برخوردی ناگزیر یا باری منفی در کارنامه هایی درخشان؟

نویسنده

» شرح / واکنش هنر، ادبیات و روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار ۶۷

فرج سرکوهی     

 

کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 1367 در تاریخ معاصر ایران حادثه‌ائی است بی‌همتا. سکوت اغلب روشنفکران داخل کشور به آن روزگار و بازتاب کم‌رنگ این فاجعه در ادبیات و هنر درون مرز نیز در تاریخ جامعه روشنفکری و در ادیبات و هنر معاصر ایران بی‌همتا است. سنجش این سکوت با حساسیت بسیار بالای همین جامعه در برابر پدیده‌هائی چون زندانی سیاسی، اعدام و شکنجه در گذشته می‌تواند گوشه‌ائی از تحول فکری و روان‌شناختی روشنفکران و فعالان عرصه فرهنگ ایران را تصویر کند. این متن می‌کوشد تا با به دست دادن گزارشی توصیفی از برخورد غالب جامعه روشنفکری داخل کشور با کشتار 67، در دو عرصه خلاقیت‌های هنری و ادبی و مکانیزم‌هائی چون بیانیه و دیگر حرکت‌های اعتراضی، مساله‌ائی دشوار را مطرح کند.

 

تدارک چند ساله

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 1376 گرچه کوتاه زمانی پس از حمله مجاهدین به ایران و آتش‌بس بین ایران و عراق رخ داد، اما مقدمات آن، به عنوان یکی از آلترناتیوهای ممکن، مدت‌ها پیش از اجرای طرح ، به زمانی آماده شده بود که جمهوری اسلامی یافتن راه‌حل نهائی زندان‌های سیاسی را در دستور روز قرار داد. به گزارش اغلب شاهدان، وزارت اطلاعات، دست‌کم از یکی دو سال پیش از کشتار، با مطالعه روحیات، مواضع و برخورد زندانیان سیاسی آن‌ها را طبقه‌بندی کرده بود تا اگر تحقق این آلترناتیو ضرور افتد آمادگی لازم در کار باشد. نقش تعیین کننده نماینده این وزارت در کمیته سه نفره‌ائی که به فرمان آقای خمینی با طرح چند پرسش درباره زندگی و مرگ زندانیان سیاسی تصمیم می‌گرفت، از تدارک مقدمات قبلی حکایت می‌کند. کشتار جمعی زندانیان سیاسی یکی از آلترناتیوهای حل نهائی مساله زندانیان سیاسی بود که از اعدام‌های 60 تا 67 جان به در برده بودند. بیماری درمان‌ناپذیر آقای خمینی و پیش‌بینی مرگ نزدیک او این آلترناتیو را در دستور روز قرار داد. سران جمهوری اسلامی از آن بیم داشتند که آیت‌الله منتظری ، جانشین احتمالی رهبر جمهوری اسلامی، زندانیان سیاسی را آزاد و نظام را با بحرانی دشوار رو به رو کند. حضور فعال صدها زندانی سیاسی سابق در جامعه پس از جنگ ـ به زمانی که مطالبات اساسی مطرح می‌شد ـ و در غیبت اتوریته بلامنازع سیاسی و مذهبی آقای خمینی، جمهوری اسلامی را با تنش‌های حادی رو به رو می‌کرد. اغلب زندانیان بر مواضع خود استوار بودند. از کارنامه گذشته و دوران اسارت خود تجربه‌ها اندوخته و سر آن داشتند که فعالیت‌های سیاسی خود را ادامه دهند. قتل دست‌جمعی صدها انسان، بدون دلیل و در کم‌تر از یک ماه، تنها در حیات آقای خمینی و با فرمان او آسان بود. آیت‌الله منتظری با شیوه‌هائی از این دست مخالف بود. دیگر سران جمهوری اسلامی، حتا با حذف آقای منتظری، در تحقق چنین جنایتی با دشواری‌ها و تنش‌های بسیار رو به رو می‌شدند.

همه جناح‌های حکومتی ایران، از جمله چپ‌های اسلامی که پست‌های کلیدی را در نهادهای امنیتی و قضائی در دست داشتند، در کشتار نقش داشته یا با سکوت و ادامه همکاری با حکومت آن را تائید کردند. آیت‌الله منتظری تنها شخصیت مهم حکومت اسلامی بود که به بهای از دست دادن مهم‌ترین کرسی قدرت، کوشید تا کشتار را متوقف کند. دیگران، حتا کسانی که به فرمان آقای خمینی یا نحوه اجرای آن انتقادهایی داشتند، با همکاری، تائید یا سکوت کرسی‌های خود را حفظ کرده و در جنایت سهیم شدند. چپ‌های اسلامی، حتا پس از بدل شدن به رفرمیست‌ها و پراگماتیست‌های اسلامی، سهم خود را در این جنایت لاپوشانی کرده و با سکوت یا پرهیز از محکوم کردن آمر اصلی جنایت، آقای خمینی، می‌کوشند تا نقش خود را در تدارک کشتار بی‌رنگ جلوه دهند. برخی، با تاکید بر فرمان آقای خمینی و کمیته سه نفره تلاش می‌کنند تا نقش شوراهای سیاست‌گذاری در بالاترین سطوح قدرت و شوراهای مشابه در نهادهای امنیتی و قضائی و نقش خود را در این گونه شوراها بپوشانند. برخی دیگر فرمان آقای خمینی را واکنشی ناگهانی در برابر حمله مجاهدین به ایران وانمود می‌کنند تا نسبت ساختاری جنایتی از این دست را با بافت قدرت در نظام جمهوری اسلامی کتمان کنند.

