همه از هم متنفریم! ‏

نویسنده
سها سیفی

“مجید زهری” معتقد است زندگی اجتماعی ایرانیان، این‌روزها و این سال‌ها بر نفرت از دیگری متمرکز شده ‏است:‏

حسین نوش‌آذر در باره‌ی جامعه‌ی ایران می‌گوید: “زندگی اجتماعی ما بر محور توهین استوار است”. حرف ‏نوش‌آذر بیراه نیست، ولی کامل هم نیست. حسین به‌واقع مسئله را ساده‌ کرده و عمق و بغرنجی آن‌را دور زده ‏است. موضوع این است که زندگی اجتماعی در ایران بر اصل “نفرت” پی ریخته شده است. آن‌چه روابط را شکل ‏می‌دهد، عنصر “نفرت” است که “توهین”، بازتاب اخلاقی آن است. “توهین را می‌شود شاخصه‌ای تربیتی دانست. ‏آدم بی‌تربیت، توهین می‌کند. ولی کسی که دیگری را تحقیر می‌کند، بی‌شک آدم تحقیرشده‌ای است. این‌جاست که ‏باید عمل او را ریشه‌‌یابی کرد.‏

‏”تخریب” در بین اعضای جامعه‌ی ما این‌قدر عادی است که به شکل شاخصه‌ای اخلاقی درآمده است. مردم ما، به ‏وقتِ درگیری، به چیزی کمتر از نابودی طرف مقابل رضایت نمی‌دهند. در واقع دشمنی و کینه‌توزی در جامعه‌ی ‏ما از بالانس خارج شده و به هیچ پرنسیب و ضابطه‌ای پشت ندارد. وقتی رفتاری چون “تخریب دیگری” چنین ‏اپیدمی شود و در مکانیسم جامعه به‌طور فراگیر عمل کند، باید ردّ آن را در روان جامعه جست.‏

توهین و تخریب را اگر با هم جمع بزنیم، به “نفرت جمعی” می‌رسیم. شوربختانه امروز، “نفرت” بخش مهمی از ‏هویت ملّی ما ایرانیان را تشکیل داده است که در گونه‌ها و اشکال مختلف بروز می‌کند. در کدام جامعه سراغ دارید ‏که چنین اعضایش از هم بدشان بیاید؟ در خارج از کشور - که انواع ملیت‌ها در یک سبد ریخته شده‌اند- نفرت میان ‏ایرانیان را آشکارا و خیلی روشن‌تر می‌شود دید. ‏

‎ ‎چه خوب که چفیه، نماد رپرها شده است‎ ‎

“مهدی مصطفایی” از مد شدن چفیه در میان جوانان ایرانی که عمدتا هوادار موزیک رپ هستند، اظهار خوشوقتی ‏کرده است:‏

به نظرم مد شدن نمادهای ارزشی از چند جهت مثبت است: اول اینکه یاد شهدا و دفاع مقدس را در ذهن جوانان و ‏نسلی می‌اندازد که هیچ خاطره‌ای از آن روزها و آن جوانانِ سابق ندارند و این یک ویژگی مثبت است و نوعی ‏تعلق خاطر را نسبت به جوانان قدیم در جوانان جدید ایجاد می‌کند.‏

دوم اینکه مد جدید برخلاف مدهای معمول که برگرفته از ارزش‌های غربی هستند٬ ارزش‌های دفاعی و جهادی ‏وطن را ترویج می‌کنند و این نیز ویژگی مثبتی است. سوم نیز این است که هیچکس دیگر نمی‌تواند به دلیل لباس و ‏ظاهرش بر دیگری فخر بفروشد٬ بدان معنا که اگر تا امروز بچه بسیجی‌ها و حزب اللهی‌ها با چفیه‌ انداختن نوعی ‏فخر فروشی ارزشی می‌کردند دیگر این مرزها برداشته می‌شود و از آن بابت که دین٬ غیرت و جنم به باطن است ‏نه به ظاهر و جهاد واقعی در دنیای درون است نه برون٬ این بسیار مهم است که بچه حزب اللهی‌هایی مثلِ ما٬ ‏بفهمیم که افتادگی شرط اصلی ایمان و تقواست و نباید از روی ظاهر افراد در موردشان قضاوت کنیم و آنها را ‏ناچیز بشماریم. این به خودسازی بیشتر بچه حزب‌اللهی‌ها کمک شایانی می‌کند تا خود را از مردم و برای مردم ‏بدانند و نه تافته‌ای جدابافته بدانند.‏

