بایدهای جنبش بعدی

یوحنا نجدی
یوحنا نجدی

به دانشجویان علوم سیاسی همواره توصیه می شود که از پیش بینی های قطعی و قضاوت های شتابزده در کوران حوادث اجتناب کنند؛ چه، حوادث اغلب سیال تر از آنند که به قضاوت های احساسی و زودگذر وفا کنند. اینک سه سال بعد از روزهای پرالتهاب خرداد 88، شاید زمان مناسبی فرا رسیده تا نه صرفا درباره گذشته بلکه درباره آینده مشترک مان بیندیشیم که براستی چه باید کرد و مهمتر از آن، چه نباید کرد؟

قبل از هر چیز، پیش فرض اصلی نوشتار حاضر این است که جنبش اعتراضی و دموکراسی خواهانه مردم ایران، مجددا و در “آینده ای نزدیک” بازتولید خواهد شد و در ابعادی بزرگ یا کوچکتر، بروز خواهد یافت. تاکنون در ستایش و نکوهش جنبش سبز و به ویژه رهبری جنبش، بسیار گفته و نوشته اند و شاید سخن جدید، نشاید؛ اما به باورم، جنبش سبز نه آنچنان سفید است که دوستانی می گویند “امروز جنبش همچنان زنده و پویاست” و نه آنچنان مطلقا سیاه است که برخی می پرسند “کدام جنبش؟ کدام دستاورد؟” بر این مبنا، از میان دهها نکته قابل بحث، صراحتا به سه مورد زیر اشاره می شود.

یکم. طی چند سال اخیر و به ویژه بعد از شکست اصلاحات، این باور در میان بسیاری از تحلیلگران و افکار عمومی شکل گرفت که جامعه ایران اساسا ظرفیت پذیرش دموکراسی و ساز و کارهای مردم سالارانه را دارا نیست و برای استدلال، به حضور هزاران نفر تماشاچی در مراسم اعدام، آسیب رساندن به بناهای باستانی، برخی از ناهنجاری های اخلاقی و نوعی وندالیسم اجتماعی در جامعه اشاره می کنند. علیرغم اهمیت موارد فوق، اما این استدلال تا حدود زیادی نادرست است. چرا؟

دلیل نخست، تکرار جنبش های دموکراسی خواهانه در ایران (فارغ از موفقیت یا عدم موفقیت شان) طی دو دهه اخیر و در قالب اصلاحات، 18 تیر و همین جنبش سبز است که آشکارا نشان می دهد ارزش های مهم صورتبندی مدرنیته و سبک زندگی دموکراتیک (با همه ویژگی های سیاسی و غیرسیاسی آن) مطلوب بخش بزرگی از ایرانیان، به ویژه تحصیلکرده ها و شهرنشینان است. همچنین، فعالیت های کمابیش مستمر برخی جنبش ها و خرده جنبش های اجتماعی همچون دانشجویان، زنان، کارگران، معلمان، کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی و حتی فعالان محیط زیست را نیز باید به این مجموعه افزود.

مساله قابل اعتناتر اینکه دموکراسی، در بسیاری زمینه ها، “آموختنی” است؛ به عبارت بهتر، مجموعه ساختارها، نظام آموزشی، نرم ها و ارزش ها، فرصت ها و امکانات جامعه است که یک نوزاد را در چارچوبی دموکراتیک پرورش می دهد. این البته تنها محدود به ایران و جوامع شرقی نیست بلکه بحث های میشل فوکو درباره تحول نظام “تنبیه و مراقبت” در غرب نیز نشان می دهد که چگونه مردمان آن سرزمین ها نیز همین سیر تحول و گذار به دموکراسی های باثبات کنونی را البته بسیار هدفمند و آگاهانه از سرگذراندند و به امروزشان رسیدند.

پس، علیرغم برخی ناهنجاری ها و رفتارهای گاه براستی باورنکردنی اما بذر ناامیدی را در خاک این سرزمین نپاشیم و بپذیریم که سهم زیادی از ناهنجاری های کنونی، معلول همین نظام استبدادی و ضد ارزش های کنونی در جمهوری اسلامی است. از این منظر، استقرار ساختار حقوقی دموکراتیک با همه لوازم فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره اش، بی تردید آبی بر چنین آتش هایی خواهد بود.

دوم. نکته بعدی، “قدر دانستن فرصت ها” به برکت برنامه ریزی و البته رهبری آن است؛ بی پیرایه، فقط خاتمی را سرزنش نکنیم؛ خاتمی تنها فرصت سوز عصر ما نیست؛ تقریبا همه ما فرصت سوز هستیم؛ از قیام 30 تیر و 28 مرداد تا همین 25 خرداد 88 چه فرصت هایی که ساده انگارانه از کف دادیم. این ویژگی مشترک چند نسل اخیر ایرانیان در تاریخ معاصرمان است که خیلی خوشبینانه و با دلی گشاده از کنار فرصت های تکرارنشدنی مان عبور می کنیم. فرصت ها اما آنچنان سهل الوصول که ما می پنداریم، نیستند. شاید تا مدتها حماسه ای همچون 25 خرداد 88 و حضور میلیونها مردم معترض در خیابان های تهران تکرار نشود.

