چالش عقل و احساس

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

آخرین مطلب در مورد انتخابات با عنوان “سراشیبی تند عدم مشارکت در انتخابات”، هنوز روی سایت ها ‏منتشر نشده بود که پیامدهایش در ایمیل ها و تلفن های کوتاه و بلند چهره نمود، و طعنه و پرسش های حاشیه ‏ای اش نمودار که “زرنگی کرده ای”، “به نعل و به میخ” زده ای و آخرش نگفته ای که می خواهی در ‏انتخابات شرکت کنی، یا شرکت نکنی و تحریم!‏

در این میان، دوستان گوناگون، در دو سر طیف اصلاح طلبان، هر کدام در تلاش بودند که وزنه ی اردوگاه ‏خود را به گونه ای سنگین تر کنند. گروهی که تحریم دیروز را امروز با زبانی جدید تبلیغ می کنند، در میان ‏بحث های جدی و شوخی، حرفشان این بود که “بزن توی برجک طرف” یا “جان بکن و حرف حسابت را ‏بزن”. بگو که نباید در انتخابات شرکت کرد. طرفداران مشارکت منتقدانه و معترضانه نیز بر انشقاق درون ‏جریان اقتدارگرا و ضرورت استفاده از فرصت های حداقلی به دست آمده، تاکید داشتند، و اهمیت “عملگرائی ‏و پراگماتیسم” در برابر پیروی از “آرمانگرائی و ایده آلیسم” در سیاست.‏

‏ بحث “عملگرائی در برابر آرمانگرائی” در جریان سیاست ورزی که با طرفداران عدم مشارکت در انتخابات ‏مطرح می شد، آنان خود را از آن تبار می خواندند. تازه، استدلال هم می کردند که تحریم انتخابات، در شرایط ‏کنونی جامعه ایران که دیگر چیزی از شعارهای انقلاب نمانده و دموکراسی و انتخابات آزاد و سو استفاده ‏حاکمیت از شرکت مردم در انتخابات اظهر من الشمس است، عین عملگرائی و تن دادن به واقعیت ها است. ‏بحث آرمانگرایی با طرفداران مشارکت حداقلی و منتقدانه که به میان می آمد، آنان نیز دلیل می آوردند که ‏مبارزه با برنامه های اقتدارگرایان در جهت جلوگیری از یک دست کردن هر چه بیشتر حاکمیت و تشویقی ‏مردم به مشارکت گسترده در انتخابات، بخصوص در تهران و حوزه هایی که حداقلی از رقابت وجود دارد، ‏چیزی نیست جز پیگیری آرمان ها، و بخشی از اهداف ناتمام یا به یغما رفته؛ هرچند که انتخابات به عنوان ‏یکی از ارکان دموکراسی چون شیر بی یال و دم اشکم شده باشد.‏

در این میان، مباحثه با دوستی که صحبت سیاست با او چندان خشکی مرسوم و مالوف را ندارد و از گروه دوم ‏است، ما را کشاند به این نقطه که تصمیم گیری در این وضعیت پیچیده و شرایط خطیر، برای نسل ما چون ‏بازی عشق است و سیاست که گویا اکثر ما در زندگی هر دو را باخته ایم، در نرد میان عقل و احساس، منطق ‏و عاطفه، عمل و آرمان. او در ترغیب من به گرفتن طرف شرکت کنندگان در انتخابات فرمایشی و نرفتن به ‏سمت تحریم، چنین استدلال می کرد:‏

بله! کاملاً درست می گویی که “سیاست هم درست مانند عشق است؛ دعوا میان عقل و احساس، ” با این ‏تفاوت که در عشق، عقل راهزن است و اینجا احساس. آنجا را که به راهزن دادی! اینجا را مراقب باش باز به ‏راهزن ندهی، وقتی غرولند می کنی: من که مانند بسیای از دوستان هنوز نتوانسته ام تکلیف خودم را با رای ‏دادن یا ندادن و حتی اعلام علنی برای عدم مشارکت روشن کنم”. تحریم کنندگان این بار مورد ستایش بیشتری ‏قرار خواهند گرفت، اما مراقب باش که تو در این دام نیافتی. بله، دشوار است فحش خورها را کشیدن پای ‏صندوق. “انسان، دشواری وظیفه است”.‏

