عباس امیرانتظام که به موجب حکم صادره از سوی حاکم شرع محمد محمدی گیلانی ( دادگاه انقلاب ) بیش از ۲۵ سال زندانی بود و هنوز هم به مفهوم خاص حقوقی زندانی است،، نقش شخصیت خود را در عیادت از محمد محمدی گیلانی در بیمارستان، ثبت تاریخ معاصر ایران کرد. او شالوده ای نهاد برای معماری “آشتی ملی” که اغلب از آن می گوئیم، ولی نشانه و تصویر عینی از آن در دسترس نداریم.
امیر انتظام قربانی دادگاههای انقلاب اسلامی آغاز انقلاب است. این دادگاهها به فرمان آقای خمینی تاسیس شد، منشاء قانونی نداشت. محمد محمدی گیلانی از معدود قضات شرع بود که حکم قضاوت خود را از دست ایشان گرفت و فورا اعدام های غیر قانونی، حبس های طولانی، تعزیر و حدود اسلامی را بی آن که هنوز وارد شریان های قانونی کشور شده باشد اجرائی کرد. امیر انتظام اگر نخستین قربانی او نبود، اما سرشناس ترین قربانی بود که توانست خوشبختانه در زندگی مشقت باری که بر او به نام انقلاب و غرب زدائی تحمیل شد، زنده بماند و شاهد زنده ای بشود از نظام قضائی که پس از انقلاب تاسیس شد با رویکرد سیاسی. امیرانتظام همیشه با متانت از این بیداد پرده برگرفته و هرگز نه پرخاشجو بوده، نه تسلیم و ساکت و راضی به رضای قضا.
امیرانتظام صرفنظر از افکار و آرمان های سیاسی، نمادی است از بیدادگری نظام قضائی اسلامی که به یاری حکام شرع سامان یافت. بلافاصله پس از انقلاب، آقای خمینی از درس خوانده های حوزه ها دعوت کرد تا بشتابند و دادگستری مدرن ایران، این یادگار درخشان شادروان داور و همکارانش را که به عهد رضا شاه پهلوی رخصت تاسیس یافته بود، کلنگ بزنند. محمد محمدی گیلانی و هم صنف های او شدند کلنگ و بر فرق عدالت در پناه نام اسلام و انقلاب کوبیدند. امیرانتظام را می توان تجسم زنده ی این بیداد سیستماتیک برشمرد و به اقدام اخیرش بیش از آن عمر عزیزی که در حبس و حصر گذراند، بها داد.
بی گمان شخصیت امیرانتظام، آن گونه که شاهدی شده است بر تاریخ بیدادگری 35 سال اخیر، در زندان ویژگی های درخشان خود را صیقل داده و در برخورد با بیشمار شکنجه گران و جانیان و هتاکان و یک قلم “جاهلان”، متعالی شده است. اما اگر این شخصیت متعالی به عیادت حاکم شرعی که گور آزادی و رفاه او و خانواده اش را کنده است نمی رفت، نمی توانست از خود نشانه ای چنین گرانقدر به جا بگذارد در خور نیازهای زمانه ی ما که آبستن خشونت است و تناقض ها در آن چندان تناور شده، که حتی قربانیان و ستمدیدگان و بازماندگان آنها از این که شیرازه ی ظلم به هم بافته و زنجیره ای از هم بگسلد و کینه ها مثل خون روی زمین جاری بشود به شدت دل نگرانند.
امیرانتظام با حضور اجباری دراز مدت در مراکز و کانون های ظلم و بیداد، بیش از همه کسانی که از آینده ی پرخشونت می ترسند، می تواند ساز و کار آینده را پیش بینی کند و از آن بترسد. نه برای خود که عمری را در محنت گذرانده، بلکه برای مجموعه ای به نام “ملت ایران” که هر پاره از آن به علت رجعت نظام قضائی کشور به روزگار پیش از مدرن شدن دستگاه قضائی، خصم پاره ای دیگر شده است. لحظه ای که امیرانتظام در یک تصمیم ناگهانی و برنامه ریزی نشده عزم جزم می کند تا از جلاد خود عیادت کند، بی گمان لحظه ای است سرشار از هوشمندی تاریخی.
این هوشمندی در وقت مناسب، کانون پر جاذبه ای می شود که بسیار ستمدیدگان گرد آن جمع می شوند. نه از برای آن که فراموش کنند چه بر سرشان آورده اند، بلکه برای آن که از درون تباهی یک تاریخ پر خون، تبار انسانی خود را نجات بدهند و جوهره انسانی خود را در برخورد با گذشته حفظ کنند.