این فرصت ها، به این سادگی تکرار نمی شوند؛ آنچنانکه میر و شیخ را به حصر بردند و از آن پس، رمقی برای جنبش نماند؛ آن زمان که مردم در خیابان هستند و هنوز شدت سرکوب فزونی نگرفته می توان بهای فرصت را دانست و مطالبه مشخص و قابل درکی همچون “دیکتاتور باید برود” را مطرح کرد.  

بهای فرصت ها را از دو جهت می توان ارزیابی کرد؛ یکی از سوی رهبران و برنامه ریزان آن است؛ به عبارت بهتر، ضروری به نظر می رسد که به ویژه رهبران و برنامه ریزان در جنبش های آتی با تعریف و اتخاذ اهدافی روشن و مشخص، از پراکندگی و سرگشتگی نیروی عظیم انسانی جلوگیری کنند. هم از این رو، در مقابل شدت سرکوب و خشونت وقیحانه جمهوری اسلامی تنها با برنامه ریزی واقع بینانه و تعیین اهدافی مشخص (همچون “دیکتاتور باید برود”) می توان انتظار داشت که باز هم میلیونها ایرانی به خیابانها روانه شوند و مهمتر از آن، در خیابانها بمانند و حتی هزینه دهند تا رسیدن به نتیجه.

سوی دیگر ماجرا اما به توده مردم و هوادارانش مربوط است؛ آنچنانکه برای قدر دانستن چنین فرصت هایی، تنها نمی توان به کادر رهبران یا کاریزما دل بست؛ چه رهبران گاه همچون امروز در حصرند و «شورای هماهنگی» شان در بیراهه و از تجربه انقلاب ایران نیز آموختیم که دل بستن به کاریزما به چه سرانجامی می انجامد.

صریح تر بگوییم؛ فرصت های آتی شاید همچون گذشته صرفا از دل یک انتخابات و کاندیداهای آن همچون دوم خرداد یا خرداد 88 بروز پیدا نکند؛ مشخص نیست که در فرصت های بعدی نیز برنده یا بازنده انتخابات، به مثابه نماد اعتراض، مسئولیت یک جنبش را بر عهده گیرد. از این رو، چه بهتر که در فرایند دموکراسی خواهی همواره دنبال رهبر یا قهرمان نگردیم که همیشه فضا برای تولد قهرمان مناسب نیست و چه بسیار قهرمان هایی که ناخواسته خود به مانعی بر سر اصلاحات یا به نتیجه نرسیدن کوشش ها بدل شدند.

سوم. جنبش سبز، حتی در واپسین تحولاتش، همچنان یک جنبش شهری و عمدتا تهرانی باقی ماند. تهران را با هیچ چشم اندازی نمی توان به تمام کشور تعمیم داد و آنگاه به تحلیل نشست. اگرچه اصفهان، شیراز، تبریز، رشت و مشهد گاه در جریان اعتراضات خبرساز شدند و مردمانش هزینه دادند اما باز بار اصلی، بر شانه های تهران ماند. این البته طبیعی است که کلان شهرها و پایتخت یک کشور، واجد ویژگی های سیاسی پررنگتر و در نتیجه شاهرگ دموکراسی خواهی ملت ها است اما دست کم از یک زمانی به بعد، مردمان سایر شهرها و شهرستانها نیز باید به صورت جدی تری همراه شوند؛ به ویژه زمانی که جمهوری اسلامی به مثابه حکومتی سرکوبگر و نیمه نظامی، وقیحانه از هیچ خشونت و سرکوبی فروگذار نمی کند.

از یاد نبریم به برکت اینترنت و ماهواره، همان میزان دسترسی به اطلاعات و اخبار که در تهران است، کمابیش در شهرستانها هم وجود دارد و انتظار چندان گزافه ای نیست که شهرستانها حتی در شکل گیری جنبش های بعدی پیشگام شوند. مثل مشروطیت، که با همه کمبودها و امکانات محدود، زمانی به نتیجه رسید که تبریز به پاخاست؛ یزد شلوغ شد و اصفهان ناآرام. از این رو، اینگونه اهداف کلان سیاسی مستلزم بسیج گسترده تر از مردمان با گستره وسیع جغرافیایی است که حکومت را از پیشبرد پروژه سرکوب و خشونت، ناتوان می سازد.

جنبش سبز، موفق یا شکست خورده، به بهای خون دهها ندا و سهراب و امیر و فروپاشی و مهاجرت بسیاری از خانواده ها شکل گرفت؛ کمترین ادای دین به این رنج ها و دردها، آموختن از آنست برای آینده ای که خیلی زود فراخواهد رسید.

دبیر کمیته سیاسی دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاه های ایران