سقف اصلاحات کجاست؟

نویسنده

rashidesmaili.jpg

مطالعه ی نوشته های ملیحه محمدی فرصتی است که نباید از دست داد، او کم می نویسد و هر وقت هم که می ‏نویسد اصل حرفش را صادقانه و سر راست می زند، و می دانیم که آنچه در دل و فکر خانم محمدی می ‏گذرد، به زبان آوردنش در آن فضای خاص سیاسی که ایرانیان مقیم غربت با آن مواجهند دل شیر می خواهد ‏و محمدی ظاهرا این دل شیر را دارد.‏

او از جمله در یادداشت اخیرش در روزنامه ی اینترنتی روزآنلاین با کاربرد کمترین کلمات حرف دلش را ‏رک و پوست کنده می زند، به هر حال صراحت و شجاعت ملیحه محمدی قابل ستایش است درست مثل ‏ابراهیم نبوی عزیز و دوست داشتنی که بی هیچ تعارفی از قلب پاریس قربان صدقه ی خاتمی می رود، حال ‏آنکه حتی اینجا در داخل ایران و در میان فعالین عاصی دانشجویی-لا اقل بخش عمده ای از آنها- هم دفاع از ‏نامزدی خاتمی برای انتحابات ریاست جمهوری خاتمی کار چندان آسانی نیست.‏

با این حال من که شخصا با خاتمی دشمنی و حتی مخالفتی ندارم، دو دوره به او رای داده ام و سال 84 هم ‏اتفاقا تحریمی نبوده ام، مثل خیلی های دیگر با دست خالی برای رای آوردن دکتر معین تلاش می کردم و به ‏عنوان یکی از اعضای ستادش “کف خیابانها” با مردم حرف می زدم و البته سخت ترین قسمت کار ما در آن ‏روزها “توجیه عملکرد خاتمی بود”، که مردم دکتر معین را میراث دار خاتمی و ما را نمایندگان خاتمی در ‏خیابانها می دانستند! پس هر چه درد از خاتمی داشتند بر سر ما فریادش می کردند، مخلص کلامشان این ‏بود:“چرا کوتاه آمد؟ چرا نایستاد؟ ” به عبارت روشنفکرانه ترش “چرا هیچ خط قرمزی نداشت؟” یا به بیان ‏دیگر “چرا نیروهایش را فرستاد خانه و گذاشت دشمنان دموکراسی یک به یک سنگر ها را باز پس گیرند؟” ‏یا اگر مصداقی تر بخواهیم حرف بزنیم چرا انتخابات مفتضح مجلس هفتم را برگزار کرد در حالیکه حتی ‏حزب مشارکت بزرگترین حزب حامی اش با برگزاری آن مخالف بود و استانداران دولتش در اعتراض به ‏روند انتخابات یک به یک استعفا کرده بودند؟ چرا روی لوایح دوقلویش نایستاد، مگر نگفت که اگر اینها ‏تصویب نشوند دیگر رییس جمهور نیست؟ چرا یک بار در برابر یکی از فرمایشات صادره از بیت “نه” ‏نگفت، مگر مردم خاتمی را رییس جمهور کرده بودند که جام شوکران فرمایشات “بیت” را سقراط وار و آن ‏هم لاجرعه بی هیچ تأمل و تحملی بنوشد؟! مگر فراموش کرده بود که رییس جمهور شده تا “اصلاحات ‏دموکراتیک” را پیش ببرد و در قدرت جراحی کند نه اینکه به قول خودش بشود تدارکاتچی “بیت”…‏

‏ اینها تنها بخشی از انتقادات منتقدین اصلاح طلب خاتمی بود، انتقاداتی که نه بخش اقتدار گرا، بی مایه و ‏پرگوی اپوزیسیون خارج از کشور، که افرادی چون سعید حجاریان و عباس عبدی گاه در پرده و گاه به ‏صراحت بر زبان و قلم جاری می ساختند.چه خون دلی می خوردیم آن روزها، چرا که آبروی خاتمی آبروی ‏ما بود. حالا هم خیلی ها که با نامزدی خاتمی برای ریاست جمهوری مخالفند تردیدهایشان از جنس تردیدهای ‏خود آقای خاتمی است؛ جالب آنکه” اول مخالف نامزدی خاتمی برای انتخابات ریاست جمهوری” خود خاتمی ‏است چرا که بیش از هر کس دیگری نسبت به موانع اصلاحات و پیچیدگیهای نظام جمهوری اسلامی آگاه ‏است و سقف ظرفیت های آن را می شناسد.‏