برای تحلیل نهائی دلایل صدور فرمان آقای خمنیی باید به انتظار انتشار اسنادی نشست که در آینده منتشر خواهند شد. اما تحلیل واکنش روشنفکران و جامعه فرهنگی درون مرز را می‌توان از هم اکنون آغاز کرد.

 

تقلیل همذات‌پنداری به همدردی

سکوت هنر و ادبیات

روشنفکران مستقل ـ غیرحکومتی ــ ایران، حتا گرایش‌هائی که کارکرد روشنفکر را به خلق اثر فرهنگی محدود کرده و با طرح مسائل سیاسی در اثر ادبی و هنری و درگیری روشنفکران در عرصه سیاست به شدت مخالف بودند، دست‌کم از 28 مرداد 1332 تا به تقریب نیمه اول دهه 60، با زندانیان و اعدام شدگان سیاسی همدردی، همبستگی، پیوند فکری و عاطفی، همراهی و گاه همذات‌پنداری داشته و در آثار و بیانیه‌های خود دلمشغولی همدردانه خود را بیان کرده‌اند. به تقریب از 1365 به بعد فضای غالب جامعه روشنفکری ایران پیوند، همبستگی و همذات‌پنداری با شخصیت‌ها و سازمان‌های اپوزیسیون را رها کرد و واکنش نسبت به زندانیان و اعدام شدگان سیاسی به همدردی انسانی، دریغ و تاسف و اعتراض به سرکوب بدل شد. تنها در سال‌های اخیر بود که نمودارهایی از واکنش‌های دوران پیش رخ نمود.

فراموشی جنایت‌های تاریخی راه را بر تکرار فاجعه هموار می‌کند. رخدادهای تاریخی، از جمله جنایت‌ها، فراموش نمی‌شوند اگر در آثار ادبی و هنری جاودانه شده و با واسطه آنان در خاطره جمعی و حافظه تاریخی و در زبان و فرهنگ ملتی حک شوند. شعر کسانی چون نیما، شاملو، اخوان و فروغ در دهه‌های سی، چهل و پنجاه نه فقط سیاست اعتراض که برخی حوادث و چهره‌های سیاسی معترض را به جهان هنر برکشید. شعرهائی چون «نامه به یک زندانی» نیما در باره خلیل ملکی، «نازلی» و «سال بد» شاملو در باره وارطان و کیوان، «نوحه» اخوان در باره مصدق، برخی شعرهای مجموعه «ایمان بیاوریم» فروغ، برخی داستان‌های ساعدی، گلشیری و گلستان، حتا برخی ترانه‌ها و تصنیف‌های دهه‌های چهل و پنجاه با درونی کردن فاجعه یا رزم این یا آن زندانی و اعدامی و بر کشیدن آن به حماسه یا تراژدی در اثر هنری و ادبی، آنان را از محدوده گذرای سیاست روز به جاودانگی برکشیدند.

اثر هنری و ادبی ماندگار و به دور از شعار زده‌گی نه فقط ساختار، فرم و زبان که مضمون و محتوای خود را نیز بر فرهنگ و حافظه جمعی حک می‌کند. تا شعر شاملو در ادب فارسی زنده است مرگ فجیع وارطان در اثر شکنجه و چهره معصوم مرتضا کیوان در برابر جوخه اعدام، فراتر از حادثه 28 مرداد 32 ، جلادان خود را با هر بار خوانده شدن شعر به محاکمه می‌کشند. شعر اخوان، بر پشتوانه زبان و ساختار درخشان خود، فراتر از تحلیل‌های گوناگون سیاسی، کودتای 28 مرداد را به تراژدی ملی برکشید و در قلمرو نفوذ خود، ـــ زبان و فرهنگ فارسی ـــ مهر خاموش کنندگان آتش آرزوهای انسانی یک نسل را بر پیشانی کودتاگران نقش زد. تصنیف‌هائی چون مرا ببوس و ساغر شکسته، تا زمانی که به حیات فرهنگی خود ادامه می‌دهند، فراتر از خاستگاه و نیت سراینده و آهنگساز و خوانندگان خود، راوی تراژدی شکست‌خوردگان رزمی به حق اما نابرابراند. جنبش چریکی 49 تا 54 ، فراتر از ارزیابی‌ها و تحلیل‌های مثبت و منفی عرصه سیاست، با شعرهای مجموعه ابراهیم در آتش شاملو به حماسه‌ائی ماندگار در زبان و فرهنگ فارسی بدل شد. در چند دهه اخیر شاعری توانا چون سیمین بهبهانی با معاصر کردن قدیمی‌ترین فرم‌های شعر کلاسیک فارسی ــ غزل و قطعه ـــ و با بازتاب حوادث سیاسی روز و اعتراض به استبداد تحولی کارساز در کارنامه ادبی خود خلق کرد، احمد شاملو در مجموعه شعر مدایح بی‌صله استبداد مذهبی و رهبر جمهوری اسلامی آقای خمینی را در محکمه عاشفانه‌ترین شعرها محکوم کرد، علی‌رضا اسپهبد وحشت اعدام‌های سال 60 را در پرده‌های خود به تاریخ هنر سپرد، هوشنگ گلشیری در فتح‌نامه مغان خشونت انقلاب مذهبی و روان‌شناسی جمعی توده دنباله‌رو و در نوول شاه سیاه پوشان و برخی از زیباترین قصه‌های کوتاه خود، زندان جمهوری اسلامی را بر زبان و فرهنگ فارسی حک کرد، اما کشتار 67 حتا در آثار نویسندگانی و هنرمندانی از این دست نیز جائی درخور نیافت. در داخل کشور هیچ حماسه یا مرثیه‌ائی، جز یکی دو اثر که شهرت و مخاطبان چندانی نیافت، قربانیان این فاجعه بی‌همتا را بر سنگ تاریخ حک نکرد.

