قبض و بسط
معنای داعش

فرخ نگهدار
فرخ نگهدار

طرح مسئله

از پی انتشار جنایات هولناک داعش در مناطق تحت کنترل خود بسیاری از گویندگان و نویسندگان فرصت یافته اند که در چالش هایی که پیش رو دارند با تشبیه طرف مقابل به داعش حقانیت طرف خودی را بی چون و چرا و همبستگی درونی را به حداعلی برسانند. نمونه های کاربرد این تکنیک بسیار است(۱).

عنصر مشترک در همه این نویسندگان و گویندگان آن است که داعش پدیده‌ای است از جنس همه‌ی قاتلان زنجیره‌ای، از جنس گردانندگان ابوغریب و گوانتانامو، از جنس قانون‌ستیزان. جوهر حرف این است که بین جنس آنان که در شمال عراق و سوریه انسان سر می‌بُرند با جنس آنان که در تهران و دمشق خودکامگی می‌کنند و با جنس آن دست‌های پنهان و آشکاری که دنیا را کنترل می‌کنند، این‌همآنی وجود دارد. خصلت مشترک میان تمام آن گویندگان و نویسندگان “بسط حداکثری معنای داعش” است.

 

کارآمدیِ تمثیل

هدف از بسط مفهوم “داعش” و استخدام آن به مثابه یک تمثیل، آن است که در چالشی که پیش رو گشوده اند، ذهن هواداران بین “طرف مقابل” و داعش این همآنی درست کنند و ستیز با آن را فراگیر.

“متافور” و “این‌همانی”‌سازی، برای برانگیزش افکار عامه و تولید واکنش روانی است. این تکنیک البته از کارآیی قابل ملاحظه برخوردار است. هرچه شما در انتخاب “متافور” یا “تشبیه” افراطی‌تر رفتار کنید، به همان اندازه فشاری را که بر ذهن مخاطب وارد می‌کنید افزایش می‌دهید. این فشار با میزان اعتماد مخاطب به شما نیز ارتباط مستقیم دارد. مثلا شهرت گویندگان به فلسفه‌دانی، به حقوق‌دانی و به سخن‌دانی میزان فشار وارده بر ذهن شما و ثمربخشی تکنیک را البته بالا می برد.

متافورها ابزارهای تحلیلی بسیار قدرتمندی هستند. به‌خصوص هنگامی که حس را بصری می‌کنند. فشاری که شما با گفتن “حسن دقیق کار می کند” در ذهن مخاطب تولید می‌کنید، با فشار روانی “حسن مثل ساعت کار می‌کند” قابل مقایسه نیست. این شیوه‌ی تحلیلی البته عمری به اندازه عمر بشر دارد. انسان از همان روز ازل آموخته است که همه بدی‌ها را در کالبد نمادی به نام “اهریمن” یا “شیطان” و تمام نیکی ها را در وجود خدای خویش جستجو کند. ذهن سهل اندیش انسان بسیار خوش دارد، که بر همین منوال، خیر و شرِ پراکنده در جای جای جهان را نیز در جان های جداگانه جستجو کند.

داعش یک پدیده عینی است، قابل رؤیت است، پرچم سیاه و نقاب سیاه دارد، عکس‌هایش همه جا با آلات قتاله، با صف مرگ “death row” نمایانیده شده است. امروز قابل لمس و قابل تجسم بودن داعش ساختن یک وسیله تشبیه بصری ocular metaphor از آن را بس تسهیل کرده است. داعش خیلی زود به واقع به مظهر خباثت و شر، به مظهر جنایت علیه بشریت، بدل شد. داعش مظهری شد که هرکه را به آن تشبیه کنند یعنی که باید نابود شود؛ یعنی که باید در قعر دوزخ جای داده شود.

 در پس چهره معصوم هر کلمه یک بردار قدرت پنهان است که هرگاه آن را برداری بی معنا می شود. یک مثال بزنم: کلمه “جنده” از پس تاریخی بس خونین و سالدار از پس تلاش مرد برای کنترل زن، ساخته و پرداخته شده. اصلا تصادفی نیست که بار تلخ و گزنده این کلمه هیچ به مرد مربوط نیست. این کلمه برای آن زاده شده و به آن “جسم و جان” بخشیده شده که به هر کس چسبانده شود به یک آن از دایره “هستی اجتماعی” رانده شود. چنین مفهومی در دنیایی که زن و مرد هر دو به یک نسبت بر هم کنترل دارند به کلی غیرقابل تصور و عاجز از تولید هرگونه فشار روانی خواهد شد. این کلمه‌ی قبیحه نیز، مثل هر شئی دیگر، روز تولد داشته و سرانجام روزی تاریخ وفات نیز خواهد داشت.

