صدای ابرام، مرام تاتلیس!
علیرضا رضایی
لپهای گل افتاده، لبهای گشاد، ابروهای پر پشت و موهای فرفری، صورت دهاتیاش را تکمیل میکرد. میگفتند کارگر ساختمانی بوده و روزها موقع آجر بالا انداختن زیر آواز میزده و کسی رد شده و دستش تو کار موسیقی و آواز بوده و خلاصه استعدادش را کشف کرده و خواننده شده. صدایش همان آب و تاب و سوز و گدازی را داشت که نسل اول بعد از انقلاب ایران میخواست و هرچه در خوانندههای خودش که حالا اکثراً در امریکا بودند، میجست، کمتر پیدا میکرد. تقریباً تمام شنوندههای ایرانیاش بدون اینکه بفهمند که چه میگوید و چه میخواند با شنیدن صدایش حالی به حالی میشدند.
ابرام یا ابراهیم، صدایش که از ضبط درمیآمد دختر و پسر ایرانی انگار که داغ دلشان تازه شده باشد چشمها را میبستند و سرها را آرام به طرفین تکان میدادند و آرزوهای دریغ شدهشان را ورق میزدند. هر کدام بهیاد عشقی که نداشتند، یاری که ممنوعشان بود یا وجود ناموجودی که دلشان برایش بلرزد با سوز و گداز صدای ابرام تاتلیس، نداشتههایشان را ورق میزدند. کم هم نبود نوارهای کاست فیلیپس و سونی با آن برچسبهای قرمز و سفید که رویشان نوشته شده بود “مختلف ایرانی” و حتماً لا بهلای این آهنگهای مختلف “ایرانی”، یکی دوتا آهنگ ابرام تاتلیس هم شنیده میشد.
ابرام تاتلیس هم مثل خوانندههای ده بیست سال پیش ایران خیلی زود کارش به سینما کشید. حالا رنگ به رنگ نوارهای VHS فیلمهای “غیر مجاز” ابرام تاتلیس بود که دست به دست میگشت. تماشای چهرهاش با گوشهی چین خوردهی پلکها و صدای مست کنندهاش همه چیز را برای تماشاگر سانسور شدهی ایرانی تمام میکرد. بازیاش و نقشهایش لامصب همانی بود که جوان ایرانی با تمام وجودش با ان همزاد پنداری میکرد. جوان سادهای که در تمام فیلمهایش حسب اتفاقی فوراً عاشق میشد، کسی به عشقش چپ نگاه میکرد درجا غیرتی میشد، کافه را و قهوهخانه را بهم میریخت، اگر لازم میشد شهر به شهر دنبال چشم بیحیا میگشت تا آخر پیدایش بکند و مشتهایش را به صورتش حواله بکند، در همین حال و در عین گردن کلفتی از مادرش سیلی بخورد و جوانمردانه فقط نگاهی به مادر بکند و درحالیکه صورتش از غم میلرزد دست و پای مادر را ببوسد و مثل یک کودک در آغوش او گریه بکند.
کسانی که برای ابرام تاتلیس نقش مینوشتند انگار تمام آنچه را که از سینمای بیست سال پیش ایران دزدیده بودند و تمام آنچه را که نظام حاکم بر ایران از نسل اول انقلابش دزدیده بود را مینوشتند. ترکها هنوز نفهمیده بودند که در کنار شکلات و شلوار لی میتوانند فیلم و سریال هم به ایران قالب بکنند و برای مصرف مخاطب خودشان با ابرام تاتلیس فیلمهائی میساختند که تماشاگر ایرانی برایش سر و دست میشکست. مرد مغرور و زور بازو داری که خصلت پهلوانی و جوانمردی داشت و هرکجای فیلم که دلش میگرفت یا از عشقش جدا میماند یا هر مصیبتی برایش پیش میآمد میزد زیر آواز و تماشاچی ایرانی را با خودش میبرد به آرزو و رویا و حسرت تمام نداشتههایش.
مشکل ابرام تاتلیس این بود که جلوی چشم بینندهای همهکس از مادرش و خواهرش و دوستش و عشقش را بغل میکرد و میبوئید و میبوسید که “بغل کردن” برایش جرم بود و میلیونها از نسل قبل اطرافش بودند که بگویند این “کهنه کردهها” تازه پنج سال و شش سال و هفت سال است که برای شما جرم شده. ابرام تاتلیس از اول تا آخر فیلمهایش دیروز نه چندان دور تماشاچی ایرانی را برایش یادآوری میکرد در همسایگیای که تا همین پریروزش از فرط تعصب و تحجر و عقبماندگی حاضر به نگاه کردنش هم نبودند. حاکمیتی که با اصرار هرچه تمامتر کشورش را آنقدر برد عقب تا همسایههایش هر روز جلوتر بروند و بالاتر. اصلاً بدبختی ما با این همسایهها از همان دوران عثمانی شروع شد، آنموقع ابرام تاتلیسی هم وجود نداشت که اینها را بهرویمان بیاورد!