با این اوصاف در این نوشتار چندان به نقد اصلاح طلبی آقای خاتمی و دوستانش در دوره ی هشت ساله ی ‏خرداد 76 تا تیر ماه 84 نمی پردازم و موضوع سخن را بر همین “تردیدهای آقای خاتمی” متمرکز می کنم تا ‏بر اساس همین تردیدها، پرسشهایی ساده اما بنیادین را با خانم محمدی گرامی در میان می گذارم.‏

‏ خلاصه ی تردیدهای آقای خاتمی که به دو پیش شرط ایشان معروف شده این است که اولا باید با ملت در ‏مورد خواستهایشان، تفاهمی حاصل شود و ثانیا ً باید دید چقدر امکان عملی شدن شعارها و برنامه ها وجود ‏دارد. یعنی آقای خاتمی عملا ًمی گوید: “اول باید ببینیم خواستها و مطالبات مردم چیست آیا ما(اصلاح طلبان ‏هوادار آقای خاتمی) می توانیم این خواستها را نمایندگی کنیم یا اگر همه اش را نمی توانیم چند درصدش را ‏می توانیم؟” آقای خاتمی همچنین به طور ضمنی می گوید: “حالا گیریم که ما توانستیم بخش قابل توجهی از ‏خواستهای مردم را نمایندگی کنیم و بر اساس تحقق این خواستها هم برنامه ی انتخاباتی ارائه کردیم تا آرای ‏مردم به سوی ما جلب شود، رد صلاحیت هم نشدیم و با حضور 20 و چند میلیونی مردم از تله ی “تقلب” در ‏انتخابات هم جستیم، آیا پس از ورود به قوه ی مجریه با توجه به آن تجربه ای که از سر گذراندیم می توانیم آن ‏برنامه ای را که بر مبنای بخشی از خواستهای مردم اعلام کرده ایم عملیاتی کنیم؟” اینها تردیدها و پرسشهای ‏شخص آقای خاتمی و بخش زیادی از مخالفین حضور ایشان در انتخابات است که اتفاقا خیلی هایشان هم مثل ‏من به شخص آقای خاتمی علاقه مند هستند. با این حال از روز ی که آقای خاتمی این مطالب را طرح کرده ‏است ندیدیم که کسی از هواداران کاندیداتوری ایشان تحلیل مشخصی در مورد این تردیدها و راهکار ‏مشخصی برای رفع آنها ارائه کند.‏

‏ سیاست دوستان به جای بحث اقناعی و تحلیلی راه انداختن امواج احساسی، تخریب دموکراسی خواهان منتقد ‏حضور آقای خاتمی و البته ادامه ی نمایش “خواهش و التماس” بوده است. شاید آقای خاتمی نهایتا در برابر ‏این امواج ـ تا حدودی مصنوعی- احساسات عمومی و خواهشها و التماسها و فشارهای دوستانش ـ که برخی ‏شان دوری از مناصب دولتی سخت آزارشان میدهد- تسلیم شود و نامزدی در انتخابات را بپذیرد اما مسلما ً ‏این “تردید”ها و به علاوه ی پرسشهای دیگر برای ما همچنان پا بر جا خواهد بود. بسیاری از منتقدین حضور ‏آقای خاتمی که متاسفانه خانم محمدی با ادبیاتی تحقیر امیز آنها را هواداران “مفهوم من در آوردی ِ اصلاحات ‏بنیادین” خطاب می کند، اتفاقا عمیقا به معنا و مقتضای “رفرم” وفادار و معتقدند، منتها ظاهرا اختلاف اساسی ‏ما با خانم محمدی و نسخه های داخلی ایشان نظیر آقایان محسن آرمین و بهزاد نبوی، همین اختلاف در مورد ‏معنا، مقتضا و از همه مهمتر دامنه ومحتوای اصلاحات است.در مورد مفهوم اصلاحات بنیادین اگر خانم ‏محمدی یک دور “جامعه ی باز و دشمنان آن”(2) یا حتی آثار کلاسیک جامعه شناسی سیاسی و مباحث ‏مربوط به گذار دموکراتیک را مرور کنند(3)، متوجه می شوند که “اصلاحات بنیادین” به هیچ وجه مفهومی ‏من در آوردی نیست، حتی می توان ایشان را به مطالعه ی آثار مارکسیست های تجدیدنظر طلبی مانند ادوارد ‏برنشتاین ـ که احتمالا با ذائقه ی خانم محمدی هم سازگاری بیشتری دارد- دعوت کرد تا جا به جا با مفهوم ‏‏”اصلاحات بنیادین” مواجه شوند.[البته مطمئنا ایشان خیلی بهتر از من با افکار این اندیشمندان آشنا هستند]‏

