دو واحد اجباری تاریخ ایران

نویسنده
سها سیفی

سها‎ ‎سیفی

مرضیه در “بدون سانسور” در حاشیه سفر اخیر پوتین به تهران و کنفرانس مسائل دریای خزر و نیز با توجه به ‏سابقه تاریخی روس ها در تملک خاک ایران از طریق تهدید و ارعاب و یا نیرنگ بازی های سیاسی، می نویسد ‏که نباید به روس ها اعتماد کرد و بد نیست که حاکمان ایران چند واحدی هم تاریخ ایران پاس کنند وقتی پیاپی ‏دکتراهای افتخاری می گیرند:‏

خواستم بگم: برخی از ایرانیان شریف و غیرتمند و نخبه و وطن دوست و همه چیز تمام، آرام و آسوده بخوابید که ‏دنیا در امن و امان است.مبادا دل نازکتان به حال آب تلخ دریای خزر به شور بیفتد و خاطر شریف ازمیهمانداری ‏رفیق تاریخی گرمابه و گلستان سیاستمردان ایران مکدر شود!‏

نخیر؛ شکم بخارانید و اثبات بفرمایید که : “انسان ریشه از نسیان گرفته !” ‏

نمی دونم ناراحتم یا عصبانی یا فقط احساس ناتوانی میکنم ؟ اما می دونم چه سئوالی ذهنم رو پر کرده. یعنی ما ‏واقعا یه ذره هم حافظه تاریخی نداریم؟ ‏

میگم ها، کاش برای گرفتن فوق لیسانس و دکترای افتخاری، پاس کردن 2 واحد تاریخ ایران اجباری بود.‏


‎ ‎در حکم زباله سفارت‏‎ ‎

رضا ولی زاده در “ایستگاه” هنوز از ماجرای تخریب یک مجسمه در محوطه سفارت ایران در فرانسه دل آزرده ‏است:‏

خلاصه ی ماجرا این است که مجسمه هفت متری رویش، ساخته کامبیز شریف که در سومین بینال مجسمه سازی ‏از طرف مطرح ترین مجسمه سازان دنیا و ایران به عنوان اثر برگزیده شناخته شده بود؛ در جریان توفان فرانسه ‏آسیب می بیند و کارکنان سفارت فرانسه به جای آنکه آستینی برای ترمیم آن بالا بزنند، مجسمه را تکه تکه می کنند ‏و می گذارند بیرون از سفارت. و چنان که رسم همه جای دنیاست، “رویش” که در حکم زباله، در مقابل در ‏سفارت گذاشته شده، به وسیله ی ماشین جمع آوری زباله می رود و برای همیشه دفن می شود!‏

این مجسمه به وسیله صادق خرازی، سفیر پیشین ایران در فرانسه به این سفارت منتقل شده بود و بنا به قراری ‏مشترک بین کامبیز شریف و سفارت فرانسه، شریف باید هر سال یک بار برای ترمیم و کنترل آن به سفارت می ‏رفته. ‏

مجسمه ی «رویش» از جنس نارون بود. یک تن وزن داشت. گیاهی بود هفت متری که نمادی از بالندگی توأم با ‏سرکوب بود. دقیقا حکایت روئیدن بود؛ با تمام قصه هایش. این گیاه در ارتفاع شش متری خود کات خورده بود: ‏سرکوب شده بود، اما در ساقه ای دیگر دوباره پیچیده بود بالا، تن کشیده بود و سر برآورده بود تا به خان هفتم ‏رویش برسد.‏

کامبیز شریف گفت: حکایت خودم بود. نمادی از روئیدن خودم بود؛ از سرکوب شدنم و دوباره قد کشیدنم. ‏

حالا کامبیز خان دوباره کات خورده. منتهی نه توی ارتفاع شش متری؛ بلکه یک متری!‏


‎ ‎با این موقعیت چگونه کنار می آیی؟‎ ‎

محمود مقدسی در “سیب” در گرماگرم خطر حمله نظامی به ایران پرسش مهمی مطرح می کند:‏

فرض کن به جنگی عادلانه رفته ای. مثلا جنگی برای دفاع از میهن و تاکید می کنم برای دفاع. و در یک موقعیت ‏تک به تک قرار گرفته ای. چه می کنی؟ می کشی یا اجازه می دهی که کشته بشوی؟

در یکی از نامه های ویتگنشتاین می خواندم که به دوستش که در جنگ است می گوید : “اگر در نبردی تک به تک ‏قرار گرفتی، اجازه بده تا کشته بشوی.” ‏

تو کدام یک را انتخاب می کنی؟ به نظر می رسد که در هر طرف که برگزینی، برحقی. ولی در این میان ناگزیر از ‏انتخابی. با این موقعیت چگونه کنار می آیی؟