‎ ‎اگر این اتفاق در استان دیگری رخ می‌داد‎ ‎

[](http://aminsabeti.net/1387/09/life-of-soldiers-of-sistan-and-baluchestan-are-not-worth/)

‏”امین ثابتی” از بی‌توجهی بلاگرها به موضوع کشتن سربازان اسیر توسط گروه تروریستی ریگی، بسیار عصبانی ‏است:‏

از دست وبلاگستان فارسی چنان عصبانی هستم که می‌خواهم در و تخته‌ی تمام وبلاگ‌های این وبلاگستان را آتش ‏بزنم! علت عصبانیتم این است که من نمی‌دانم آیا این جماعت وبلاگ‌نویس، استان سیستان و بلوچستان را جز ایران ‏حساب می‌کنند یا نه؟ آیا افرادی که در این استان زندگی می‌کنند را انسان می‌دانند یا مانند غربی‌ها که ایرانیان را ‏انسان‌هایی عقب‌افتاده می‌دانند، آنها نیز مردم این استان را جماعتی عقب‌افتاده می‌دانند؟

اگر سربازان بخت‌برگشته‌ای که از پاسگاه مرزی سراوان ربوده شدند در تهران یا شیراز بودند، آیا این جماعت به ‏همین راحتی از کنار این ماجرا می‌گذشت یا اینکه یک میلیون کمپین راه می‌انداخت که وا مصیبتا حقوق بشر از ‏بین رفت و…‏

‎ ‎آقای ریگی؛ اسیر صاحب حقوق انسانی و قانونی است‏‎ ‎

“عبدالقادر بلوچ” در همین زمینه، خطاب به گروه مذکور چنین نوشته است:‏

افرادی که به هر دلیل به این باور می‏رسند که چاره‏ای جز مبارزه مسلحانه برای آنها نمانده در چهارچوب ‏باورهای خودشان هم باید پرنسیپ‏هایی را رعایت کنند. قوانین انسانی ضرورتاً نباید در جایی نوشته شده باشند. ‏وقتی به هر دلیل شما افرادی را که سربازان دشمن می‏نامید در اختیار خود می‏گیرید از آن لحظه به بعد سرباز ‏بودن و دشمن بودن آنها به پایان رسیده دوران اسارت آنها آغاز می‏شود. اگر آزادی آنها منوط به کارهایی بشود که ‏از عهده‏ی منطقی و انسانی آنها ساخته است می‏تواند مدافعانی اینجا و آنجا پیدا کند اما کشتن اسرایی که مردن و ‏زنده ماندنشان در گرو درخواستهایی است نشدنی… عملی است مذموم. ‏

ممکن است در کوتاه مدت مردم سرزمینی به خاطر ظلمهایی که هر روزه شاهد آن هستند مستقیم یا غیر مستقیم از ‏این اعمال حمایت کنند اما این اعمال و آن حمایتها در بلند مدت نه تنها هیچ منفعتی را تضمین نمی‏کند بلکه ‏فعالیتهای افراد منطقی و مثبت همان قوم را نیز بی اثر خواهد کرد. کشتن شانزده اسیر به هر دلیل و به دست هر ‏کس و در هر کجای دنیا صورت بگیرد کاری است غیر انسانی و غیر قابل دفاع. ضمن محکوم کردن این عمل به ‏باز ماندگان این سربازها تسلیت گفته برای ایران و بلوچستان صلح و امنیت آرزو دارم.‏