شاید بهتر باشد هر کس یا هر گروهی که از اصلاحات حرف می زند منظور خودش را از کاربرد این واژه ‏توضیح دهد تا هر کسی از ظن خود یار “اصلاحات” نگردد. به هر حال تحولخواهان در ایران بی توجه به ‏این طعن و تحقیرها(که چون از جانب دوستان است گاه دل می شکند)، خواست اصلاحات بنیادین را دنبال می ‏کنند و دیگران را نیز در این باب به گفتگو دعوت می نمایند، شاید بهتر باشد به جای گفتگو با تمدنها اول ‏گفتگو با خودمان را بیاموزیم، طرفه اینکه جنبشهای اصلاحی اگر نتوانند اصلاحات را به شکل بنیادین محقق ‏و نهادینه کنند نه تنها به استقرار و تحکیم دموکراسی کمک نمی کنند بلکه مثل آرژانتین و گواتمالا بین سالهای ‏‏1945 تا 1955 میلادی(4) و ایران بین سالهای 1376 تا 1384 شمسی تنها راه بازگشت اقتدارگرایی آن هم ‏با شدت و صلابت بیشتر را هموار می سازند.‏

‎ ‎منظور از اصلاحات بنیادین چیست؟‎ ‎

دریک حرکت اصلاحی، در اولین مرحله، برای تشخیص اینکه مشکلات- نه بر اساس آرزوها- بلکه با دیدی ‏تجربه‏گرا و چندجانبه‏نگر و فنی، دقیقاً کجا است، محدودیت‏ها و موانع کدام‏ها هستند، یک مطالعه واقع‏بینانه و ‏آسیب‏شناختی ضروری است. با یک نگاه کلی به وضعیت جامعه ی ایران طی سه دهه ی اخیر درپنج حوزه ی ‏جامعه، سیاست داخلی، سیاست خارجی، اقتصاد و در راستای همه ی اینها قانوگذاری و سیاست کیفری می ‏توان گزاره های زیر را(به نحو بسیار مختصر) به عنوان اهداف یک جنبش اصلاحی اصیل مطرح کرد:‏

الف) دموکراتیزاسیون ساختار حقیقی و حقوقی قدرت و تضمین برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه با تمامی ‏معیارهای بین المللی؛

ب) الغای قوانین ضد حقوق بشری و تدوین قوانین بر اساس معیارهای حقوق بشر؛

ج) آشتی دادن سیاست خارجی ایران با جامعه ی بین الملل و از این طریق پیگیری منسجم و مستمر منافع ملی ‏در چارچوبهای پذیرفته شده ی بین المللی و به عبارت دقیق تر روابط دوستانه با تمام دنیای خارج بر اساس ‏منافع ملی(عادی سازی رابطه با آمریکا در این بین از اهمیت اساسی برخوردار است)؛

د) حرکت به سمت اقتصاد آزاد و رهاکردن عرصه ی اقتصاد از سلطه ی دولت در کنار یک نظام جامع تامین ‏اجتماعی(اصلاحات در این حوزه به عقیده ی نگارنده واجد اهمیت بنیادین است، خصوصا رها کردن بودجه ‏ی عمومی از تسلط در آمدهای نفتی اولین و مهمترین گام در این مسیر و در واقع گشاینده ی راه دموکراسی و ‏حقوق بشر خواهد بود)؛(5)‏