تا نویسنده و هنرمند حادثه یا شخصیتی را درونی کرده و خلاقانه باز آفریند، تا اعدام شده‌ائی با واسطه اثری هنری و ادبی به شخصیتی حماسی یا تراژیک برکشیده شده و حماسه یا تراژدی او با واسطه اثر هنری و ادبی در حافظه جمعی، زبان و فرهنگ ملتی ثبت شود، علاوه بر همدردی و تاسف و دریغ به همبستگی، همراهی، علقه و پیوند فکری و عاطفی و همذات‌پنداری نیز نیاز است. تاسف و همدردی نسبت به سرنوشت قربانیان کشتار 67 و اعتراض به سرکوب ناانسانی در آثار اغلب روشنفکران ایرانی هست اما همراهی، همبستگی، پیوند فکری و عاطفی و همذات‌پنداری دهه‌های قبل ــ در درون مرز ــ به تقریت رنگ باخته است.

تا سال 75، که من در ایران بودم، بازتاب کشتار 67 در هنر و ادبیات ایران چندان اندک بود که به شمار نمی‌آید: داستانی کوتاه به قلم امیرحسن چهل‌تن با عنوان تابستان 67 ــ حکایت پدر و مادری که فرزند خود را در این کشتار از دست داده‌اند، ـ که در مجله آدینه چاپ کردم ـ متنی کنائی در باره کشتار ناگهانی اسیران در آدینه، نمایشگاهی از نقاشی‌های شهلاپور، مجسمه‌ساز، نقاش و از بازماندگان کشتار، با تم استخوان و نقدی در باره این نمایشگاه در آدینه، یکی دو شعر و داستان کوتاه و چند اشاره در نشریات دیگر بازتاب هنری و ادبی فاجعه‌ائی بزرگ و بی‌همتا بود که هنوز برخی از ابعاد آن ناشناخته مانده است.

بازتاب خلاقانه حوادث سیاسی و اجتماعی در آثار ادبی و هنری با ارزش نیازمند زمان نیز هست. تحمیل شتابزده و فرمایشی ایدئولوژی، سیاست و حوادث روز بر هنر و ادبیات، خلاقیت را به شعارهای سطحی تقلیل می‌دهد. اثر ماندگار و با ارزش سیاست و تاریخ را جذب و درونی می‌کند. خلاقیت هنری و ادبی امری فردی، درون‌جوش و خودمتعین است. اما به هنگامی که حادثه‌ائی بزرگ چون کشتار 67 بازتابی درخور در هنر و ادبیات یک دوره نمی‌یابد، سخن گفتن از واکنش جمعی بی‌راه نیست و می‌توان این فرض را نیز در نظر گرفت که روان‌شناسی جمعی و فردی روشنفکران یک دوران فاجعه‌ائی را، به رغم همدردی با قربانیان آن، درونی نکرده‌اند. سانسور در این گونه موقعیت‌ها همواره نقش دارد اما در ادب و هنر ایران که رمز، استعاره، ایهام، کنایه و نانوشته‌ها همیشه سخن گفته‌اند، قدرت سانسور چندان نیست که راه را بر هر بازتابی ببندد.

کشتار 67، برخلاف اعدام‌های سیاسی دیگر، در آثار خلاقه داخل کشور ثبت نشد چرا که استلزامات درونی کردن آن در کار نبود. در این مقال نمی‌توان از کارنامه منفی سخن گفت چرا که بازتاب ادبی و هنری رخ‌دادهای تاریخی، بدون درونی کردن آن رخ‌دادها، جز به تولید آثار سطحی، بی‌مایه، شعارزده و کلیشه‌ائی نمی‌انجامد و درونی شدن هر رخ‌دادی در هنر و ادبیات به استلزاماتی چون همذات‌پنداری، همبستگی و همراهی عاطفی و فکری نیاز دارد و این همه را نمی‌توان بر هنرمند و نویسنده و بر اثر هنری و ادبی از بیرون و از منظر ارزش‌های اخلاقی و ایدئولوژیک تحمیل کرد. به انتظار زمان نیز می‌توان نشست چرا که درونی شدن تاریخ در هنر و ادبیات، گاه، بیش از عمر یک یا دو نسل زمان می‌برد. کارنامه منفی تنها آن‌جا مطرح می‌شود که ما، روشنفکران داخل کشور، برای بیان همدردی و اعتراض خود از مکانیزم‌های دیگری جز خلاقیت‌های هنری و ادبی، مکانیزم‌هائی جدا از آثار خلاقه، بهره نگرفتیم.

