سه شعر از طاهره بارئی

نویسنده

» حرف بهار

۱

چند شاخه سبز

برای سر کشیدن به اتاق

نظاره همهمۀ فرزندان

گوش خواباندن به سرفه ها

تیز بودن به نیاز ها

چیدن کارد و چنگال

بیخ گوش کتانها وحصیری ها

چند شاخه سبز

همیشه پشت دری بازبه حیاط خلوت

تاجی بر سر

پیشبندی زیبنده تن

صندلی ها، میز ها

نازکتر از خط فلوت ها

تنهائی، پراکنده روی پیشخوان

خط الفت به سرعت طی میکند

دفتر آهنگساز را

زنی پابرهنه، سبکبال

می نوازد آجر های چهار گوش زمان را

می چینند

با قیچی آرشه

زلف دراز مانده هجران را

۲

دقیق شدم

به علامت آویخته بالای پنجره ها

دایره بود و قاشقکی در میان

تلاطمی در فضا

عرق کردن بال پرندگان

ولوله ای از جنس کلام و دَم

بی آنکه به زبان بیآورد صدا را

ملاقاتی با سایه های پشت پرده

با نور اندک تور

که تزریق میشد

به مشت تاریکی بسیار

ذره ذره

زیر نگاه علامت

که گوئی رقص میدانست

شاخک و بازو خلق می کرد از دیر باز

و بری نبود از پا

هر چند با ساقهای کوتاه،

در باز میشد

آماده می گشت

برای ورود از راه رسیدگان

زیر تسلط علامتی

که منتشر میشد با تنفس، با کلام

زنی پشت شیشه ها

منتظر دمیدن نقش ونگار بهار بود

روی گونه و پیشانیِ هر چه پوست،

هر چه گوشت،

همه جا

۳

از درون کتاب می آید

صدای پرنده

دست می کشم بر صفحات پر ِ طاووس و باد

باغچه پشت پنجره نیست

بین ماست

لابلای همین اوراق

غرس کرده اند نهر و سپیدار را

دست و پایمان نیست همراهمان

نشت کرده اند به اعماق

به کُنه

به گفتار

ما همه به هم آغشته ایم

سنگ و سرود و سرو و آب کنار