جلال علوی
با نزدیک شدن پایان دوره زمامداری بوش، بسیاری از افراد در گوشه و کنار دنیا چشم به حرکت بعدی او در قبال ایران و برنامه هسته ای بحث انگیز این کشور دوخته اند. هرچند بوش شخصاً احتمال هرگونه اقدام نظامی برعلیه تاسیسات نظامی و هسته ای ایران را انکار می کند، اما تجربه روابط ایالات متحده با کشورهای جهان سوم و نیز روسیه و چین، نشان داده است که نمی توان همیشه به چنین دلگرمی هایی دل خوش بود. خصوصاً زمانیکه به نظر نمی رسد دیپلماسی این قدرت بزرگ دیگر کارایی لازم را برای حل مجادله میان غرب و جمهوری اسلامی به همراه داشته باشد و در عین حال می بینیم که گزینه نظامی هنوز از روی میز برداشته نشده است. درحالیکه دستگاه دیپلماسی بوش در جلب نظر شورای امنیت برای اعمال تحریم های اقتصادی علیه ایران فعال و موفق بوده است، اما چنین تنبیهاتی به خودی خود نمی تواند یک دستاورد فوری، که دولت بوش انتظارش را می کشد (نظیر تغییر رژیم)، را به همراه داشته باشد. همین مساله، بر احتمال حملات نظامی ایالات متحده علیه ایران تا پیش از به پایان رسیدن دوره دوم ریاست جمهوری بوش می افزاید.
مساله مهم دیگری که شانس وقوع حملات نظامی دستگاه بوش به تاسیسات نظامی و هسته ای ایران را می افزاید، به منازعات موجود و موج فرصت طلبانه ای است که این روزها در داخل ایالات متحده به عنوان وجه مشخصه رقابت های دموکراتیک به راه افتاده است. در حالیکه به خاطر کشمکش میان سناتور باراک اوباما و هیلاری کلینتون از حزب دموکرات، بر محبوبیت نامزد جمهوری خواهان – جان مک کین- افزوده می شود، دولت بوش خیال خود را در به راه انداختن یک جنگ علیه ایران آسوده تر می بیند. به این ترتیب بوش می تواند خود را از یک شکست انتخاباتی در نوامبر آینده، نجات دهد.
در ارزیابی احتمال حمله ایالات متحده به ایران، می بایست به مسایلی نظیر اظهارات ایران در اضافه کردن 6000 دستگاه سانتریفوژ جدید به ظرفیت فعلی آن کشور، و نیز اظهارات ملتهب کننده رابرت گیتس-وزیر دفاع- و ژنرال پتراوس- فرمانده عالی نظامیان آمریکا در عراق- اشاره نمود که نقش جدی تری را برای ایران در خشونت های جاری در عراق درنظر گرفته اند. با توجه به این موضوع باید گفت فرض پیروزی دموکرات ها در انتخابات ماه نوامبر ریاست جمهوری، بوش را صاحب انگیزه بیشتری برای انجام یک جنگ باز دارنده می گرداند چرا که با به راه انداختن جنگ شانس کمتری برای جمهوری اسلامی باقی می ماند که از موضع قدرت ”معامله” ای را با دولت بعدی انجام دهد؛ می دانیم که به گمان بوش و اطرافیان نو محافظه کارش، دولت بعدی منافع اسراییل و منافع ایالات متحده در منطقه را کمتر دنبال خواهند کرد ولذا بیشتر میل به مصالحه خواهند داشت.
با در نظر گرفتن تحلیل های فوق، سوالی که به ذهن خطور می کند این است که دنیا در قبال احتمال وقوع یک جنگ دیگر تحت رهبری ایالات متحده در خاورمیانه، چه کار باید بکند؟ بر سر بهای نفت چه می آید، عاملی که خود می تواندبه یک رکود جهانی از نوع آنچه در اواخر دهه 1920 رخ داد، بیانجامد؟ هزینه های انسانی چنین جنگی چقدر خواهد بود؛ در واقع بسیار بیشتر از چیزی خواهد بود که همین الان در عراق و افغانستان اتفاق افتاده است؟ مساله تخریب محیطی چه می شود؛ چیزی که در حال حاضر نزدیک به ایجاد یک فاجعه در منطقه –اگر نگوییم کل سیاره زمین- است؟ چه بر سر دموکراسی در ایران و نیز خود آمریکا خواهد آمد، با توجه به اینکه برآیند فاکتورهایی که در بالا به آنها اشاره کردیم، مطمئناً بر هر دو اثرمنفی خواهد گذاشت؟
هرچند ممکن است این تحلیل برای عده ای زنگ خطر را به صدا درآورد، اما تحلیل گران کهنه کار معتقدند که بر اساس یک احتمال منطقی، احتمال وقوع جنگ در روابط بین المللی امری متداول است و حتی گروهی نیز شاید وقوع آن را برای آنکه جناح چپ موقعیت برتری را در روند سیاسی به دست آورد لازم بدانند. آنچه منطقی است این است که جناح مترقی لازم است نه تنها عواقب هولناک یک جنگ دیگر به سرکردگی ایالات متحده را در خاورمیانه محکوم کنند، بلکه شرارت های فراوانی راهم که جمهوری اسلامی در برابر شهروندان خود اعمال کرده است محکوم نمایند. به زبان دیگر، موضع سیاسی پیشرو نیازمند محکوم کردن همزمان امپریالیسم غربی و استبداد جهان سومی است، تا به این وسیله امکان ظهور دموکراسی واقعی را هم در شمال و هم جنوب، تسهیل کند.
منبع: مجله امور سیاسی – 15 آوریل 2008