 

سکوت روشنفکران

بسیاری از متفکران، نویسندگان و هنرمندان بزرگ نه فقط خلاقیت ادبی و هنری که کارکرد روشنفکر را عرصه‌ائی فراتر یا جدا از سیاست تعریف می‌کنند. سیاست عرصه کسب و حفظ قدرت است و فرهنگ عرصه فکر، اندیشه و تخییل آزاد. فرهنگ سیاست‌زده از جوهره خود تهی می‌شود. اما اعتراض به کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی، اعتراض به پایمال کردن حقوق بشر و دفاع از حقوق انسانی قربانیان استبداد عرصه کسب و حفظ قدرت نیست هر چند گاه برای این هدف نیز به کار گرفته می‌شود. سکوت در برابر جنایت‌های ضدبشری فرهنگ را از سیاست نجات نمی‌دهد. می‌توان عرصه فکر و قلمرو شعر، داستان، نقاشی و دیگر هنرها را از سیاست جدا کرد اما نویسندگان، هنرمندان، متفکران، روزنامه‌نویسان ووو ــ به عنوان انسان ــ برای دفاع از حقوق انسانی قربانیان راه‌های دیگری نیز چون امضاء و انتشار بیانیه در اختیار دارند. ما روشنفکران ایرانی، حتا آن گروه از ما که چند سال بعد با نوشتن و امضاء بیانیه‌ای در اعتراض به دستگیری آقای سعیدی سیرجانی خطر زندان و شکنجه را به جان خریدیم، در برابر کشتار 76 سکوت کردیم.

همه ما نسبت به قربانیان فاجعه 67 تاسف و همدردی داشتیم و بازداشت، شکنجه و اعدام‌ها را محکوم می‌کردیم. اما از میان ما روشنفکران کشور، تا 1375 که در ایران بودم، هیچ کس زبان و قلم به اعتراض آشکار باز نکرد. هیچ بیانیه‌ائی منتشر نشد. هیچ پیشنهادی در این باره مطرح نشد. کشتار در عرصه‌هائی جدا از هنر و ادب خلاقه نیز بازتاب نیافت. برخورد غالب سکوت بود.

کشتار 67 تا کنون در آثار هنری و ادبی داخل کشور بازتابی درخور نیافته است چرا که همذات‌پنداری، همبستگی و همراهی دهه‌های پیشین جای خود را به همدردی داده بود و همدردی برای برکشیدن فاجعه به تراژدی و رزم به حماسه کافی نیست. زمان نیز باید بگذرد تا حادثه‌ائی تاریخی در هنر و ادبیات درونی شده و با گذشتن از محدوده تاریخ به جاودانگی دست یابد. برای بازتاب کشتار 67 در آثار خلاقه ادبی و هنری شاید هنوز می‌توان به انتظار زمان نشست اما برای بهره‌گیری از مکانیزم‌هائی جز آثار خلاقه برای بیان اعتراض علیه کشتار فرصت برای همیشه از دست رفته است و می‌توان این حکم متاسفانه برگشت‌ناپذیر را صادر کرد که ما، روشنفکران داخل کشور، در برابر کشتار 67 سکوت کردیم. بهره‌گیری از مکانیزم‌هائی جز آثار خلاقه برای اعتراض به کشتار نیازمند همدردی، باور به شان و کرامت و حقوق انسانی آدمیان داشت و ما به این همه باور داشتیم.

فهرستی مقدماتی از برخی دلایل سکوت ما شاید که در طرح مساله و تحلیل‌های بعدی، و نه در توجیه برخورد نادرست ما، به کار آید:

اقتدار ترس. به آن دوران ابر سیاه ترس از زندانی شدن، شکنجه و مرگی که با سخاوت و بی‌دریغ توزیع می‌شد، پای عمل می‌شکست. 60 تا 67 از تاریک‌ترین دوره‌های استبداد در تاریخ معاصر ما است.

بی‌تاثیر ماندن اعتراض. حرکت‌هائی چون انتشار بیانیه‌های اعتراضی به آن روزگار مخاطبی نمی‌یافت و بر هیچ روندی تاثیر نداشت. تنها نتیجه ممکن شکنجه و اعدام معترضین بود. اعتقاد به بی‌تاثیر بودن اعتراض از دلایلی بود که پای عمل روشنفکران را به آن روزگار سست کرد. حتا مخالفت جانشین رهبر جمهور اسلامی به شدت سرکوب شد. با این همه آقای منتظری بهای سنگین اعتراض را پرداخت و برای خود وجدانی آسوده و کارنامه‌ائی درخشان خرید.

