گفت و گو♦ نمایش ایران

نویسنده
کیان معتمد

‏‏”شارل دوگل” عنوان نمایشی است که عبدالحسین لاله آن را نوشته و کارگردانی است. این نمایش که به معضل ‏مهاجرت ایرانیان می پردازد، با برخوردهای متفاوتی از سوی منتقدان و تماشاگران روبرو شده است. با ‏عبدالحسین لاله در تهران گپ زده ایم….‏


laleh1.jpg

گفت و گو با عبدالحسین لاله

آدم ها شبیه هم هستند

چطور شد که این نمایشنامه را نوشتید؟

خب، من مدتها با آدم های این نمایش در زندگی روزمره خودم سروکار داشتم و آنها را به خوبی می دیدم و می ‏شناختم. دوست داشته ام به گونه ای عقاید و دیدگاه خودم را دراین مورد تبدیل یه یک نمایشنامه و اجرای تئاتری ‏کنم. تا اینکه نطفه اولیه آن به صورت یک طرح در ذهنم به وجود آمد و با ترسیم پیرنگ اولیه آن به معماری یک ‏ساختمان نمایشی به اسم “شارل دوگل”رسیدم.‏

معضل اصلی در نمایش شما “مهاجرت” افراد ایرانی به کشورهای پیشرفته اروپایی است. اما این ‏مساله با شعارهایی که در قالب متن است انگار تبدیل به بیانیه ای بر علیه کشورهای دیگر شده، چرا؟

من قصدم این نبوده که با این زاویه دید نسبت به مسائل و خلا کاراکترهای نمایشم بنگرم.‏

ولی در نمایش تان دائما در مورد رفتار بد وخشونت بار دولتمردان دیگر نسبت به ایرانی ها سخن ‏رانده اید.

خب مسائلی که گفته شده واقعا وجود دارد وهیچ یک زائیده تخیل و یا یک مساله من درآوردی نیست. این اتفاقات ‏هستند و در کنار آنها مشکلاتی که برای این دست افراد در مورد ترک وطن به وجود می آید را می توانید دراخبار ‏و روزنامه ها بخوانید.‏

اما من فکر می کنم وظیفه شما به عنوان یک هنرمند نگاه هنرمندانه به این اتفاقات است نه صدور حکم ‏و بیانیه.

منطق برمن حکم می کند تا از این طریق مردم و مخاطبان خود را روشن و آگاه کنم. حالا این به ذائقه بعضی ها ‏خوش می آید و به کام خیلی ها هم تلخ. هیچ دلیل و انتظاری ندارم که همه از نمایش من خوش شان بیاید و یا همه ‏از آن تعریف وتمجید کنند. همه می دانیم لحظه ای که گمان ببریم که هنرمان تکمیل و کامل شده، همه چیز خراب ‏می شود و این خود هنرمند است که پا به سراشیبی سقوط می گذارد.‏

laleh2.jpg

چرا فرانسه را به عنوان مکان فرضی نمایش انتخاب کردید؟

خب به هرحال یک جایی باید انتخاب می شد. ولی دلیل اصلی ام این بود که احساس می کنم مهاجرت افراد به این ‏کشور بیش از هرجای دیگری است و راحت تر می توانم در این مورد کار کنم.‏

دلیل اینکه دو قشر متفاوت از جامعه را (بازیگر و بسیجی) در این نمایش مقابل یکدیگر قرار دادید چه ‏بود؟

هر دو این اقشار انسان های شجاع و نترسی هستند و هریک دارای ویژگی های خاص خود. یک خوب بازی می ‏کند و آن دیگری خوب عمل. یکی شجاع است و دیگری جسور. ضمن اینکه داستان نمایش به گونه ای که دلخواه ‏نویسنده است باید پیش برود و این نویسنده است که با شناخت کاراکترهای خود می تواند به راحتی نمایش یا اثر ‏خود را پرداخت کند.‏

به نظرتان وجه اشراک اینها در نمایش چه بود؟

ببینید من همان جمله ای را که در بروشور نوشته ام، می گویم: آدم ها چقدر شبیه همند. همه شبیه همیم. سیاه ها ‏مثل سفیدان. سرخ ها مثل زرد ها. یهودی ها مثل مسیحیان، حتی من شبیه توام. کاکا سیاهی را که اون روز تو ‏تظاهرات هفته قبل پاریس دیدم هم شبیه من بود.‏

laleh3.jpg

آیا بازیگر سوم شما به زبان فرانسوی تسلط داشت یا اینکه همه دیالوگهای او زائیده تمرینات ویژه ‏زبانی با ایشان بود؟

خیر. ایشان تسلط کافی بر زبان فرانسوی داشتند و هیچ مشکلی از این بابت با او نداشتیم.‏

در مورد طراحی صحنه و چگونگی رسیدن به آن توضیح نی دهید؟

طراحی این صحنه بر عهده حسین فرخی بود. درابتدا شکل های متنوعی را از اتودهای خود برایم آوردند. اما ‏چیزی که مد نظر من بود فضایی سرد و گرم بود که حس غریبگی را به مخاطبان انتقال دهد. در نهایت با چیدمان ‏نهایی در صحنه و انتخاب ورود و خروج بازیگران توانستیم تا حدی به منظور نمایشنامه کمک کرده باشیم.‏

شکل تابوتی که گوشه صحنه بود و مرد بسیجی درانتها روی آن فوت می شد تا حدی برای مخاطبان ‏انتهای نمایش را روشن نمی کرد؟

نمی دانم. شاید این که می گویید درست است. اما از نظر من هیچ ایرادی ندارد. گاهی اوقات شما فیلمی را می بینید ‏که انتهای آن کاملا قابل حدس است اما چیزی که باعث کشش شما می شود نحوه فیلمنامه نویسی، بازیگری، ‏کارگردانی و حتی طراحی دکور است.‏

در ارائه میزانسن های خود چگونه عمل کردید؟آیا دست بازیگران باز بود یا اینکه آنها را از قبل ‏طراحی می کردید؟

یک خط کلی از نمایش و میزانسن ها می دادم و خود بازیگران با توجه و توسل به قوه تخیل خود بقیه کارها را ‏انجام می دادند. لحظاتی را که قرار بر اصلاح یا اضافه کردن بود وارد عمل می شدم و این کاررا انجام می دادم.‏