حالت دیگری را در نظر بگیر: به اجبار به جنگی رفته ای که آن را قبول نداری. حال اگر تک به تک بشوی، می ‏کشی یا اجازه می دهی که کشته بشوی؟ و راهی جز انتخاب نیست.‏

نمی خواهم خیلی مسئله را پیچیده کنم. ولی صورت های رقیق تری از دو حالت بالا هر روز برای ما اتفاق می ‏افتد که بی توجه در آنها دست به انتخاب می زنیم. ‏

مسائل به همان اندازه مبهم و پیچیده اند ولی چون جدی نمی بینیمشان، راحت می گذریم. هر عملی یک تاریخچه ‏دارد. انتخاب های جدی و عمیق در تاریخچه ی خود، انتخاب های رقیق تری از همان نوع را دارند که به فرد یاد ‏داده اند ( یا او را عادت داده اند که به یک نحو خاص انتخاب کند).‏


‎ ‎نکند به جای تشویق، برترین شمرده شوم!‏‎ ‎

“یک پزشک” که خود یکی از نامزدهای کسب جایزه بهترین وبلاگ های دویچه وله است، در همین باره می ‏نویسد:‏

در مورد مسابقات وبلاگی، احساسات متضادی دارم. از یک سو می‌بینم درصد کمی از افراد دانشمند و جامعه ‏تحصیل‌کرده ایرانی، جذب وبلاگ‌نویسی می‌شوند و عملا وبلاگستان ایران، از افراد واقعا فرهیخته‌ای محروم است ‏که در صورت آنلاین شدن هر جمله و هر مطلبشان می‌توانست بر غنای وبلاگستان بیفزاید و وبلاگستان را به ‏رسانه تولیدکننده محتوای جدی‌تری تبدیل کند. ‏

برای مثال وقتی سال قبل با لطف خوانندگان و دست اندر کاران هفت‌سنگ، مواجه شدم، بدون تعارف و شکست ‏نفسی‌هایی از این دست، پیش از هر چیز به این فکر بودم که نکند واقعا کسی فکر کند قله وبلاگ‌نویسی ایرانی، ‏نوشته‌های شتاب‌زده وبلاگ من باشد و یک «تشویق»، را با انتخاب «برترین» اشتباه بگیرد.‏


‎ ‎حسابی گیجم!‏‎ ‎

در همین موضوع، نویسنده وبلاگ “سی و پنج درجه” که او هم یک نامزد دیگر است چنین می نویسد:‏

اعتراف می کنم که قدری از بار روی شانه‌ام سبک شد وقتی بقیه هم چند خطی نوشتند. 35 درجه را جزو ‏کاندیداهای وبلاگ برتر فارسی زبان آورده‌اند، معیار انتخاب هم فاکتورهایی مثل تابوشکنی، ادبیات وزین و چند ‏ملاک دیگر بوده است. ‏

اینکه آدم بگوید برایم مهم نیست، دروغ شاخ دار می شود. این هم که همه جا اعلام کنی، ‌خودشیرینی از کار در می ‏آید. راستش را بخواهید من تجربه‌اش را نداشتم، برای همین درمورد شیوه‌ی برخوردم با این قضیه حسابی گیج ‏بودم (هستم). ‏

به هرحال همانطوری که خیلی‌ها گفتند، این انتخاب‌ها هرگز بهترین را معلوم نمی کند. اصولا شاید بهترینی به آن ‏مفهوم وجود نداشته باشد. بعلاوه من شدیدآ معتقدم که اگر اینچنین پروژه‌ای می خواست اصولی و با حداقل ضریب ‏خطا از کار در بیاید، شاید 10 - 15 نفر آدم نیاز بود که یک سال بی وقفه وبلاگ بخوانند و تحلیل کنند و ارزیابی ‏در بیاورند. یعنی با وجود اطلاع نسبتآ خوبی که داورها از وضعیت موجود دارند، کار تحقیقی اصولی با تکیه بر ‏معیارهای یک نفر و دونفر محال به نظر می رسد. ‏

وقتی که فهمیدم فرناز را به عنوان داور انتخاب کرده‌اند، کلی دلم برایش سوخت. یاد پارسال افتادم که چه اتهامات ‏بزرگی از ناحیه وبلاگستان حواله‌ی داورهای بخش فارسی شد و می دانم که داستان با کمی پس و پیش تکرار ‏خواهد شد، گریزی هم نیست، چون تعداد نمایندگان وبلاگستان چند میلیونی نمی توانند این‌همه محدود باشند. ‏


‎ ‎مزیت نسبی در تولید باربی!‏‎ ‎

احمد سیف مدرس دانشگاه در رشته اقتصاد است و موضوع اغلب بحث های او در وبلاگ “نیاک“، اقتصاد ایران ‏و جهان است. در آخرین پست، او در مورد پیچیدگی نظام تجارت بین الملل با ذکر مثالی از یک عروسک معروف ‏نوشته است:‏