محتوا و نحوه پخش خبر. چند ماه طول کشید تا خبر کشتار به خارج از زندان درز کرد و هفته‌ها طول کشید تا آن را باور کردیم. ابعاد فاجعه چندان بزرگ بود که خبر آن را باور ناکردنی می‌نمود.

سیاست زدائی. شکست همه نهادهای اپوزیسیون در سال 60 و بی‌اعتباری فراروایت‌های بزرگ در جهان موجی از سیاست‌گریزی را در جامعه روشنفکری کشور برانگیخته بود. یکی از اهداف امواجی چون موج سوم در شعر و نسل سوم در داستان، که کوتاه زمانی در میان لایه‌هائی از نویسندگان و هنرمندان جوان‌تر مقبولیت یافتند، اخراج سیاست و اعتراض، حتا سیاست و اعتراض درونی شده در اثر، از هنر و ادبیات بود.

تحول فضای فکری و ارزشی روشنفکری کشور. این عامل در سکوت روشنفکران، و بیش‌تر، در بازتاب ناچیز کشتار در آثار خلاقه موثر بود. منظر، فضای فکری و نظام ارزشی غالب روشنفکری ایران از دهه 60 به بعد پوست انداخت. شکست سازمانی، سیاسی، ایدئولوژیک و حیثیتی همه سازمان‌های اپوزیسیون در سال 60، همراهی و همکاری گسترده برخی احزاب و سازمان‌های چپ سنتی هوادار روسیه و چین با جناح‌های حکومتی استبدادی، فروپاشی بلوک شرق، بی‌اعتبار شدن فراروایت‌های بزرگی چون کمونیزم و تجربه تلخ همراهی با انقلاب اسلامی چشم نقد اغلب روشنفکران ایرانی را در داخل کشور بازتر کرده بود.

بخش مهمی از برنامه‌های کمونیستی سازمان‌های چپ سنتی چون مصادره اموال سرمایه‌داران بزرگ، دولتی کردن اقتصاد، حمایت از فرودستان و خودکفائی، که پیش از انقلاب روشنفکران شیفته عدالت اجتماعی را جذب می‌کرد، در جمهوری اسلامی تحقق یافته و اقتصاد کشور را به بن‌بست رسانده بود. حکومت اسلامی برخی شعارهای پوپولیستی چپ سنتی چون مبارزه با امپریالیزم آمریکا را مصادره کرده و با دمیدن روح اسلام و سنت بدان‌ها مبارزه با “شیطان بزرگ” را به مهم‌ترین محور سیاست خارجی ایران بدل کرده و کشور را در عرصه بین‌المللی به انزوا کشانده بود. بخش اصلی اقتصاد با شعار مبارزه با سرمایه‌داری، دولتی و در نتیجه منهدم و فلج شده بود. مصائب اقتصاد دولتی با ضعف‌های اقتصاد بازار تلفیق و بر مردم آوار شده بود. لایه‌های نزدیک به قدرت در پرتو انحصارات دولتی و رانت‌خواری به ثروت‌های افسانه‌ائی دست می‌یافتند و فقرا فقیرتر می‌شدند. استبداد مکتبی که از نسخه دیکتاتوری‌های خلقی و پرولتاریائی بلوک شرق کپی شده بود، یکی از وحشتناک‌ترین استبدادهای تاریخ را بر مردم و بر فرهنگ ما تحمیل کرده بود و این همه چپ سنتی را بی‌اعتبار و راه همبستگی، پیوند فکری و عاطفی و همذات‌پنداری را با سازمان‌ها، فعالان و زندانیان آن بر اغلب روشنفکران ایرانی می‌بست و واکنش آنان را به همدردی با و دفاع از زندانیان و اعدام شدگان، مخالفت با استبداد، زندان، شکنجه و اعدام محدود می‌کرد. انگشت‌شماری از هواداران یا اعضاء برخی سازمان‌های سیاسی در میان روشنفکران هنوز با رفقای زندانی خود همان همراهی، پیوند فکری و عاطفی، همذات‌پنداری و همبستگی را داشتند که در دهه‌های پیش رنگ مسلط فضای روشنفکری ایران بود. ــ اینان نیز در برابر کشتار 67 سکوت پیشه کردند ــ. اما از منظر اغلب روشنفکران ایرانی برنامه‌های اعلام شده سازمان مجاهدین و سازمان‌های گوناگون چپ سنتی ــ دو بخش عمده اپوزیسیون در آن روزگارــ چندان با برنامه‌های تحقق یافته حکومت اسلامی نزدیک بود که گاه مبارزه آنان با حکومت را به جنگ قدرت‌های نابرابری که برنامه‌هائی نزدیک به هم دارند، تقلیل می‌داد. دولتی کردن بخش عمده اقتصاد، فرهنگ و رسانه‌ها، انحلال احزاب و نهادهای صنفی و فرهنگی غیردولتی، تحمیل نظام‌های تک حزبی یا تک جبهه‌ائی، مصادره سرمایه‌های بزرگ، مبارزه با آمریکا و نزدیکی به کشورهای بلوک شرق آن روزگار، مشخصه‌های مشترک نظام‌های راه‌رشد غیرسرمایه‌داری و حکومت‌های خلقی ــ مطلوب چپ سنتی ــ و جمهوری دموکراتیک اسلامی سازمان مجاهدین خلق بود. دیگران: ناسیونالیست‌ها و لیبرال‌ها بدان روزگار نقش و تاثیر چندانی نداشتند.

