آخرین مطلب در مورد انتخابات با عنوان “سراشیبی تند عدم مشارکت در انتخابات”، هنوز روی سایت ها منتشر نشده بود که پیامدهایش در ایمیل ها و تلفن های کوتاه و بلند چهره نمود، و طعنه و پرسش های حاشیه ای اش نمودار که “زرنگی کرده ای”، “به نعل و به میخ” زده ای و آخرش نگفته ای که می خواهی در انتخابات شرکت کنی، یا شرکت نکنی و تحریم!
در این میان، دوستان گوناگون، در دو سر طیف اصلاح طلبان، هر کدام در تلاش بودند که وزنه ی اردوگاه خود را به گونه ای سنگین تر کنند. گروهی که تحریم دیروز را امروز با زبانی جدید تبلیغ می کنند، در میان بحث های جدی و شوخی، حرفشان این بود که “بزن توی برجک طرف” یا “جان بکن و حرف حسابت را بزن”. بگو که نباید در انتخابات شرکت کرد. طرفداران مشارکت منتقدانه و معترضانه نیز بر انشقاق درون جریان اقتدارگرا و ضرورت استفاده از فرصت های حداقلی به دست آمده، تاکید داشتند، و اهمیت “عملگرائی و پراگماتیسم” در برابر پیروی از “آرمانگرائی و ایده آلیسم” در سیاست.
بحث “عملگرائی در برابر آرمانگرائی” در جریان سیاست ورزی که با طرفداران عدم مشارکت در انتخابات مطرح می شد، آنان خود را از آن تبار می خواندند. تازه، استدلال هم می کردند که تحریم انتخابات، در شرایط کنونی جامعه ایران که دیگر چیزی از شعارهای انقلاب نمانده و دموکراسی و انتخابات آزاد و سو استفاده حاکمیت از شرکت مردم در انتخابات اظهر من الشمس است، عین عملگرائی و تن دادن به واقعیت ها است. بحث آرمانگرایی با طرفداران مشارکت حداقلی و منتقدانه که به میان می آمد، آنان نیز دلیل می آوردند که مبارزه با برنامه های اقتدارگرایان در جهت جلوگیری از یک دست کردن هر چه بیشتر حاکمیت و تشویقی مردم به مشارکت گسترده در انتخابات، بخصوص در تهران و حوزه هایی که حداقلی از رقابت وجود دارد، چیزی نیست جز پیگیری آرمان ها، و بخشی از اهداف ناتمام یا به یغما رفته؛ هرچند که انتخابات به عنوان یکی از ارکان دموکراسی چون شیر بی یال و دم اشکم شده باشد.
در این میان، مباحثه با دوستی که صحبت سیاست با او چندان خشکی مرسوم و مالوف را ندارد و از گروه دوم است، ما را کشاند به این نقطه که تصمیم گیری در این وضعیت پیچیده و شرایط خطیر، برای نسل ما چون بازی عشق است و سیاست که گویا اکثر ما در زندگی هر دو را باخته ایم، در نرد میان عقل و احساس، منطق و عاطفه، عمل و آرمان. او در ترغیب من به گرفتن طرف شرکت کنندگان در انتخابات فرمایشی و نرفتن به سمت تحریم، چنین استدلال می کرد:
بله! کاملاً درست می گویی که “سیاست هم درست مانند عشق است؛ دعوا میان عقل و احساس، ” با این تفاوت که در عشق، عقل راهزن است و اینجا احساس. آنجا را که به راهزن دادی! اینجا را مراقب باش باز به راهزن ندهی، وقتی غرولند می کنی: من که مانند بسیای از دوستان هنوز نتوانسته ام تکلیف خودم را با رای دادن یا ندادن و حتی اعلام علنی برای عدم مشارکت روشن کنم”. تحریم کنندگان این بار مورد ستایش بیشتری قرار خواهند گرفت، اما مراقب باش که تو در این دام نیافتی. بله، دشوار است فحش خورها را کشیدن پای صندوق. “انسان، دشواری وظیفه است”.
