آرش میر طالبی نمایش عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس را با همکاری دوستان دانشجوی خود در تئاتر شهر روی صحنه برده است.
عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس
کارگردان، نویسنده و طراح: آرش میرطالبی، موسیقی: محمد ساعدی، بازیگران: وحید اصلانی فر، سارا الهیاری، ابوذر ساعدی و امیر حسین طاهری.
نمایش در فضایی کابوس وار می گذرد. زنی فرزندی می زاید و این فرزند در کابوس او رشد می کند. فرزندی که حاصل یک شرایط طبیعی نیست.
هزارتو های وحشت
نمایش عروس، افسوس، کابوس، بلوتوس کاری است با مشخصه های یک نمایش دانشجویی که قصد در مکاشفه دنیای تئاتر را دارد. کارگردان این نمایش اگرچه بیشتر بازیگر بوده تا نویسنده و کارگردان؛ ولی در این کار سعی می کند بر مبنای نمایش های مدرن بیش از اینکه کلام و روایت را به بازی بگیرد از راه نشانه شناسی به هدف خود نزدیک شود.
این نمایش از چند اپیزود تشکیل شده است. اپیزود نخستین اگرچه محملی برای خلق یک داستان مشخص دراماتیک به نظر می رسد اما این داستانگویی خیلی زود جای خود را به فضایی کابوس وار و سورئال می دهد. ما مردی را می بینیم که در حال صحبت از طریق موبایل با همسرش است تا اینکه دزدی به او نزدیک می شود و این موبایل را به سرقت می برد. از اینجا رابطه زن و مرد با هم قطع می شود و شکل نمادین کار خود را می نمایاند.
مرد در خصوصی ترین لحظه خود صدای همسرش را از دست می دهد و همین مسئله گویا سبب می شود که مرد دزد به روابط خصوصی این مرد دست پیدا کند. از این طریق است که نطفه ای در زن شکل می گیرد که حاصل نوعی تجاوز به شمار می آید. تجاوزی که اگرچه فیزیکی نبوده اما از یک تجاوز اجتماعی نشات گرفته است.
از اینجاست که نا امنی و دهشت و پرداخت سورئال نمایش خود را عرضه می کند. کارگردان توانسته با استفاده از خلق فضایی کابوس وار دغدغه ها و اضطراب های انسان جامعه خود را به نمایش بگذارد. در نمایش کابوس، افسوس…. ما با نوعی تهدید مواجه هستیم. تهدید مواجه هستیم. تهدیدی که دایره آن با حضور مهاجان لحظه به لحظه تنگ تر می شود. به طور مثال در فصلی که زن و شوهر مشغول صرف غذا هستند بیگانگان نیز میان آنها حضور دارند و همانگونه که آنها نسبت به خوردن غذا اشتها دارند این بیگانگان نیز در انتظار هستند تا بدانند در محیط زندگی آنها چه رخ می دهد.
گوشه سمت راست صحنه هم وانی قرار داده شده که شلنگی از آن بیرون آمده و به زن وصل شده است. این وان نشان دهنده همان جنین نا میمون است که به شکلی غیر طبیعی رشد می کند و در کنار صحنه حضوری دائمی دارد و تماشاگر را دائم آزار می دهد.
بازیگران نمایش چهره هایی سرد و سنگی دارند. گویی حتی در عاطفی ترین زمان داستان هم برای آنها هیچ احساس خوش آیندی وجود ندارد. همین مسئله با توجه به نورهایی که کارگردان برای صحنه خود انتخاب کرده دائم بر سردی فضا می افزاید و اتمسفر نمایش را دائم سنگین و سنگین تر می کند.
طرح این نگاه می تواند از یک گروه دانشجویی قابل پذیرش باشد. اما در پرداخت آن نیاز به پختگی هایی است که میرطالبی و گروهش زمان زیادی را صرف آن نمی کنند. به طور مثال پرداخت میزانسن ها و یا جنس بازی ها می توانستند این فضای هولناک را بیشتر به رخ بکشند. اما گاه گسست هایی در کار پدید آمده که این فضا را از یک دستی خارج می کنند.
از سوی دیگر نشانه هایی که میر طالبی از آنها برای نمایش دنیای مدرن خود از آنها سود می جوید در نمایش بسیار زیاد می شود و این مسئله کمی تماشاگر را دچار سردرگمی می کند. اگرچه یک مخاطب تئاتر از لحظه ورود به سالن خود را آماده می کند تا با فضایی غیر معمول رو به رو شود اما در هرحال کارگردان در این نمایش باید لحظاتی را هم پدید می آورد که مخاطب بتواند نفس کش داشته باشد.
به طور مثال زمانی که در دقایق پایانی نمایش همسر زن سخن می گوید تمام جملاتش کنایی و ابهام آمیز است. این جملات اگرچه در راستای کلی متن قرار می گیرند اما بار دراماتیکی چندانی به همراه ندارند و تماشاگر را می آزارند.
با تمام این اوصاف نگاه میرطالبی و گروهی که این نمایش با همکاری آنها روی صحنه رفته است قابل توجه به نظر می رسد. بازی های بازیگران فراتر از گروه های دانشجویی است و در بسیاری از فصل های نمایش آنها می توانند فضای مناسبی را برای کلیت کار تصویر کنند. بخصوص بازیگری که نقش زن را برعهده دارد تا انتهای نمایش حس شکننده بودن و آسیب پذیری را برای مخاطب تصویر می نماید. بازیگران دیگر نیز هر یک در جایگاه خود حسی از استیصال و تهاجم را به یکباره از خود بروز می دهند.
اجرای نمایش هایی این چنین در حوزه تئاتر تجربی می تواند مطلوب باشد. نمایش هایی که در اساس شالوده بی بنیانی ندارند.