تقدیم به دو پدر آزاده: حسین نورانینژاد و سراجالدین میردامادی
کودکان بزرگترین قربانیان استبدادند. فرزندانِ زندانیان سیاسی و عقیدتی، تاوان چیزی را میدهند که ارتباط وثیقی با آنها ندارد. آنها فشاری غیرانسانی را تحمل میکنند بیآنکه کوچکترین تقصیری در برآمدن آن داشته باشند. اینچنین، با بازداشت هر یک از والدین، دوران پر درد و رنجی برای فرزندان آغاز میشود که البته در خور همدلی است. در این وضع اما، چه بسا که خود زندانی، و بهویژه موقعیت خاصی که وی به جهت روانشناختی در آن قرار میگیرد، به حاشیه میرود و مورد اعتنا واقع نمیشود. حال آنکه عواطف و دلبستگیهای پدر یا مادر به فرزند، در زمان حبس، خود پروندهای مستقل و متفاوت است.
در این مکتوب، با اشاره به تجربهای شخصی، تلاش میشود، این وضع سخت و در خور تأمل، از زاویهی یک پدر، و هرچند به اجمال، تبیین شود.
از همان شب انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ که بازداشت فلهای فعالان سیاسی و مطبوعاتی آغاز شد، نگارنده نیز مثل بسیاری دیگر، خود را به جهت ذهنی برای هجمهٔ ناگهانی و حبس آماده کرد. تا فردای عاشورای ۸۸ که بازداشت نیمهشبی صورت گرفت، اغلب به این میاندیشیدم که در دوران حبس، کیان چهار ساله چه دورانی را سپری خواهد کرد. این پرسش، در هفتهٔ نخست بازداشت، به شکل آزاردهندهای در بسیاری از دقایق سنگین و دیرگذر سلول انفرادی، خودنمایی میکرد. پرسشی که محور آن، فرزندی دور از پدر بود و موضوع دغدغه، جای خالی پدر برای کودکی چهار ساله.
به هر ترتیبی بود، و با شعبدهی عقل و تمهیدات دیگر، این چند روز نخست و سخت ابتدای بازداشت گذشت. روزها و شبهای انفرادی، با ویژگیهایش سپری میشد… اندک اندک، و پس از چند هفته، ناگهان موجی جدید از فشار روانی، با عوارض خاص خود جلوهگر شد. اینبار مشکل یکسره با آنچه در ابتدای بازداشت رخ داده متفاوت بود. حالا مسئله، پدری دور از فرزند بود و موضوع اندوه، جای خالی فرزند برای پدر.
نگارنده به مشکل و دلنگرانی نخست (فقدان پدر برای فرزند) پیش از بازداشت اندیشیده بود، اما هرگز فشار و دشواری مشکل جدید (فقدان فرزند برای پدر) را پیشبینی نکرده بود. طبیعی بود که درد و رنج جدید، کیفیت خود را داشت و باید با تدابیر متفاوتی، درمان میشد. کنار آمدن با این ماجرا نیز با سختیهایش، چند روزی به طول انجامید، و قصهی انفرادی ادامه یافت…
این تجربهی شخصی و کوچک، از جهت علمی قابل تعمیم نیست، مگر آنکه با روشی استقرایی درصدد تعمیم آن و بیرون کشیدن حکمی کلی باشیم؛ که نویسنده چنین قصدی ندارد. اما، درعینحال، تجربهی پیشگفته میتواند تبیینگر یک وضع و شرایط خاص باشد. واقعیتی که همدلان خاص و پرشمار خود را دارد. پس از آزادی، کم نبودند کسانی که ضمن تأیید موقعیت رنجزا، تجربهای مشابه را توضیح میدادند.
این وضع، بهگونهای مفروض، شامل هر یک از والدین میشود. پدر و مادر، تفاوتی نمیکند؛ و ای بسا که بهدلایل گوناگون، مادران از جای خالی فرزند خود، متحمل درد و رنج بیشتری شوند. تاکید میشود که دلنگرانی برای فرزند، بهدلیل جای خالی خود (مادر یا پدر) چنان که آمد، موضوعی متفاوت، و به نوبهی خود مهم است.
مولفههای گوناگونی در تشدید یا تخفیف درد و رنج مورد اشاره، دخیل است؛ سن فرزند، و میزان وابستگی و کیفیت دلبستگی به فرزند، ازجمله فاکتورهای مهم محسوب میشوند. نگارنده مایل نیست بیش از این در این وجه از ماجرا درنگ کند؛ بهویژه که تدقیق و ایضاح آن، نیازمند دانش روانشناسی و ورودی تخصصی به موضوع است. مقصود، اشاره به موقعیت والدین محبوس بود و نیاز عاطفی آنان به لمس و بوییدن فرزند و بودن در کنارش.
این یادداشت چنانکه در ابتدای آن آمده، به احترام دو پدر و به بهانهی زندانی شدن آنان نگاشته شده؛ و البته در هنگامهای که “روز پدر” در ایران فرارسید و موجب سرور شد.
جای خالی “سهراب” برای حسین نورانینژاد، و جای خالی “متین” برای سراج میردامادی، دو روزنامهنگار و فعال سیاسی اصلاحطلب، بیگمان محسوس و رنجزاست. بهویژه که متأسفانه ـ و مطابق آخرین نشانهها و اخبار ـ این هر دو کنشگر مدنی همدل با جنبش سبز، در سلول انفرادی محبوساند.
با این همه، بیگمان سراج و حسین، همچون بسیاری پدران و مادران دیگر ـ که به گناه در پیش گرفتن راه و عقیدهای دیگر، دچار حبس شدهاند ـ به اتکای ایمان و توکل و تعقل و تدبیر و صبوری و امید، در برابر وضع سخت و رنجآور و دردزا، استواری میکنند؛ و آنچه سرانجام، بار دیگر، بر جا میماند، همان سیاهی است برای ذغال.
وجه تلخ و تأسفبار دیگر موضوع اینجاست که رویکردها و سیاستورزی ماکیاولیستی اقتدارطلبان حاکم در دستگاههای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی، جایی و مجالی برای فهم این دست مناسبات بسیار طبیعی و قابل فهم انسانی نگذاشته است.
در چنین وضعی، آخرین شنیده از رهبر محبوس جنبش سبز، هم برای تمامیتخواهان و هم برای دموکراسیخواهان، شنیدنی و آموختنی است. میرحسین موسوی چنانکه خواهرش روایت کرده، گفته است: “بروید به بزرگترهایتان هم بگویید اگر سر بچههای مرا ببرند و بیاورند روبرویم بگذارند من همینام که هستم و ایستادهام.”