این نوشته و جمع بندی درمورد وظیفه ی ما در روز 24 اسفند، رفتن یا نرفتن به پای صندوق های رای، حاصل مباحث هفته ای است که گذشت. در میانه ی مباحث بودیم که سید محمد خاتمی هم غیرمستقیم وارد این چالش های سیاسی خودمانی شد؛ شخصیتی که با تمام انتقادهایی که به او و دوران زمامداریش وارد است، چه بخواهیم و چه نخواهیم از معدود تک چهره هایی است که برای آینده می توان به او دل بست. خاتمی اگر به حرف اخیرش در ضرورت برهم زدن “نقشه اقتدارگرایان” و انحصارطلبان و مستبدان پایبند باشد، هنوز هم می تواند گره از بن بست سیاسی ایران بگشاید؛ با نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری آینده.
او در همایش محذوفان در انتخابات مجلس هشتم، که بیش از 90 درصد از 909 نامزدهای تحول خواه و اصلاح طلب ثبت نام کرده را تشکیل می دادند، حرف حقی را در چارچوب مباحث فوق بیان کرد: “نقشه ای وجود دارد که باید آن را برهم زد. ما باید این بازی را به هم بزنیم به هر صورتی که میسر است. بر این اساس با همه وجود در انتخابات مظلومانه اما با نشاط شرکت می کنیم. خیلی ها نقشه های بزرگی کشیده اند که با حضور مردم در انتخابات خنثی می شود”.
ظاهرا در کارزار انتخابات مجلس هشتم، چون بسیاری موارد گذشته، باز پیروزی با عقل بوده است در چالش با عشق، و منطق با عاطفه. نمی دانم درست است اگر بگویم همچنین در چالش عمل با آرمان، یا نه؟ چون، در اینجا به نوعی عمل و آرمان نیز بر هم انطباق یافته اند.
نگاهی به جداول مقایسه ای لیست انتخاباتی احزاب و گروه های سیاسی نیز می تواند خود عامل تشویق کننده ای باشد. و البته، نیم نگاهی به این موضوع نیز که باید این کارزار را تا انتها رفت، و در کنار “آزادی” و ”رقابت واقعی” در انتخابات که به هیچ وجه میسر نشد، “سلامت” انتخابات را نیز بار دیگر آزمود؛ جایی که مشخص خواهد شد که میزان تقلب و رای سازی در این انتخابات چه میزان خواهد بود و واکنش های احتمالی در برابر آن کدام؟ و این نکته نیز روشن که آیا باز در فردای انتخابات باز احزاب و گروه های سیاسی به بیانیه ای اعتراضی بسنده خواهند کرد و چهره های شاخص، بدون اقدامی عملی برای مدتی، تنها روی درهم خواهند کشید، چهره برخواهند افروخت، عمامه به زمین خواهند زد و به خدا پناه خواهند برد، یا نه فکری به حال انتخابات ریاست جمهوری آینده نیز خواهند کرد و آینده اصلاحات و اصلاح طبان و تحول خواهان؟!
پیش از نگاه انداختن به وضعیت و ترکیب نامزدهای انتخاباتی تهران، توجه به این نکته نیز حائز اهمیت است که جمعی از نامزدهایی که اکنون نامشان را در لیست های انتخاباتی مشاهده می کنیم، همان هایی هستند که نه به میل خود، بلکه با اصرار و پیروی از خط مشی “ثبت نام گسترده، لیست های چند لایه” ثبت نام کرده و به این مرحله رسیده اند. اینان همان حدود یکصد نامزد اصلاح طلبی هستند که از صافی های رد صلاحیت فله ای وزارت کشور و شورای نگهبان عبور کرده و اکنون در حوزه های رقابتی نادر شهرستان ها و همچنین تهران امکان رقابت با اقتدارگرایان را یافته اند.
آنان حق دارند که از اصلاح طبان و تحول خواهان انتظار داشته باشند در این شرایط که فرصت و امکان چندانی برای جلب حمایت مردم ندارند، بی حامی و تنهایشان نگذارند. وضعیت نباید به گونه ای پیش برود که در اندک حوزه هایی که نامزدهای اصلاح طلب امکان شکستن سلطه ی اقتدارگرایان و حضور در مجلس را دارند، فردا، نامزدهای امروز، این حرف حق را مطرح کنند که اگر شما به کمک ما آماده بودید، میدان به دیگران واگذاشته نمی شد؛ دست کم در مجلس هشتم رای مثبتی به مصوبات ضد حقوق اساسی ملت یا در تضاد با منافع ملی و مصالح کشور که به آنها معترضید، افزوده نمی شد!