بخش عمده ای از تئوری های مربوط به تجارت بین الملل بر اساس “مزیت های نسبی” استوار است که ‏اقتصادهای گوناگون براساس این مزیت ها در تولید محصولی “تخصص” پیدا می کنند و بعد با اقتصادهای دیگر ‏درگیر مبادله می شوند. ‏

درکتابهای درسی اقتصاد و بخصوص اقتصاد بین الملل مثال های تکراری تولید پارچه در انگلیس و تولید شراب ‏در پرتقال بود و احتمالا هنوز هم هست. و اما با تحولاتی که در اقتصاد جهان پیش آمده است، شاهد تغییراتی خیلی ‏جدی درتجارت بین الملل هستیم.‏

این عروسک های باربی را در نظر بگیرید. این عروسک دردفتر مرکزی متل در کالیفرنیا طراحی می شود. ‏برای ساختن بدن عروسک، پلاستیکی که مورد نیاز است از پالایش نفت در تایوان به دست می آید. موهای ‏نایلونی باربی را درژاپن تولید می کنند و لباس های پنبه ای باربی هم در چین تولید می شود. قالب های لازم برای ‏ساختن باربی و رنگی که مورد استفاده قرارمی گیرد در امریکا تولید می شود. مونتاژ قطعات هم در مالزی و ‏اندونزی انجام می گیرد. برای ارزیابی کیفیت، عروسکها را در کالیفرنیا آزمایش می کنند و از همان جا به ‏بازارهای جهان فرستاده می شود.‏

به این حساب، کدام کشور در تولید “باربی” مزیت نسبی دارد؟ ‏


‎ ‎تئوری اعتماد متقابل در اقتصاد‏‎ ‎

نویسنده وبلاگ “دانا” در یکی از آخرین پست هایش به نقش اعتماد متقابل دولت و ملت در اداره امور اقتصادی ‏جامعه اشاره می کند و می نویسد:‏

اگر اشتباه نکنم جایزه نوبل اقتصاد ۱۹۹۵ به شخصی داده شد که تئوری اعتماد متقابل در اقتصاد را بسط داد. ‏تعریف بازاری‌ی این نظریه که من می‌فهمش با این مثال داده می‌شد که دولت سوییس با کم‌تر از یک میلیون دلار ‏می‌توانست تورم را در سوییس کم کند. اما دولت انگلستان با یک میلیارد دلار هم این کار را نمی‌توانست بکند. ‏چون مردم انگلستان چندان حرفهای تونی بلر را جدی نمی‌گرفتند. ‏

اما مردم سوییس سخنان دولتشان را جدی می‌گرفتند. مسئولین اقتصاد دولت سوییس تنها نیاز داشتند اعلام کنند که ‏ما تصمیم گرفته‌ایم که از ماه بعد تورم را چند درصد کم کنیم. دولت کارهای اندکی انجام می‌داد. مردم باور ‏می‌کردند و تورم واقعآ کم می‌شد.‏


اما در این جا با این دولت فعلی‌ی ایران همه‌چیز بر عکس است. دکتر احمدی نژاد می‌گوید پرونده‌ی هسته‌ی مختوم ‏شد. مردم به وحشت می‌افتند که پس پرونده تازه باز شده است و کارها به جاهای باریک کشیده می‌شود!‏


‎ ‎گمان کنید دکتر زهرا دختر خود شماست‎ ‎

عطالله مهاجرانی هم در “مکتوب” دلش از خودکشی زهرا، یک دانشجوی پزشکی در همدان در اداره اماکن این ‏شهرستان به درد آمده و نوشته است:‏

مقام رهبری همواره بر آخرت و توجه به خداوند تاکید می کنند. در دوره حاکمیت رهبری و مسئولیت بازرسی ‏آقای ناطق نوری؛ پزشک جوانی را - دکتر زهرا- ماموران امر به معروف و نهی از منکر در همدان بازداشت ‏کرده اند و دو روز بعد جسدش را تحویل خانواده اش داده اند.‏

مردم ما بارها از زبان عالمان دین شنیده اند، که امام علی از ماجرای خلخال دخترک یهودی وسپاه معاویه - نه ‏ماموران امام علی علیه السلام- از درد گریست و آرزوی مرگ کرد. همین مورد خود کشی یا قتل را بازرسی ‏کنید. گمان کنید دکتر زهرا دختر شماست. ‏

البته او پاسپورت کانادایی ندارد.لابد صدای خانواده اش هم به جایی نمی رسد. به گوش خدا که می رسد. باور کنید ‏اهمیت جان این دختر که فدا شد و نظایر اواز بسیاری از مسایل پر هیاهو بیشتر است. باور کنید جان این دختر از ‏برکناری یا استعفای آقای لاریجانی مهمتر ست. در پس این مرگ، زندگی خانواده ای ویران شده است. شما ها که ‏از ذره المثقال سخن می گویید؛ این خون ها خواب را بر چشم شما نمی بندد؟‏