این نوشته و جمع بندی درمورد وظیفه ی ما در روز 24 اسفند، رفتن یا نرفتن به پای صندوق های رای، ‏حاصل مباحث هفته ای است که گذشت. در میانه ی مباحث بودیم که سید محمد خاتمی هم غیرمستقیم وارد این ‏چالش های سیاسی خودمانی شد؛ شخصیتی که با تمام انتقادهایی که به او و دوران زمامداریش وارد است، چه ‏بخواهیم و چه نخواهیم از معدود تک چهره هایی است که برای آینده می توان به او دل بست. خاتمی اگر به ‏حرف اخیرش در ضرورت برهم زدن “نقشه اقتدارگرایان” و انحصارطلبان و مستبدان پایبند باشد، هنوز هم ‏می تواند گره از بن بست سیاسی ایران بگشاید؛ با نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری آینده. ‏

او در همایش محذوفان در انتخابات مجلس هشتم، که بیش از 90 درصد از 909 نامزدهای تحول خواه و ‏اصلاح طلب ثبت نام کرده را تشکیل می دادند، حرف حقی را در چارچوب مباحث فوق بیان کرد: “نقشه ای ‏وجود دارد که باید آن را برهم زد. ما باید این بازی را به هم بزنیم به هر صورتی که میسر است. بر این ‏اساس با همه وجود در انتخابات مظلومانه اما با نشاط شرکت می کنیم. خیلی ها نقشه های بزرگی کشیده اند که ‏با حضور مردم در انتخابات خنثی می شود”.‏

ظاهرا در کارزار انتخابات مجلس هشتم، چون بسیاری موارد گذشته، باز پیروزی با عقل بوده است در چالش ‏با عشق، و منطق با عاطفه. نمی دانم درست است اگر بگویم همچنین در چالش عمل با آرمان، یا نه؟ چون، در ‏اینجا به نوعی عمل و آرمان نیز بر هم انطباق یافته اند.‏

نگاهی به جداول مقایسه ای لیست انتخاباتی احزاب و گروه های سیاسی نیز می تواند خود عامل تشویق کننده ‏ای باشد.‌ و البته، نیم نگاهی به این موضوع نیز که باید این کارزار را تا انتها رفت، و در کنار “آزادی” و ‏‏”رقابت واقعی” در انتخابات که به هیچ وجه میسر نشد، “سلامت” انتخابات را نیز بار دیگر آزمود؛ جایی که ‏مشخص خواهد شد که میزان تقلب و رای سازی در این انتخابات چه میزان خواهد بود و واکنش های احتمالی ‏در برابر آن کدام؟ و این نکته نیز روشن که آیا باز در فردای انتخابات باز احزاب و گروه های سیاسی به بیانیه ‏ای اعتراضی بسنده خواهند کرد و چهره های شاخص، بدون اقدامی عملی برای مدتی، تنها روی درهم ‏خواهند کشید، چهره برخواهند افروخت، عمامه به زمین خواهند زد و به خدا پناه خواهند برد، یا نه فکری به ‏حال انتخابات ریاست جمهوری آینده نیز خواهند کرد و آینده اصلاحات و اصلاح طبان و تحول خواهان؟!‏

پیش از نگاه انداختن به وضعیت و ترکیب نامزدهای انتخاباتی تهران، توجه به این نکته نیز حائز اهمیت است ‏که جمعی از نامزدهایی که اکنون نامشان را در لیست های انتخاباتی مشاهده می کنیم، همان هایی هستند که نه ‏به میل خود، بلکه با اصرار و پیروی از خط مشی “ثبت نام گسترده، لیست های چند لایه” ثبت نام کرده و به ‏این مرحله رسیده اند. اینان همان حدود یکصد نامزد اصلاح طلبی هستند که از صافی های رد صلاحیت فله ‏ای وزارت کشور و شورای نگهبان عبور کرده و اکنون در حوزه های رقابتی نادر شهرستان ها و همچنین ‏تهران امکان رقابت با اقتدارگرایان را یافته اند. ‏

آنان حق دارند که از اصلاح طبان و تحول خواهان انتظار داشته باشند در این شرایط که فرصت و امکان ‏چندانی برای جلب حمایت مردم ندارند، بی حامی و تنهایشان نگذارند. وضعیت نباید به گونه ای پیش برود که ‏در اندک حوزه هایی که نامزدهای اصلاح طلب امکان شکستن سلطه ی اقتدارگرایان و حضور در مجلس را ‏دارند، فردا، نامزدهای امروز، این حرف حق را مطرح کنند که اگر شما به کمک ما آماده بودید، میدان به ‏دیگران واگذاشته نمی شد؛ دست کم در مجلس هشتم رای مثبتی به مصوبات ضد حقوق اساسی ملت یا در ‏تضاد با منافع ملی و مصالح کشور که به آنها معترضید، افزوده نمی شد!‏