اما در حوزه ی تهران که نقش اساسی در ترکیب کمی و کیفی مجلس و هیات رئیسه آن را دارد و به تنهایی بیش از ده درصد کرسی های مجلس را شکل می دهد، وضع با تمام رد صلاحیت ها، جلوه دیگری یافته است.
در پایتخت، دو جریان سیاسی با حدود یکصد نامزد برای کسب 30 کرسی در برابر یکدیگر صف آرایی کرده اند. در واقع، یک صف آرایی نابرابر که در آن داور مسابقه، رهبری و هدایت یک جریان را شخصا به عهده گرفته و از پیش فرمان قلع و قمع رقیب را صادر کرده است. به این دلیل است که در دو لیست اصلی و یک دو لیست حاشیه ای اصلاح طلبان یا محافظه کاران نزدیک به آنان، تنها تک چهره های شاخص امکان حضور نیمه رقابتی یافته اند، و اکثر نامزدها برای مردم ناشناس و کمتر شناخته شده اند و طبیعتا فاقد قدرت رقابت. اما آن سوی جبهه، با تمام قوای خود، از جمله هیات رئیسه مجلس هفتم حاضر یراق است و ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم برای پیروزی شان، از جمله رهبر و رسانه ی ملی، حی و حاضر. اما با این وجود، تضاد و تفرقه را می توان در دو لیست اصلی ارائه شده از سوی اقتدارگرایان ملاحظه و مشاهده کرد؛ وجود 9 نامزد مشترک در میان دو لیست، آن هم اغلب از چهره های غیرشاخص، بیانگر این اختلاف نظرها و اختلاف رویکردها است، از جمله در مورد چگونگی حمایت از احمدی نژاد و دولت او.
در مقابل، اصلاح طلبان با وجود اختلاف های ریشه دار که تا مرز به پنجه کشیدن به روی یکدیگر- بخصوص از جانب سران یک حزب خاص- رسیده است، به لطف رد صلاحیت های فله ای، در لیست های انتخاباتی خود، به رغم میل باطنی، مجبور به استفاده از 16 نامزد مشترک شده اند که به طور طبیعی بخت آنان را برای پیروزی در انتخابات بالا می برد.
با توجه به موارد فوق و مجموعه مباحثی که در نوشته ی پیشین در چارچوب ضرورت حضور در انتخابات در حوزه های خاص شهرستان و تهران مطرح شده است، در این شرایط سخت، در این بحران، و در این برهه ی سرنوشت ساز، شاید راحت ترین و دهان پر کن ترین انتخاب “عدم مشارکت” و “تحریم انتخابات” مجلس هشتم و تبلیغ در خصوص آن باشد، اما چه کسی تضمین می دهد که بهترین انتخاب هم همین است؟
آیا این تنها ملت و میهن دوستان ایران هستند که برای انتخابات 24 اسفند با چنین تصمیم گیری دشوار و موردی بدیع مواجه شده اند؟ آیا شهروندان دیگر کشورها در انتخابات خود در برابر چنین دو راهی یا حتی چند راهی دشواری قرار نگرفته اند؟ به عنوان مثال، آنگاه که در انتخاب ریاست جمهوری پیشین فرانسه، قاطبه ی مردم وقتی شبح فاشیزم را در یک قدمی خود دیدند، یک پارچه به پا نخاستند؟ آیا رهبران احزاب، اختلاف ها و رقابت های سیاسی را کنار نگذاشتند و عزم خود را جزم نکردند تا مانع ورود لوپن نماینده ی راست افراطی به کاخ ریاست جمهوری فرانسه شوند؟ مسلما آن ها می توانستند برنامه ای دیگر را سامان دهند، اما چرا این کار را نکردند، و راهی خاص در تضاد با منافع حزبی و گروهی را برگزیدند؟ راهی بدیع تا بی سابقه ترین انتخابات را بعد از جنگ جهانی دوم فرانسه شکل دهند و ژاک شیراک نماینده ی راستگرایان را با 83 درصد آرا در برابر 17 درصد فاشیست ها راهی کاخ الیزه کنند؟
چرا جای دور می رویم. در همین ایران چه شد که در انتخابات ریاست جمهوری گذشته، بسیاری که سال ها بود با صندوق های رای قهر کرده بودند، وقتی دریافتند که می خواهند احمدی نژاد را به آنان غالب کنند، با تمام نقدهایی که به هاشمی رفسنجانی و عملکرد وی داشتند، به ناچار روی برگه های رای نام او را نوشتند تا از فاجعه ای که در راه بود، جلوگیری کنند؟ هرچند که در میان تشتت و ناباوری، حزب پادگانی کار خود را کرد و با اجزای یک برنامه چند لایه، نام آنی را که می خواست از صندوق ها بیرون آمد، اما آن گروه رای دهنده ی مانده در اقلبت اکنون در برابر وجدان خود شرمنده نیستند و در مقابل آنان که می پرسند: “ این مرد، نشانه و نماد ایران و تاریخ و تمدن این کشور باستانی است؟”، چندان خجل و شرمسار نیستند. دست کم این حرف را دارند که برنند: “ما به او رای ندادیم، آنان که در خانه نشستند یا تنور بر سیاست تحریم دمیدند، راه را برای ورودش به کاخ ریاست جمهوری هموار کردند، ما بی گناهیم”.