‎ ‎کروبی، خاتمی را از برزخ بیرون می‌کشد!‏‎ ‎

“جعفری گلابی” از اختلافات میان جریان دوم‌خرداد و شیخ مهدی کروبی نوشته است:‏

از نظر مبانی اصلاح طلبی که ما سراغ داریم کروبی در بعضی زمینه ها اگر جلوتر از آقای خاتمی نباشد عقب تر ‏نیست. در واقع تبدیل شدن و یا تبدیل کردن آقای خاتمی به همه سرمایه موجود اصلاحات ریسک بسیار بزرگی ‏است که هیچ جریان زنده وفعال اجتماعی به آن دست نمی زند، آقای خاتمی باید بعنوان عمق استرات‍‍ژیک ‏اصلاحات محسوب شود و از خرج شدن آسان او جلوگیری بعمل آید. اگر حضور آقای خاتمی در انتخابات یک ‏ضرورت است این ضرورت را اولا خود او و در ثانی اکثریت قاطع اصلاح طبان باید احساس کنند تا در حمایتش ‏تعللی صورت نگیرد و روند اقناعی موضوع هم حفظ شود. ‏

بنظربنده اگر اختلاف غیر مبنایی مورد اشاره نبود به سادگی اکثر اصلاح طلبان به دلایل درستی حمایت از کروبی ‏می رسیدند وبه تعبیری رسیده اند ولی قفل این اختلاف فعلا روی ائتلاف آرمانی اصلاح طلبان خورده است و آنان ‏را وادار می کند که به استراتژیهای حداقلی و ضروری تمسک جویند. بنظر می رسد حداقل یکی از کلید های این ‏قفل در دستان آقای کروبی است، او که سیاستمدار زیرکی است می تواند ورق اوضاع را به وسیله دلجویی از همه ‏کسانی که توسط ایشان نواخته شده اند یا ابتکاراتی که از اوساخته است برگرداند و آقای خاتمی را هم از برزخ ‏یک انتخاب سخت رهایی دهد. ظاهرا همه ما درمسایلی که پیش رو داریم ازمشکلات کوچک شخصی گرفته تا ‏معضلات بزرگ اجتماعی می خواهیم بدون اراده وتحرک وتصمیم متناسب با بزرگی مشکلاتمان به ایده آلهایمان ‏برسیم واتفاقا مرتبا دیگران را به تغییر وتحول توصیه می نمائیم.‏

‎ ‎بین دولت و مجلس، حسابی شکرآب است‏‎ ‎

“سمیه توحیدلو” منتقد داستان پایان‌ناپذیر استیضاح در مجلس است:‏

این روزها بازار سوال و استیضاح از وزرا داغ داغ شده. بعد از سرنگونی وزیر کشور و رای لب مرزی آقای ‏محصولی، نوبت به وزارتخانه های آموزش و پرورش، جهادکشاورزی و بهداشت رسیده است. دو تا از این ‏استیضاح ها منتظر اعلام وصول است و گویا تعداد نمایندگانی که پایش امضا کرده اند زیاد است. به نظر می رسد ‏آنقدر بین دولت و مجلس شکرآب باشد که آقای رییس جمهور علیرغم اعلام عمومی در برنامه تلویزیونی، از بردن ‏طرح مورد علاقه شان به مجلس منصرف شدند. خلاصه اینکه ظاهرا دعواست و از قدیم گفته اند سر دعوا ….‏

