سیستم افست: مبارزه با سانسور
فاطمه زمردیان
جمهوری اسلامی ایران یکی از معدود حکومت های توتالیتر دنیاست که هنوز سیستم صدور مجوز کتاب دارد و دست به سانسور یا سرکوب تولیدات بخش فرهنگی می زند. وزارت ارشاد اسلامی از همان آغاز، با راه اندازی سازمانی سراسر ایدئولوژیک، راه را بر انتشار آزاد عقاید و اظهار نظر بدون رعب و وحشت و تهدید بسته است. دود این اقدامات که حد و مرزی برای دخالت در فرایند خلق آثار فرهنگی و هنری نمی شناسد، بیش از همه به چشم قشر نویسنده و صاحب قلم می رود. نویسنده مستقل در جامعه ای این چنینی ناگزیر است یکی از سه راه ممکن را برگزیند: به مرام و اسلوب صاحبان قدرت بنویسد و بیاندیشد، رضا بدهد که بخش هایی از اثرش که با مناسبات حکومت منافات دارد از اثرش سانسور شود، و یا خودش به طور مستقل کارش را ادامه دهد و دلخوش باشد به انتشار محدود کتابش.
انتشار محدود کتاب در دو دهه اخیر بین نویسندگان ایرانی رواج پیدا کرده است. این کتاب ها با هزینه پایین تولید می شوند و بین خوانندگان دوست و آشنا دست به دست می شوند. نویسنده اثرش را خودش حروفچینی می کند و آن را به شیوه ریسوگراف یا پلی کپی چاپ می کند. کتاب بسته به حجمش منگنه یا چسب گرم می خورد و در تعداد محدود به خواننده عرضه می شود. نکته مثبت این شیوه از نظر پخش، رسیدن قطعی کتاب به دست مخاطب واقعی آن است، چرا که نویسنده عموما مخاطبش را خودش انتخاب می کند. اما مشکل اصلی دایره محدود خوانندگان کتاب است.
کتاب هایی که در اصطلاح به کتاب های “افست”، “دست ساز”، “زیرزمینی” و “غیر مجاز” معروفند، قاعده ها و چارچوب های معهود صنعت نشر را رعایت نمی کنند. گاه کتاب با دست خط خود نویسنده و به انضمام نقاشی ها، آثار انگشت و خط خطی های انتزاعی او منتشر می شود. نویسنده عموما از خودسانسوری در امان است و کلمات را همان طور که تخیل افسار گسیخته و آنارشیستش حکم می کند به کار می برد.
کتاب های معروفی که روزگاری مجوزی داشته اند و امروزه مجوز آن ها باطل شده اند هم به شیوه زیرزمینی منتشر می شوند. دستفروشان خیابان انقلاب و کریمخان این کتاب ها را به اصطلاح “بساط” می کنند و با قیمتی توافقی به رهگذران می فروشند. از کتاب های پر مخاطبی که به این شیوه هنوز به زندگی ادامه می دهند می توان به “بوف کور” اثر صادق هدایت، “سفر به انتهای شب” نوشته لویی فردینان سلین، “به یاد کاتالونیا” اثر جورج اورول، “شازده احتجاب” نوشته هوشنگ گلشیری و “سالاری ها” اثر بزرگ علوی اشاره کرد.
با این اوصاف، به طور حتم دستگاه عریض و طویل سانسور در جمهوری اسلامی باید دریافته باشد که مهر تاییدش را نمی تواند بر هر اثری که دلش خواست بکوبد و نمی تواند “رسالت” و “تعهد” را به رای خودش تعریف و تفسیر کند. شاهد این مدعا رشد روزافزون کتاب هایی است که در “افست” به خوانندگان معرفی می شوند.
صفحه “افست” هنر روز، به معرفی نویسندگان و کتاب هایی می پردازد که تن به تیغ سانسور نمی دهند و به خاطر “رسمیت” و شابک کتابخانه ملی و کارت کتاب وزارت ارشاد، رضا به سلاخی و مثله شدن خود نداده و هنر و اندیشه شان را فدای مصلحت نمی کنند.
نگاهی به کتاب های دست ساز فردین نظری:
“م ن س ا ن س و ر د و س ت ن د ا ش ت”
فردین نظری جز سه دفتر شعر اولش و نقد و نگاه هایی که با عنوان “من و فروغ”، “من و گلشیری” و… منتشر شده است، دیگر هیچگونه مجوز انتشاری برای کتاب هایش دریافت نکرده است. اما کتاب هایی که خودش منتشر می کند، امروز و بعد از گذشت قریب به پانزده سال ممارست او در این کار، جایی در دل کتاب دوستان باز کرده و برای خودش جایگاهی دارد. او چنان که شنیده ایم اهل مصاحبه و رسانه و خبر و این حرف ها نیست و علاقه ای به روزنامه ها نشان نمی دهد. در عوض می توان او را در خیابان کریم خان زند دید که کنار بساط کتاب هایش ایستاده و خاموش به جریان خیابان نگاه می کند. خودش نوشته است: “لزومی ندارد به فردین نظری شاعر بگویند”، اما فردین نظری شاعر و داستان نویسی بی ادعاست که لحنی غریب و پرگلایه دارد و هر لحظه از تحمل چیزی سر باز می زند.
کتابی هست از او به نام “دهان که باز می کنی، مثل پلنگ به سمت تو خیز بر می دارم”. طرح جلدش عکس مشهور دختر مغموم افغانی است و پایین صفحه این شعر آمده است:
“سیاه می پوشم
برای همیشه نبوده هایت
نبودنت
نبودنم
نبودگی هامان.”
متن کتاب به دستخط خود شاعر نوشته شده است و چینش شعرها و جملات، قاعده و چارچوب معهود سایر کتاب ها را ندارد. تخیل و لحن هم در این شعرها قاعده و آرامشی نمی شناسد و کلمه ها به هیچ آرایه ای گردن نمی گذارند.
شعرهایی از این مجموعه را با هم می خوانیم:
1
دهان که باز می کنی مثل پلنگ
به سمت تو خیز بر می دارم،
من
کشف کرده ام که جاذبه تو
از جاذبه زمین بیشتر است…
2
وطن من تن بود و زبان تن الکن
و تن من بی تن تو
بی تن ماند
بی وطن…
7
بر سینه ام بمان
لنگر انداخته در گودنای تن،
من هنوز
به گودی پشت زانوهات معتادم
به ضربان وحشی گلوت…
11
تو دیدنی بودی
تنی
چشیدنی
نه سرودنی
به همین خاطر من
شاعر خوبی نشدم…
14
لیز می خورد در تو
و در ژرفنای تن ات شناور،
تو
همان اقیانوس آرامی هستی
که میزبان تنها یک نهنگی…
15
پاهای تو بی نظیرند، و اندامت،
من این ها را
از حس صندلیای فهمیدم
که روی ان نشسته ای…
28
حالا می توانم به مرگ فکر کنم
به مردن
چرا که تو نیستی
زمستان زیبا نیست
و من دل و دماغی برای بیدار شدن ندارم…