اما در حوزه ی تهران که نقش اساسی در ترکیب کمی و کیفی مجلس و هیات رئیسه آن را دارد و به تنهایی ‏بیش از ده درصد کرسی های مجلس را شکل می دهد، وضع با تمام رد صلاحیت ها، جلوه دیگری یافته است.‏

در پایتخت، دو جریان سیاسی با حدود یکصد نامزد برای کسب 30 کرسی در برابر یکدیگر صف آرایی کرده ‏اند. در واقع، یک صف آرایی نابرابر که در آن داور مسابقه، رهبری و هدایت یک جریان را شخصا به عهده ‏گرفته و از پیش فرمان قلع و قمع رقیب را صادر کرده است. به این دلیل است که در دو لیست اصلی و یک دو ‏لیست حاشیه ای اصلاح طلبان یا محافظه کاران نزدیک به آنان، تنها تک چهره های شاخص امکان حضور نیمه ‏رقابتی یافته اند، و اکثر نامزدها برای مردم ناشناس و کمتر شناخته شده اند و طبیعتا فاقد قدرت رقابت. اما آن ‏سوی جبهه، با تمام قوای خود، از جمله هیات رئیسه مجلس هفتم حاضر یراق است و ابر و باد و مه و ‏خورشید و فلک هم برای پیروزی شان، از جمله رهبر و رسانه ی ملی، حی و حاضر. اما با این وجود، تضاد ‏و تفرقه را می توان در دو لیست اصلی ارائه شده از سوی اقتدارگرایان ملاحظه و مشاهده کرد؛ وجود 9 ‏نامزد مشترک در میان دو لیست، آن هم اغلب از چهره های غیرشاخص، بیانگر این اختلاف نظرها و اختلاف ‏رویکردها است، از جمله در مورد چگونگی حمایت از احمدی نژاد و دولت او.‏

در مقابل، اصلاح طلبان با وجود اختلاف های ریشه دار که تا مرز به پنجه کشیدن به روی یکدیگر- ‏بخصوص از جانب سران یک حزب خاص- رسیده است، به لطف رد صلاحیت های فله ای، در لیست های ‏انتخاباتی خود، به رغم میل باطنی، مجبور به استفاده از 16 نامزد مشترک شده اند که به طور طبیعی بخت ‏آنان را برای پیروزی در انتخابات بالا می برد. ‏

با توجه به موارد فوق و مجموعه مباحثی که در نوشته ی پیشین در چارچوب ضرورت حضور در انتخابات ‏در حوزه های خاص شهرستان و تهران مطرح شده است، در این شرایط سخت، در این بحران، و در این ‏برهه ی سرنوشت ساز، شاید راحت ترین و دهان پر کن ترین انتخاب “عدم مشارکت” و “تحریم انتخابات” ‏مجلس هشتم و تبلیغ در خصوص آن باشد، اما چه کسی تضمین می دهد که بهترین انتخاب هم همین است؟ ‏

آیا این تنها ملت و میهن دوستان ایران هستند که برای انتخابات 24 اسفند با چنین تصمیم گیری دشوار و ‏موردی بدیع مواجه شده اند؟ آیا شهروندان دیگر کشورها در انتخابات خود در برابر چنین دو راهی یا حتی ‏چند راهی دشواری قرار نگرفته اند؟ به عنوان مثال، آنگاه که در انتخاب ریاست جمهوری پیشین فرانسه، ‏قاطبه ی مردم وقتی شبح فاشیزم را در یک قدمی خود دیدند، یک پارچه به پا نخاستند؟ آیا رهبران احزاب، ‏اختلاف ها و رقابت های سیاسی را کنار نگذاشتند و عزم خود را جزم نکردند تا مانع ورود لوپن نماینده ی ‏راست افراطی به کاخ ریاست جمهوری فرانسه شوند؟ مسلما آن ها می توانستند برنامه ای دیگر را سامان ‏دهند، اما چرا این کار را نکردند، و راهی خاص در تضاد با منافع حزبی و گروهی را برگزیدند؟ راهی بدیع ‏تا بی سابقه ترین انتخابات را بعد از جنگ جهانی دوم فرانسه شکل دهند و ژاک شیراک نماینده ی راستگرایان ‏را با 83 درصد آرا در برابر 17 درصد فاشیست ها راهی کاخ الیزه کنند؟‏