راستش این روزها وقتی خبرها را مرور می کنم، افسوس می خورم. افسوس می خورم که چرا در جامعه ما همه ‏چیز به دعواهای سیاسی تقلیل داده شده است. با نحوه عملکرد و برنامه های احمدی نژاد و مدیرانش مشکل دارم، ‏اما ماجرا این است که ایشان بالاخره چهار سال قرار است رییس دولت باشد. اگر هدفمان توسعه است، اگر آبادانی ‏کشورمان مهمترین مسئله مان باشد، باید پذیرفت که رفتارهایی از این دست و مشغول کردن تمام جامعه، رسانه ها ‏و مدیران به این دعواها، عایدی ِ زیادی برای جامعه ندارد. شاید با این روش دل عده ای خنک شود، شاید عده ای ‏قدرتشان را به دیگران نشان هم بدهند، شاید شاخ و شانه اقلیت - اکثریت و یا حتی مجلس - دولت جذابیت های ‏ویژه خودش را داشته باشد، اما هرچه باشد به نظر به نفع ایران و ایرانی نیست. مگر در این دولت که نه نفر از ‏وزرا رفتند و افراد جدید آمدند چه شد؟ وزرا کارآمدتر شدند؟ دولت یکدست تر شد؟ وضعیت بهبود یافت

‎ ‎شب را هم در شبکه چهار می‌خوابند!‏‎ ‎

‏”احمد طالبی” معتقد است تلویزیون ایران توجهی به جامعه‌شناسی و کارشناسان این علم ندارند:‏

حکایت تلویزیون و جامعه شناسی چیز جالبی است. پیچ تلویزیون را که باز کنی همه جور کارشناسی توی آن می ‏بینی. کارشناسان مذهبی و روانشناسی که سیما را قرق کرده اند. فقط از این شبکه به آن یکی جابجا می شوند. مثلا ‏صبحانه را توی شبکه یک می خورند، ناهار را در شبکه دو، عصرها با مدیر شبکه سه قدم می زنند، شب هم ‏لحافشان را توی شبکه چهار پهن می کنند. در این بین کارشناسان سیاسی و اقتصاد و… هم سهمی دارند. آها ‏راستی داشت یادم می رفت. پزشکها هم زیاد توی تلویزیون می پلکند و حرف می زنند. حتی اخبار و گفتگوهای ‏پزشکی هم داریم!‏

اینها خوب است البته. اما دلیل اینکه قدری بوی سوختگی از این حرفها می آید، شاید این باشد که در تلویزیون ‏ردی از جامعه شناسی پیدا نمی شود. رد که هیچ، اگر غباری از آن هم جایی بنشیند فوری فوتش می کنند. ‏آرزویمان شده که یکبار توی یکی از این میزگردهای آبکی که روزی پانزده‌تاش برگزار میشه یک نفر به عنوان ‏جامعه شناس حضور داشته باشه و یا آخر یکی از سریال های تلویزیونی بنویسن کارشناس، جامعه شناسی، دو ‏نقطه فلانی!‏

‎ ‎ارزش کار خداداد یادمان نرود‎ ‎

“حاجی واشنگتن” می‌نویسد برخورد رسانه‌ها با ماجرایی که اخیرا خداداد عزیزی در مشهد پدید آورد و طی آن ‏یک عضو همراه تیم فوتبال فجر سپاسی شیراز را مضروب کرد، بیش از اندازه است:‏

بعضی از دوستان طوری درباره گل خداداد نوشتن، که انگار آجیل شب چهارشنبه سوری می خورده. یادمون باشه ‏که نباید از همه ورزشکاران توقع داشت تختی باشن. باید از هر کسی به اندازه خودش توقع داشت. منتهی اگر ‏کسی کار خطایی می کنه، مردم و رسانه ها باید انتقاد کنن. از یک طرف نمی شه گفت چون کسی محبوبیت داره، ‏ورزشکاره، هنرمنده یا ملاست نباید ازش انتقاد کرد. ولی این اصلا به این معنی نیست که بخوایم به خاطر یک ‏دستمال قیطریه ( بخوانید قیصریه)‌ رو آتش بزنیم.‏