آیا در انتخابات تهران، احمدی نژادهای دیگر، از آن نوع که از سعید امامی ها و قتل های زنجیره ای دفاع می کنند، را نمی توان در هر دو لیست اقتدارگرایان مشاهده کرد؟ چهره هایی با پیشینه ی خاص و عملکردی آن چنانی که ورودشان به مجلس نشانه ای خفقان بیشتر، بحران فزاینده تر و اوج گرفتن صدای طبل جنگ است.
کاش می شد که نمایندگان واقعی مردم پا به خانه ی ملت بگذارند. کاش می شد که همگی در زمان حضور در مجلس نمایندگان از اقتدار و صلابت لازم و از استقلال رای کامل برای ایستادن در برابر حکم های حکومتی برخوردار باشند، اما حال که این چنین نیست، آیا باید گذاشت تک کرسی های مدرس ها و مصدق ها و… را نیز دشمنان منافع ملت و مصالح کشور اشغال کنند؟ یک صندلی کمتر در اختیار اقتدارگرایان، فردا روزی که آگاه نیستیم چه حوادث داخلی و بین المللی در راه است، آیا نمی تواند بازی را - اگر شده با نطقی افشاگرانه - بر هم زند و سرنوشت کشور را اندکی عوض کند؟
بر این اساس است که با تمام انتقادهایی که بر روند برگزاری انتخابات مجلس هشتم داریم و آن را در بسیاری از حوزه ها “ناسالم، ناعادلانه، غیررقابتی، غیرآزاد” ارزیابی می کنیم، چاره ای جز این نیز نداریم که در اندک حوزه هایی که امکان شکستن سلطه ی اقتدارگرایان و فرستادن نمایندگان واقعی ملت وجود دارد، به وظیفه ی ملی و قانونی خود عمل کنیم.
در تهران، پایتخت ایران نیز، هر چند که تمام چهره های شاخص و رای آور جریان های مستقل، اصلاح طلب و تحول خواه با تیغ رد صلاحیت از دور رقابت محروم شده اند، اما چاره باز تحریم و عدم مشارکت نیست. متاسفانه، تلخ ترین و سخت ترین گزینه مشارکت فعال معترضانه و رای دادن با اکراه به یک لیست از چند گزینه ی موسوم به “اصلاح طلبان” است. این اقدام باید از یک سو با هدف جلوگیری کردن از ورود اصلاح طلبان بدلی، مجیزگو و تواب، و از سوی دیگر به منظور سد کردن راه ورود هرچه کمتر نامزدهای اقتدارگرایان که در میان آنان چهره های ضد ملی کم نیستند، صورت گیرد.
بر این اساس است که در میان گزینه های موجود چاره ای جز برگزیدن کم مسئله ترین لیست انتخاباتی و نوشتن 30 نام در تهران نداریم. بخصوص، پیروزی یاران و پیروان خاتمی در این انتخابات، با هدف تشکیل اقلیتی هر چند اندک، اما به حول و قوه ی خداوند قوی، مقتدر و مستقل، به منظور “نجات کشور” از دست ”بحران سازان” و “جنگ افروزان” می تواند هموار ساختن راه برای ورود پرنشاط سید محمد خاتمی به مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آینده باشد.
باید امیدوار بود که در انتخابات مجلس هشتم، در چالش “عقل” و “احساس”، این عقل باشد که در روز 24 اسفند 1386 یر احساس اکثر ایرانیان، به ویژه جوانان و دلسرد شدگان از روند انقلاب و اصلاحات، حکمرانی کند.