به دوران‌های پیش از انقلاب اسلامی مظلومیت و مرگ داوطلبانه و شجاعانه در راه عقیده از ارزشی والا برخوردار و از جاذبه‌های مهم اپوزیسیون بود. مرگ شجاعانه در مبارزه با استبداد پیوند، همراهی و همذات‌پنداری روشنفکر رومانتیک ایرانی را با اپوزیسیون تشدید می‌کرد. تقدیس شهید در رومانتیسیزم انقلابی روشنفکران و فرهنگ شهید پرستی شیعه نیز ریشه داشت. از نیمه دوم دهه 60 به بعد نظام ارزشی اغلب روشنفکران ایرانی در این عرصه نیز متحول شد. تقدیس شهدا که از مکانیزم‌های اصلی تبلیغاتی حکومت اسلامی بود، در سال‌های پایانی جنگ کارکرد خود را از دست داد. رمانتیسیزم انقلابی روشنفکران نیز در برابر واقعیت‌های سرسخت زمینی رنگ باخته بود. از منظر اغلب روشنفکران داخل کشور شهادت و مرگ داوطلبانه، مظلومانه و شجاعانه دیگر دلیل بر حق بودن مواضع و برنامه‌های شهید نبود. نه برای شهدای بی‌شمار حکومت و نه برای شهدای اپوزیسیون. اپوزیسیون یکی از جاذبه‌های مهم خود را از دست داده بود.

تجربه تلخ همراهی با انقلاب اسلامی اغلب روشنفکران را وادار کرده بود تا پیش از همبستگی، همراهی و همذات‌پنداری با گرایش‌های سیاسی و تقدیس قربانیان استبداد در باره برنامه‌ها، اهداف و بافت فکری و سازمانی نهادها و شخصیت‌های اپوزیسیون تامل کنند و از خود بپرسند “سازمان‌های سرکوب شده اپوزیسیون و زندانیان اعدام شده آنان با قدرت چه می‌کردند اگر خود آن را به چنگ می‌آوردند؟” پاسخ به سود اپوزیسیون نبود.

مجاهدین تحمیل نوعی دیگر از حکومت مذهبی را در برنامه رسمی خود نوشته بودند. سازمان‌های چپ سنتی ــ جز سازمان وحدت کمونیستی و برخی فعالان منفرد چپ ــ به صراحت استقرار دیکتاتوری خلقی یا پرولتری و اقتصاد و فرهنگ دولتی را در صدر برنامه‌های خود گنجانده بودند. حکومت مذهبی مجاهدین چون استبداد خلقی و پرولتری چپ سنتی برای اغلب روشنفکران کابوسی هولناک بود.

شخصیت‌ها و سازمان‌های سیاسی مسئولیت و بار مثبت و منفی گذشته خود را بر دوش دارند. حتا در جامعه‌ائی استبدادی و مبتلا به اختلال حافظه تاریخی چون ایران نیز شعور و روان‌شناسی جمعی جامعه کل و یا لایه‌های موثر و فعال آن، به ویژه روشنفکران، حدی از پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت خطاها و اشتباهات سیاسی، و نه فقط اعتراف و انتقاد از آن‌ها، را طالب‌اند. حتا در جامعه‌ائی چون ایران بخشی از کارنامه شخصیت‌ها، گرایش‌ها و نهادهای سیاسی در شعور آگاه و نقادانه یا روان‌شناسی جمعی و ناآگاه و یا ترکیبی از این دو ثبت شده و خواسته یا نخواسته بر واکنش لایه‌های گوناگون جامعه، به ویژه روشنفکران، موثر است. شکست‌خوردگان سیاسی، به ویژه آن گروه که باری سنگین از خطاها و اشتباهات ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی را در کارنامه خود ثبت کرده و در شکست خود بی تقصیر نبوده‌اند، در شعور و روان جمعی مردمان، به ورشکسته‌گان به تقصیر شباهت می‌برند که خود، با دست و فکر و عمل خود، زمینه‌های شکست خود فراهم کرده‌اند. خطاکاران عاقل و مسئول با پذیرش مسئولیت خطاهای خود از ادعای رهبری و رهنمائی چشم می‌پوشند و از صحنه کنار می‌روند تا راه را بر دیگران باز کنند اما ورشکسته‌گانی که بدون نقد همه جانبه به انتقادهای کلی از خود اکتفا کرده و با اصرار بر ادعای رهبری و رهنمائی، با برجسته، و گاه مطلق کردن، نقش دشمن ــ استبداد ــ می‌کوشند تا از پذیرش مسئولیت‌های خود شانه خالی کنند، اعتبار و اعتماد مردمان را از دست می‌دهند. کسب اعتبار و اعتماد از نخستین استلزامات کار سیاسی است.