متافورهای تجسم پذیر یا تمثیل‌ها به همان اندازه که در چالش‌ها برای اعمال قدرت کارآیی دارند، خطرناک نیز هستند. چون بصری شدن یک حس، “زدایش‌پذیری” آن را کاهش می‌دهد. “شنیدن کِی بُود مانند دیدن؟”. متافورهای بصری عموما اختلاف با طرف مقابل را وجودی، و همبستگی با طرف خودی را حیاتی می کنند.

تقسیم جهان به دو اردوگاه، به “خیر” و به “شر”، و متجسم کردن آن دو در کالبدهای جداگانه نیز دروغ محض است و به همان اندازه گمراه کننده. این کار برای تولید شیفتگی به “طرف خودی” و برای دائمی کردن ستیز با “طرف دیگر” است. این نوع تقسیم برای تولید جنگ، برای تخریب، برای مرعوب سازی صدای نقد درونی، البته بسیار کارآمد است.

“خیر” و “شر” با جان همه جای جهان درآمیخته است. تفکیک کالبد شر و از کالبد خیر و نمادینه کردن آن دو بخشی از تدارک برای جنگ است. حیات نوع بشر به این تقسیم بندی‌نیاز ندارد. صاحبان قدرت و جویندگان قدرت اما چرا.

 

راهِ دفعِ داعش

دو مسئله را باید از هم تفکیک کرد. مسئله‌ی تحلیل ماهیت داعش، چرایی پیدایی آن، و سیاست‌گذاری برای مهار و دفع خطر آن یک چیز است، و استفاده از داعش، به مثابه‌ی یک متافور، برای تولید بیم، فشار روانی، یا سمت دادن ذهن مخاطبان چیز دیگری.

کسانی که برای نبرد در جبهه‌های دیگر، مفهوم “داعش” را بسط داده و از آن نماد می‌سازند، اصلا به این سوال نمی‌پردازند که با این داعش عملا موجود چه باید کرد. آنها به راه‌هایی فکر نمی‌کنند که داعش حقیقی را چگونه می‌توان شکست داد.

 برای رفع خطرِ داعش عملا موجود، باید این کلمه را تا آنجا منقبض کرد که فقط وجود ابوبکر البغدادی و افراد تحت رهبری او را در برگیرد و دیگر هیچ. برای این کار باید بین اسلام داعشی و اسلام اخوانی مرز کشید، باید بین قوم‌گرایی سنی-عربی-اسلامی و افراط گرایی سنی-عربی-اسلامی مرز کشید؛ برای این کار باید در قبال تمام مؤلفه های قومیِ غیرداعشی، اعم از کُردها، شیعیان، مسیحیان، علوی‌یان، ترکمن‌ها، فارس‌ها، تُرک‌ها و دیگران، به ویژه در قبال مولفه های سُنّیِ غیرداعشی، نگاه و رویکردی لزوماً مثبت داشت.

برخی ممکن است فکر کنند با چنین ملغمه‌ای نه شکست داعش ممکن است و نه استقرار دموکراسی. آنها ممکن است تصور کنند استقرار دموکراسی فقط از عهده‌ی نیروهای سکولار ساخته است. برخی صاحب نظران البته مایلند در عراق «دموکراسی سکولار» مستقر کنند و هر چیز جز آن را غیر دموکراتیک می‌دانند. آنها توجه نمی‌کنند که در این منطقه باید دموکراسی را بدون پسوند سکولار بپذیرند. آنها توجه نمی‌کنند که در این منطقه برگه‌ی رای اکثریت مردم کمی تا قسمتی به رنگ اسلامی است و زدودن آن برگه‌ی رای، از طریق مبارزه‌ی انتخاباتی، نه از طریق محروم کردن آنان از حق رای امکان‌پذیر است. تدبیری که “اسد” و “سی سی” مشتاقانه آن را به کار بستند و حاصلش داعش شد. این تدبیر برای تولید داعش است نه برای دفع آن. دموکراتیزاسیون در اینجا بدون فراخواندن نوشهروندان به پای صندوق رای بی‌معناست. در منطقه‌ی خاورمیانه، حتی در ترکیه، دموکراتیزاسیون و اسلام ستیزی، حتی اسلام گریزی، تمایل‌هایی ناهمآیند‌ند mutually exclusive.