چرا جای دور می رویم. در همین ایران چه شد که در انتخابات ریاست جمهوری گذشته، بسیاری که سال ها ‏بود با صندوق های رای قهر کرده بودند، وقتی دریافتند که می خواهند احمدی نژاد را به آنان غالب کنند، با ‏تمام نقدهایی که به هاشمی رفسنجانی و عملکرد وی داشتند، به ناچار روی برگه های رای نام او را نوشتند تا ‏از فاجعه ای که در راه بود، جلوگیری کنند؟ هرچند که در میان تشتت و ناباوری، حزب پادگانی کار خود را ‏کرد و با اجزای یک برنامه چند لایه، نام آنی را که می خواست از صندوق ها بیرون آمد، اما آن گروه رای ‏دهنده ی مانده در اقلبت اکنون در برابر وجدان خود شرمنده نیستند و در مقابل آنان که می پرسند: “ این مرد، ‏نشانه و نماد ایران و تاریخ و تمدن این کشور باستانی است؟”، چندان خجل و شرمسار نیستند. دست کم این ‏حرف را دارند که برنند: “ما به او رای ندادیم، آنان که در خانه نشستند یا تنور بر سیاست تحریم دمیدند، راه ‏را برای ورودش به کاخ ریاست جمهوری هموار کردند، ما بی گناهیم”.‏

آیا در انتخابات تهران، احمدی نژادهای دیگر، از آن نوع که از سعید امامی ها و قتل های زنجیره ای دفاع می ‏کنند، را نمی توان در هر دو لیست اقتدارگرایان مشاهده کرد؟ چهره هایی با پیشینه ی خاص و عملکردی آن ‏چنانی که ورودشان به مجلس نشانه ای خفقان بیشتر، بحران فزاینده تر و اوج گرفتن صدای طبل جنگ است.‏

کاش می شد که نمایندگان واقعی مردم پا به خانه ی ملت بگذارند. کاش می شد که همگی در زمان حضور در ‏مجلس نمایندگان از اقتدار و صلابت لازم و از استقلال رای کامل برای ایستادن در برابر حکم های حکومتی ‏برخوردار باشند، اما حال که این چنین نیست، آیا باید گذاشت تک کرسی های مدرس ها و مصدق ها و… را ‏نیز دشمنان منافع ملت و مصالح کشور اشغال کنند؟ یک صندلی کمتر در اختیار اقتدارگرایان، فردا روزی که ‏آگاه نیستیم چه حوادث داخلی و بین المللی در راه است، آیا نمی تواند بازی را - اگر شده با نطقی افشاگرانه - ‏بر هم زند و سرنوشت کشور را اندکی عوض کند؟

بر این اساس است که با تمام انتقادهایی که بر روند برگزاری انتخابات مجلس هشتم داریم و آن را در بسیاری ‏از حوزه ها “ناسالم، ناعادلانه، غیررقابتی، غیرآزاد” ارزیابی می کنیم، چاره ای جز این نیز نداریم که در ‏اندک حوزه هایی که امکان شکستن سلطه ی اقتدارگرایان و فرستادن نمایندگان واقعی ملت وجود دارد، به ‏وظیفه ی ملی و قانونی خود عمل کنیم.‏

در تهران، پایتخت ایران نیز، هر چند که تمام چهره های شاخص و رای آور جریان های مستقل، اصلاح طلب ‏و تحول خواه با تیغ رد صلاحیت از دور رقابت محروم شده اند، اما چاره باز تحریم و عدم مشارکت نیست. ‏متاسفانه، تلخ ترین و سخت ترین گزینه مشارکت فعال معترضانه و رای دادن با اکراه به یک لیست از چند ‏گزینه ی موسوم به “اصلاح طلبان” است. این اقدام باید از یک سو با هدف جلوگیری کردن از ورود اصلاح ‏طلبان بدلی، مجیزگو و تواب، و از سوی دیگر به منظور سد کردن راه ورود هرچه کمتر نامزدهای ‏اقتدارگرایان که در میان آنان چهره های ضد ملی کم نیستند، صورت گیرد. ‏

بر این اساس است که در میان گزینه های موجود چاره ای جز برگزیدن کم مسئله ترین لیست انتخاباتی و ‏نوشتن 30 نام در تهران نداریم. بخصوص، پیروزی یاران و پیروان خاتمی در این انتخابات، با هدف تشکیل ‏اقلیتی هر چند اندک، اما به حول و قوه ی خداوند قوی، مقتدر و مستقل، به منظور “نجات کشور” از دست ‏‏”بحران سازان” و “جنگ افروزان” می تواند هموار ساختن راه برای ورود پرنشاط سید محمد خاتمی به ‏مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آینده باشد.‏

باید امیدوار بود که در انتخابات مجلس هشتم، در چالش “عقل” و “احساس”، این عقل باشد که در روز 24 ‏اسفند 1386 یر احساس اکثر ایرانیان، به ویژه جوانان و دلسرد شدگان از روند انقلاب و اصلاحات، حکمرانی ‏کند.‏

‏ ‏