بدان روزگار دو سازمان بزرگ چپ سنتی هوادار شوروی با دفاع و همکاری با بنیادگرایان در استقرار استبداد اسلامی ــ که بعدتر آن‌ها را سرکوب کرد ــ نقشی موثر ایفاء کرده و از منظر بیش‌تر روشنفکران ایرانی در نتایج فاجعه شریک، سهیم و مسئول بودند. برخی تا پای همکاری با پلیس امنیتی نظام و لو دادن مخالفانی که اعدام شدند پیش رفته و نشان دادند که ذهنیت ایدئولوژیک ــ تقلیل تنوع رنگارنگ و متحول هستی به اصول و دگم‌های ساده، منجمد و بسته ــ می‌تواند آرمان‌های زیبای بشری و آرمان‌گرایانی باورمند را تا آن جا بکشاند که برای سرکوب رقبای فکری و سیاسی خود ــ آن چه ضدانقلاب ارزیابی می‌شد ــ با پلیس استبداد همکاری کنند. تقسیم جهان به دو اردوگاه متخاصم سرمایه‌داری به سرکردگی امپریالیزم آمریکا و سوسیالیزم ــ و نظام‌های خلقی راه‌رشد غیرسرمایه‌داری ــ به سرگردگی اتحاد شوروی، نظریه راه‌رشد غیرسرمایه‌داری، نفی لیبرالیزم و دموکراسی، اولویت مبارزه ضدامپریالیستی بر خواست‌هائی چون دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، مبارزه علیه تبعیض‌های گوناگون علیه زنان و مفاهیمی از این دست از ذهنیت ایدئولوژیکی برمی‌خاست که با فرهنگ سنت‌گرایانه اپوزیسیون دوران شاه پیوند خورده بود و سیاست‌هائی را به بار آورد که برای شیفتگان این ذهنیت و برای کشور فاجعه‌بار بود. دو سازمان بزرگ هوادار شوروی و یک سازمان هوادار چین سرنوشت سیاسی خود را با جناح‌های حکومتی پیوند زدند و درشعور و روان جمعی و حافظه تاریخی هر چند ضعیف مردم ایران شکست دیدگاه‌ها، تحلیل‌ها و سیاست‌های خود را ثبت کردند.

گرایش دیگری در چپ سنتی، با همان ذهنیت ایدئولوژیک، سودای براندازی حکومت، سازمان‌دهی طبقه کارگر، سازمان‌دهی صف مستقل چپ یا طبقه کارگر، سازمان‌دهی جبهه یا بلوک کارگران، زحمتکشان و گاه دهقانان، تحقق آلترناتیو سوسیالیستی و کارگری را در سر داشت. سازمان‌های متعلق به این گرایش، به رغم اختلافات اغلب کلامی و سازمانی و به رغم تقسیم شدن به خط‌های سه و چهار و پنج، از روزنه تنگ همان منظر منجمد، ساده و بسته ایدئولوژیکی به جهان می‌نگریستند که هواداران روسیه و چین. الگوی مطلوب این گرایش نیز استبدادهای سوسیالستی و خلقی بود. از نگاه این گرایش نیز تاریخ رسالت سرنگونی جهنم سرمایه‌داری ــ شر ـ و تحقق بهشت کارگری ــ خیر ــ بر زمین را به طبقه کارگر و نمایندگان خودخوانده آن محول کرده بود. این گرایش نیز دموکراسی را با صفت بورژوائی تحقیر و نفی می‌کرد، لیبرالیزم را دشمن می‌داشت و به اولویت مبارزه طبقاتی بر مبارزه برای آزادی و دموکراسی باور داشت. سازمان‌ها و گروه‌های برخاسته از این گرایش با دگماتیزم فکری و هدف‌های اعلام شده‌ائی چون استقرار دیکتاتوری خلقی یا پرولتری، نظام تک‌حزبی، دولتی کردن اقتصاد، هنر، ادبیات و رسانه‌ها و با ستایش از کسانی چون استالین، مائو و انورخوجه، تجربه‌های وحشتناکی چون جنایت‌های استالین، انقلاب فرهنگی چین و قتل عام روشنفکران در کامبوج خمرهای سرخ را به یاد می‌آوردند و روشنفکران را از خود می‌رماندند.