امیرانتظام بافت سیاسی- انقلابی ایران را با گوشت و استخوان شناخته. پیش داوری های حکام شرع و قضات سیاسی و جوانان زندانبان و شکنجه گر را که شست و شوی مغزی شده اند و به جان خواهران و برادران خود افتاده اند، به چشم دیده. این ها گذشته ای است که هنوز نگذشته. همچنان درون آن دست و پا می زنیم. دیر یا زود باید با آن مثل یک گذشته ی دردناک روبه رو بشویم. در فرهنگ ایرانی و شاید هم اسلامی، آن کس که احساس می کند؛ گور دارد او را می طلبد، راه می افتد دنبال کسانی که فکر می کند در حق شان بد کرده است. از آنها “حلال بودی” می طلبد. در این فرهنگ، امیرانتظام یک ویژگی خردمندانه ی تازه وارد کرد. رفت به عیادت آن فرد که تا نیمه بیهوش نشد گمان می برد، نماینده ی خدا روی زمین است و نیازی به طلب “حلال بودی” ندارد. امیر انتظام با این عیادت، غایت دیگری را دنبال کرد. او پیام آور جامعه ای شد که از خشونت خسته شده و ممکن است در اولین فرصت گور خودش و ستمکاران را با هم بکند.
پیام امیرانتظام چه بود؟
این که بیائید و پیش از اغما و بیهوشی، از مردم “حلال بودی” بطلبید.
این که بیائید و پیش از فرا رسیدن روزی که خون را با خون خواهند شست، از مردم عذرخواهی کنید.
این که بیائید به صورت علنی از آن ستم ها که بر سر مردم آورده اید تا وقت نگذشته طلب مغفرت کنید.
این که بیائید و به مردم فهرستی بدهید از کارهای خوب و بدی که در حق آنها روا داشته اید. داوری را به آنها بسپارید.
اعلام کنید یک گروه مجرب روانشناس و روانکاو را بسیج کرده اید تا روی قضات و شکنجه گرانی که تربیت و گزینش شده اند برای مردم آزاری و در استخدام حکومت هستند، اقدامات درمانی را شروع کنند و به بازپروری آنها در مراکز خاص بپردازند و تا پیش از بهبودی کامل و بازگشت به عالم انسانی، در قرنطینه نگهداری بشوند.
زندانیان عقیده و سیاسی و مطبوعاتی را آزاد کنید.
در حق دیگر زندانیان، مراعات انصاف و عدالت و حق برخورداری از محاکمات منصفانه را اجرائی کنید.
رهبر انقلاب شخصا راهی خانه هائی بشود که عضوی از آن طعمه ی قضات از سلسله محمد محمدی گیلانی و شکنجه گران بازجو شده است.
و بسیار پیام های دیگر که به صورت ظاهر وهم و خیالی بیش نیست. اما از چرخ روزگار چه عجب که عینیت پیدا کند.
منظور آن که امیرانتظام به ستمدیدگان پیام نفرستاده تا بروند و از ستمگران “حلال بودی” بطلبند. او پیری است جهان دیده، دردکشیده، و خمیده قامت در راه زندان و زندان. قوه ی تکلمش آسیب دیده. در موقعیت جسمی مناسبی نیست. اما آن قدر هشیار است که با رفتارش، تاریخ را از خود متاثر می کند. نمی بخشد. فراموش هم نمی کند. اما به عهده ی خود می داند تا “هشدار” بدهد. زندگی پاک او در تقابل است با زندگی محمد محمدی گیلانی. می خواهد هم نسل های گیلانی که در کسب و کار خون، دستی داشته اند، دست ها را بشویند و تا دیر نشده با قربانیان باب گفت و گو بگشایند.
امیر انتظام آفتاب لب بامی است که در غروب خود، خورشید را بازتاب می دهد. نرمش قهرمانانه را هم او به درستی تعریف می کند. قامت خم کرده، ولی سر خم نکرده است.
عیادت امیرانتظام از محمد محمدی گیلانی، مشقت های او را به سایه برد. گوهر درخشانی شد سزاوار نیازهای امروز و فردای ایران. وقت را در زندان به بطالت نگذرانده. خود را بارها و بارها جلا داده. سوغات او به ایرانیان پس از سفر درازی که پشت سر دارد، با ارزش است. ادبیات تازه ای در جمع ایرانیان اشاعه می دهد که مال خودشان است و از دیگر کشورها آن را به عاریه نگرفته اند.
امیرانتظام گوهر وجود را سخاوتمندانه به تاریخ ایران هدیه کرد. صیانت از این هدیه با ایرانیان است. در روز واقعه و حتی پیش از آن.
عمرش دراز باد.