این که داعش در مناطق شیعه‌نشین و کُرد نشین هیچ پایگاهی نمی‌تواند پیدا کند، این که داعش فقط در میان سنی‌های از اسب افتاده در عراق “قلمرو” دارد، این که جامعه‌ی عشایر عرب سنی و احزاب اسلامی سنی و نیروهای سکولار سنی در آن منطقه، هیچ کدام ترس و نفرت کُردها و شیعیان را از داعش ندارند، باید ذهن تحلیل‌گر را به این سو بکشاند که دفع داعش با تسلط دادن کُردها یا شیعیان، بر سنی‌ها، امکان‌پذیر نیست. کردها و شیعیان نیز - مثل سکولارهای سنی - آلترناتیو نیستند. دفع داعش تنها و تنها از طریق انسجام صفوف آن دسته از عرب‌های سنی که ظرفیت مرزبندی با داعش را دارند امکان‌پذیر است. این ظرفیت‌ها در حال حاضر بیش از همه در وجود رؤسای عشایر محلی، و تا حدی بعثی‌ها و اخوانی‌ها قابل ردیابی است.
کسانی داعش را نیرویی متشکل از عشایر، بعثی‌ها، اخوانی‌ها، و اسلام گرایان تندرو تصویر می‌کنند. کسانی داعش را دست پرورده‌ی امریکا، یا تحریک شده از سوی کُردها، تصویر می‌کنند. دست راستی‌های افراطی در جمهوری اسلامی از این زمره‌اند. چنین کسانی در تحلیل نهایی دوست دارند سلطه‌ی شیعیان را بر جامعه‌ی اعراب سنی تحمیل کنند. این طرز فکر هم خود بخشی از علل پیدایی داعش است و به هیچ روی یک “راه حل” نیست.

کسانی دامنه معنای داعش را تا آنجا گسترش می‌دهند که جریان‌های اسلام‌گرا در ایران و منطقه -از جمله اقتدارگرایان حاکم بر ایران- هم از جنس همان داعش به حساب بیایند. در حساب این کسان موضوع منفرد کردن، منزوی کردن و شکست دادن داعش در مرکز توجه نیست. موضوع منفرد کردن، منزوی کردن و شکست “داعش‌های خودی” در مرکز توجه است.

 

در عرصه‌ی عمل

از سوی دیگر در خبرها بود که آقای طارق الهاشمی، چهره‌ی سرشناس اخوانی عراق، و نیز عزت ابراهیم الدوری، چهره‌ی معروف بعثی، و برخی سران عشایر سنی در شمال عراق که در جریان فتح موصل با داعش همکاری یا همبستگی داشتند، حساب خود را از داعش جدا کرده‌اند. جالب است که شبکه‌ی تلویزیونی سازمان مجاهدین خلق هم دقیقا همین چرخش را انجام داد.

این چرخش‌ها در مواضع سیاسی، البته خود به خود رخ نداد. آنها همه محصول طراحی یک استراتژی سیاسی است. این استراتژی بر اساس انقباض حداکثری مفهوم داعش و انبساط حداکثری مفهوم “غیرداعش” طراحی شده است. این استراتژی ناهمسوترین مؤلفه‌های سیاسی محلی، قومی، ملی، منطقه‌ای و حتی جهانی را در یک سو و گروه داعش، به رهبری ابوبکر البغدادی را در سوی دیگر قرار داده است. برای من روشن نیست که در کدام اطاق فکر عناصر و اجزای این استراتژی سیاسی طراحی شده‌اند، اما برای من محرز است که طراحی این استراتژی محصول تعاملات مستقیم و غیرمستقیم بین تهران، بغداد، اربیل، واشینگتن و شاید هم دیگر جاهاست.

برای من محرز است که طراحی این استراتژی قطعا از عهده‌ی اذهانی ساخته نیست که مفهوم داعش را در ذهن مخاطب خود چنان بسط می‌دهند که از تهران تا واشینگتن، تا قاهره و دمشق و بغداد و دیگر جاها حکومت می کند.

بحث با کسانی که از داعش یک “انگ” برای تمثیل مخالفان یا دشمنان خویش می‌سازند، فقط فکری و فلسفی نیست. بحث فقط این نیست که کاربرد متافورهای بصری، به گفت‌وگو و امید به تغییر در رفتارها کمک نمی‌کند. این تمثیل یک پی‌آمد مخرب سیاسی نیز در دل پنهان دارد؛ کسی که دُم داعش را به واشینگتن و تهران گره می ‌زند، کسی که روح داعش را در وجود همه‌ی اسلام‌گرایان دمیده می‌بیند، قطعا فکر را تا آنجا پرواز نمی دهد که بتواند مسئولیتِ مشارکت و هم‌فکری در طراحی یک نظام راهبردی کارآمد برای مهار و محاصره داعش و شکست آن را بر دوش خود حس کند. عرصه سیمرغ عرصه پرواز همه ماست، هرکس به وسع خویش.

 حقیقتِ سیاسیِ محرز و تلخ این است که هرچقدر دایره‌ی شمولیت نظری و قلمرو هویتی داعش در ذهن شما بسط داده شود، به همان میزان در ذهن شما از دامنه و وسعت دایره‌ی نیروهایی قیچی می‌شود که در میدان واقعی نبرد علیه داعش به کار شما می‌آیند.

 

پی نوشت:

لینک 1

لینک 2

لینک 3