استبداد در همان سال‌های آغازین تحکیم خود لیبرال‌ها، ناسیونالیست‌ها، مجاهدین و هر دو گرایش چپ سنتی را، به همراه دیگر نهادها و گرایش‌های غیرحکومتی و برخی گروه‌ها و محافل چپ که چون سازمان وحدت کمونیستی با نقد استالینیزم و نفی دیکتاتوری پرولتاریا و با طرح برداشت‌های نو از دموکراسی دفاع می‌کردند، سرکوب کرد. پس از شکست 1360 هواداران، اعضاء و رهبران همه سازمان‌ها و نهادهای مستقل و مخالف به قربانیانی بدل شدند که فراتر از کارنامه، ذهنیت، سیاست و برنامه‌های خود، به دلیل محروم شدن از حقوق سیاسی و انسانی شایسته دفاع و همدردی بودند اما برخی بار همکاری با جلادان خود را بر دوش داشتند، برخی در تدوین و اجرای پاره‌ائی از برنامه‌های استبداد سهیم بودند، برخی سودای تحمیل نوعی دیگر از دیکتاتوری را در سر داشتند. هیچ یک از روشفکران داخل کشور سرکوب سازمان‌های سیاسی و بازداشت، شکنجه و اعدام اعضاء و هواداران آن‌ها را تائید نمی‌کرد. همه ما با زندانیان سیاسی همدرد و به جلادان معترض بودیم. اما در کنار مظلومیت قربانیان برخی سازمان‌های بزرگ چپ سنتی ــ که همدردی با زندانیان و اعدام شدگان و اعتراض به جلادان را بر می‌انگیخت ــ حمایت‌اشان از بنیادگرایان مستبد، نقش موثراشان در سرکوب ائتلاف سوسیال دموکرات‌ها و هواداران سلطنت در ماجرای معروف به کودتای نوژه نیز مطرح می‌شد. کارنامه حمایت از بنیادگرایان و همکاری با استبداد چون برنامه‌هایی که وعده استقرار دیکتاتوری‌های کارگری و خلقی را می‌دادند، هنوز چندان کهنه نبود که از یادرفتنی باشد. استبداد یکی از وحشتناک‌ترین سرکوب‌های تاریخ ایران را بر همه دیگراندیشان آوار کرده بود. رهبران، اعضاء و هواداران سازمان‌های سیاسی چپ سنتی و مجاهدین نخستین قربانیان سرکوبی بودند که خشونت و بربریت آن در تاریخ معاصر ایران بی‌همتا بود. بر ما روشنفکران داخل کشور بود که فراتر از کارنامه‌ها، برنامه‌ها، خطاها و اشتباهات قربانیان زبان و قلم به دفاع از حقوق انسانی‌اشان باز کنیم.

تحول نظام ارزشی و فضای فکری غالب روشنفکری در داخل کشور گرچه یکی از زمینه‌های سکوت در برابر کشتار 67 بود و با تبدیل پیوند، همذات‌پنداری، همبستگی فکری و عاطفی به همدردی و تاسف و دریغ راه را بر درونی کردن فاجعه و بازتاب درخور آن در ادب و هنر خلاقه بست، اما در دیگر عرصه‌ها نتایجی مثبت به بار آورد. روشنفکرانی که در بستر این تحول با قربانیان کشتار 67 تنها همدردی انسانی داشته و با دریغ و تاسف به فاجعه می‌نگریستند در دهه‌های پیشین، در پرتو پیوند و همبستگی فکری و عاطفی، همراهی و همذات‌پنداری، اعدام‌های پس از 1332 تا 62 را چون حماسه پرشکوه رفقای دربند، چون تراژدی پرشکوه انسان‌های آرمان‌خواه درونی کرده و در آثار با ارزش و ماندگار خود بر حافظه تاریخی فرهنگ ایران حک کرده بودند. کشتار 67 در روان شناسی جمعی غالب محافل روشنفکری خشونت نظام را به نمایش می‌گذاشت اما قربانیان، میراث‌بران ناخواسته شکست همه جانبه سازمان‌های درهم‌شکسته و اعتبار از دست داده اپوزیسیون، قربانیان حکومت و اپوزیسیون تلقی می‌شدند و نه قهرمانان تراژیک شکستی ناروا ــ اعدام شدگان 28 مرداد ــ یا قهرمانان حماسی نبردی پرشکوه برای تحقق آرمان‌های زیبای بشری ــ اعدام شدگان جنبش چریکی 49 تا 54 ــ.

بر این فهرست می‌توان عوامل دیگری افزود اما طرح و تحلیل دلایل برخورد ما روشنفکران ایرانی داخل کشور با کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال 67 گرچه بازتاب اندک این فاجعه را در آثار هنری و ادبی توضیح می‌دهد اما سکوت ما را توجیه نمی‌کند. ما، روشنفکران داخل کشور از مکانیزم‌هایی جدا از آثار هنری و ادبی برای اعتراض به کشتار بهره نگرفتیم. ترسی که استبداد آفریده بود، بی‌تایثر بودن اعتراض در فضای رعب و وحشت، نحوه پخش خبر، دگرگونی‌های فکری و تحول نظام ارزشی و دیگر دلایلی که می‌توان بر این فهرست افزود خاموشی ما را تعلیل می‌کند اما نمی‌بخشد. روشنفکران ایران، به ویژه در چند دهه اخیر، با رفتن به کام اژدهای مست قدرت در گرمای تموز خطرها به جان خریدند و در مبارزه برای حقوق بشر و در اعتراض به استبداد فصلی درخشان در کارنامه روشنفکری ایران نوشتند. در تابستان 67 صدها انسان محروم از حقوق انسانی در زندان به قتل رسیدند و روشنفکران با سکوت خود باری منفی را در این کارنامه درخشان ثبت کردند. من این سکوت را چون فصلی سیاه در زندگی سیاسی و فرهنگی خود، برخود نمی‌بخشم. شرم از زیباترین احساس‌های بشری است.

این همه طرح گزارشی بود از وضعیتی دشوار که ما در آن گرفتار بودیم. تکمیل فهرست و تحلیل دلایل را مجالی دیگر باید.

این متن در نشریه اینترتنی گذار منتشر شده است.