هنربندان

نویسنده
علیرضا رضایی

حکایت یک عدد فرج

فرج الله سلحشور معروف به فرج شاه کلید در دادگاهش که به اتهام سرقت ادبی- با سرقت مسلحانه خیلی فرق دارد – برگزار می شد، شرحی بر زندگی و آثار ادبی-هنری ارائه نمود، که بطور اختصاصی تقدیم خوانندگان “هنربندان” می‌شود :

اینجانب فرج الله سلحشور معروف به فرج شاه کلید صادره از قزوین می‌باشم. تا نوجوانی در همان قزوین به پیرزن خفه‌کنی و معامله‌ی قالپاق اشتغال سازنده داشتم، لاکن پس از  دریافت اخباری مبنی بر اهمیت  شاه کلید در  انقلاب به تهران آمدم و توانستم در پیروزی انقلاب نقش شاه کلیدی داشته بوده باشم.

 در روزهائی که مردم برای تظاهرات به خیابان می‌رفتند، بنده بطور انقلابی با شاه کلید درهای انقلاب را بروی خودم و سایر همکاران شریف  باز می‌کردم. بنده بلافاصله پس از ایجاد کمیته انقلاب توسط برادران انقلابی اسمال تیغ‌کش و ناصر تیزی و جعفر شغال فوراً به عضویت فعال کمیته درآمدم و با همان شاه کلید به باز کردن درهای انقلاب ادامه دادم.

همینجور داشت خوش می گذشت تا اینکه در سال 1361 بعد از استعلام از حوزه علمیه قم که مدارکش الآن هم موجود است به درجه‌ی رفیع هنرمندی رسیدم و با شاه کلیدی که داشتم توانستم درهای سینما را نیز بطور انقلابی بروی خودم باز کنم. این اتفاق خجسته با بازی در فیلم “توبه نصوح” ساخته‌ محسن مخملباف که من از همان موقع می‌دانستم که ضد انقلاب فراری خائن بیت مردم است آغاز شد. ولی چون نصوح یکجور توبه‌ای است که آدم دیگر عمراً نباید گناه بکند. فراز مهمی از انقلاب بود. اگر اینجوری می شد، شاه کلید انقلاب روی دستم می‌ماند، لذا خواستم بازیگری را ول بکنم بروم سراغ همان قالپاق که ناگهان با خود قالپاق مواجه شدم که در دهه شصت در سینمای ایران به وفور پیدا می شد و از آن به بعد چند بار شخصاً نقش قالپاق را در چند فیلم ایفاء کردم. اوج این نقش آفرینی‌ها در فیلم “پرواز در شب” بود.  تمام فیلم در شب اتفاق می‌افتاد.  قاضی محترم بهتر از من می دانند  که شب ها از شاه کلید خیلی بهتر می‌شود استفاده کرد. من هم خیلی وارد بودم. در شب پرواز بکنم. لذا این فیلم بعنوان یک اثر ماندگار از من در تاریخ سینما ثبت شد.

در همین زمان بود که تهیه فیلم  از “اعترافات” تلویزیونی  دشمنان اسلام و اعدام معاندین به من پیشنهاد شد. ومن…. خوشبختانه خیلی زود درهای انقلاب یکی پس از دیگری با شاه کلید بروی من گشوده شد و بنده که تا همین پریروزش هر سه جفت قالپاق را بیست تومن می‌فروختم؛ حالا دیگر خودم از تولید کنندگان بزرگ قالپاق شده بودم. لذا تنها 6 سال بعد از ورود انقلابی به سینما به حدی از توان مالی رسیدم که تهیه کننده فیلم “انسان و اسلحه” شدم. بنده ذاتاً دارای پیوندهای درونی عمیقی با عنوان این فیلم بوده و هستم. تجربه تهیه فیلم  از “اعترافات” تلویزیونی  دشمنان اسلام و اعدام معاندین را هم داشتم. در فیلم “گورکن” هم عنوانم چهره پرداز بود. در نتیجه این فیلم در زمان خودش سر و صدای زیادی کرد و غیر از خودم و عوامل فیلم کلاً پنج شش نفر دیگر حاضر شدند آنرا ببینند. البته بنده همانموقع معتقد بودم که در عنوان فیلم باید از صدا خفه کن هم استفاده بشود که متأسفانه سانسور شدم.

در دهه هفتاد شاه کلید انقلابی من درهای جدیدی را در عرصه سینما به روی من باز کرد و توانستم در سینما تا مقام پیغمبری بالا بروم. در سال 1372 فیلمنامه “ایوب پیامبر” را که خودم داده بودم یکی دیگر بنویسد، به فیلم تبدیل کردم و روی پرده بردم.گمانم همان شب اول نمایش بود بعد که خود ایوب پیامبر به خواب من آمد. قایم زد توی گوشم و رفت. این حرکت انقلابی تکانم داد. من رفتم با شاه کلیدم درب غاری را که قبلاً انبار قالپاق بود باز کردم و تا سالها همانجا به فکر نشستم. فیلمنامه‌ “اصحاب کهف” دقیقاً در همان غار به ذهنم رسید ولی چون من مدت خیلی زیادی غارنشین بودم این شد که فیلمنامه‌ای که خودم دادم بنویسند طولانی شد و ترجیح دادم که آنرا به شکل سریال دربیاورم که ملت هر هفته ریخت و اسمم را ببینند. نوشتن فیلمنامه‌ی اصحاب کهف بسیار کاری سختی بود برای من و اینرا نویسنده‌ی فیلمنامه چند بار به خودم گفت. بعد از آن مجدداً برای  حدود ده سال به غار برگشتم و چون ته غار گود بود، بیاد ستمی که ته چاه به یوسف پیامبر شده بود افتادم. این بار توسط شهاب الدین طاهری فیلمنامه “یوسف پیامبر” را نوشتم. واقعا خیلی کار سختی بود. یادم نمی رود  که شهاب اینرا صد دفعه بمن گفت.و من چون دیدم شهاب خیلی دارد سختی می‌کشد وظیفه‌ی شرعی و انقلابی خودم دیدم که بار زحمت را از دوش او بردارم و به همین دلیل فیلمنامه را به اسم خودم منتشر کردم که شهاب دیگر سختی نکشد. چه کنیم دیگر تا بوده ما حامی محرومین و مستضعفان و ستم‌کشیدگان بوده‌ایم.

بعد از پخش یوسف پیامبر شاه کلید من اینبار درهای بیت رهبری را بروی من باز کرد و توانستم علاوه بر ملاقات با رهبری روابط خوبی هم آنجا برای خودم پیدا بکنم.

در جریان انتخابات رنگین 1388 ابتدا می‌خواستم ایندفعه “مالک اشتر پیامبر” را به یکی دیگر بگویم که خودم بنویسم، ولی چون بعد از تحقیق فهمیدم مالک اشتر اصلاً پیامبر نبوده، شاه کلید را انداختم به در کاخ ریاست جمهوری و به احمدی نژاد گفتم “مالک اشتر زمان”.

این اولین بار بود که شاه کلیدم هیچ دری را روی من باز نکرد، اگر کرده بود الآن بجای افتخاری من شده بودم چهره ماندگار !