نباید ارزش کار اون روز خداداد رو به خاطر کار بدی که امروز کرده، به زیر سوال ببریم. اگر هم کسی کار ‏مهمی می کنه، او رو به خاطر کاری که کرده، دوست داشته باشیم و از او بت نسازیم که مدتی بعد پشیمون شیم.‏

‎ ‎اگر احترام می‌خواهید، وارد سیاست نشوید‎ ‎

“بهمن هاتفی” نوشته است سیاست عرصه‌ای ست که هیچ دولتمردی در آن مصونیت کامل ندارد:‏

وقتی فردی وارد دایره قدرت می‌شود، همانگونه که از منظر شخصی چیزهایی بدست می‌آورد، به سرعت ‏چیزهایی را هم می‌بازد. او دیگر براحتی یک شهروند معمولی نمی‌تواند آزادنه به هر کجا برود و هر کار کاملاً ‏معمولی را انجام دهد. همچنین یک سیاست‌مدار مجبور است حتی بخش بزرگی از زندگی خصوصی خود را در ‏معرض دید و قضاوت افکار عمومی قرار می‌دهد. شاید عمده‌ترین دلیل آنکه افکار عمومی در باره رفتار و منش ‏سیاست‌مداران بسیار حساس است، این باشد که مردم نمی‌توانند براحتی از میان انبوه شعارها و بحث‌های ریز و ‏درشت سیاسی، به درستی یکی از آنان اطمینان یابند و احتیاج دارند که به افراد “اعتماد” کنند. ‏

در بریتانیا تمسخر سیاست‌مداران بزرگ و کوچک، تقریباً در تمامی رسانه‌ها و حتی تلویزیون دولتی بی‌بی‌سی به ‏حدی است که یک شهروند کشورهایی نظیر ایران در خواب هم نمی‌تواند، تصور آن را در کشورش داشته باشد. ‏نکته جالب در این میان آنکه هر چه سیاست‌مدار بزرگ‌تر و پرمسئولیت‌تر باشد و هر چه شخصیت معروف‌تر ‏باشد، احتمال اینگونه برخوردها با وی و شدت آن برخوردها بیش‌تر است. خلاصه آنکه سیاست‌مدار نه تنها حرمت ‏و احترام خاصی ندارد که باید به مراتب توقع احترام کمتری نسبت به یک شهروند معمولی داشته باشد. در انتها ‏باید به سیاست‌مداران گفت که اگر احترام می‌خواهید عرصه سیاست را رها و احترام را در جایی دیگر بجویید. ‏عدم تضمین احترام حداقل هزینه‌ای است که شما باید برای قرار گرفتن در قدرت بپردازید.‏

‎ ‎همه، بدجوری بهم مشکوک شده بودند!‏‎ ‎

“تجربه‌های آزاد” از واکنش اطرافیان و تحلیل آنان در خصوص تغییراتی در آرایش چهره‌اش نوشته:‏

من معمولا عادت ندارم ریش بگذارم و از آن طرف هم ریش هایم را هرروز نمی تراشم و معمولا ته ریش کمی ‏توی صورتم دارم. دو، سه هفته پیش هوس کردم مدتی ریش بگذارم، نتیجه این شد که صاحب ریش بلندی شدم که ‏علاوه بر اینکه صدای بعضی ها را درآورده بود، همه را حسابی کنجکاو کرده بود و بعضی نگاه ها بدجور ‏مشکوک شده بود. ‏

همه از دلیل ریش گذاشتنم سوال می کردند و کار به جایی رسید که یکی از اساتید سر کلاس سوال کرد که: “آیا ‏کارم جایی گیر کرده که ریش گذاشته ام؟” و هرچه برایش توضیح می دادم که ریش گذاشتنم کاملا بی دلیل بوده، ‏باورش نمی شد و فکر می کرد که برای حل مشکلی یا گذشتن از هفت خوانی صاحب این محاسن شده ام. اینجاست ‏که آدم با خودش فکر می کند چطور معنی و مفهوم خیلی حرف ها و کارها خیلی راحت عوض می شود. ‏