ه) حاکمیت قانون( که بدون اقتصاد آزاد و بورژوازی مستقل از دولت میسر نخواهد شد)؛

و) رها کردن جامعه، آموزش و پرورش، فرهنگ و هنر از قید ایدئولوژی؛

نا دیده گرفتن هر یک از گزاره های بالا و ارائه ی هر گونه تعریف تقلیل گرایانه از دامنه و اهداف اصلاحات ‏به این معنی است که گروههایی که خود را “اصلاح طلب” می دانند سقف اصلاحات را در حد حضور ‏خویش در قدرت و به قول خودشان جلوگیری از سیاهکاری بیشتر رقیب در حوزه هایی نظیر اقتصاد و ‏سیاست خارجی و صدور چند مجوز بیشتر برای نشریات، کتب و فیلم های سینمایی و آلبوم های موسیقی ‏پایین می آورند. در حالیکه تعریفی این چنین جزئی از اهداف اصلاحی عملا به معنای وداع با اصلاحات ‏اصیل و بنیادین و تن دادن به “میانه روی” به جای “اصلاح طلبی” است. در واقع کسانی را که گزاره های ‏بالا به عنوان اهداف اصلی جنبش اصلاحی را به فراموشی سپرده اند و حضور در قدرت - در هر شرایطی ‏ولو به قیمت عدم تحقق هیچ یک از این گزاره ها - را برای خود اصل قرارداده اند، مشکل بتوان اصلاح طلب ‏نامید. آنها در بهترین حالت “جناح میانه روی جمهوری اسلامی” خواهند بود.‏

‏ ‏

‎ ‎باز هم پرسش‎ ‎

بدون شک ورود به قدرت - در صورت امکان ورود، وجود برنامه و استراتژی مشخص، سازماندهی بدنه ی ‏اجتماعی و امکان تن دادن حاکمیت به اصلاحات یا تحمیل اصلاحات به حاکمیت- یکی از مهمترین راههای ‏وصول به اهداف اصلاحی است. اینک ما تجربه ی 8 سال حضور اصلاح طلبان در قدرت را پشت سر ‏گذاشته ایم. اصلاح طلبان در دوران حضور در قدرت موفق به تحقق چند درصد از اهداف اصلاحی شدند؟ به ‏عنوان مثال چند درصد از آن وعده هایی که به عنوان برنامه ی اصلاح طلبان برای مجلس ششم و در قالب ‏جزوه ای مفصل و در سطحی وسیع منتشر شد امکان تحقق یافتند؟ معتقدین به “رفرم” همیشه باید امکان انجام ‏اصلاحات از طریق ورود به قدرت را مد نظر قرار دهند ولی پیش از اینکه دوباره اسبها را برای ورود به ‏قدرت زین کنند باید توضیح دهند که چرا دفعه ی قبل موفق نشدند و این بار چه تضمینی برای موفقیت وجود ‏دارد؟ باید توضیح دهند و افکار عمومی را در این مورد قانع کنند که حضوراحتمالی آنها به تحقق کدام و چند ‏درصد از اهدافی که فوقا ً ذکر شد منجر می شود؟ و اگر “نمی شود” و “نمی گذارند” پس حضور آنها چه ‏دردی را دوا می کند؟ اگر حدود تاثیر گذاری آنها در قدرت در همان حد تعدیل برخی از تندرویهای سیاست ‏خارجی، و اشتباهات فاحش اقتصادی یا اندکی تعدیل “فشار” بر جامعه است و اگر این گروهها به رغم علم به ‏دایره ی محدود تاثیرگذاری خود، بازهم اصرار بر تلاش برای حضور در قدرت پافشاری می کنند، دیگر چه ‏اصراری است که خود را” اصلاح طلب” بنامند؟ آنها می توانند نام خود را به “جبهه ی اعتدال”، جبهه ی ‏میانه روی یا “ خط امامی های میانه رو” تغییر دهند. یا اینکه اصلا ً ذیل همان تابلوی سابق خویش که در ‏همین انتخابات ناکام مجلس هشتم هم کم و بیش به زیر آن پناه آوردند یعنی “خط امام” فعالیت سیاسی خود را ‏پیگیری کنند. به هر حال اصلاحات به آن مفهوم مضیق و میان تهی را آقای کروبی هم می تواند انجام دهد ‏حتی محمد باقر قالیباف هم می تواند، پس چه اصراری است بر هزینه کردن از آبرو و اعتبار باقی مانده ی ‏آقای خاتمی؟ جز این است که عده ای دلشان برای وزارت و صدارت تنگ شده؟ البته امثال ملیحه ی محمدی ‏از دایره ی فرصت طلبان بیرونند و اگر از کاندیداتوری آقای خاتمی دفاع می کنند بنایشان صادقانه و بر ‏اساس تحلیلی است که از اوضاع دارند، به هر حال آنها فکر می کنند همان تغیییرات اندک و همان اصلاحات ‏بخور و نمیر هم بهتر از هیچی است البته این حرف در شرایطی که راه حل جایگزین وجود نداشته باشد شاید ‏قابل دفاع به نظر برسد اما اکنون حداقل بخشی از نیروهای تحولخواه برنامه ی آلترناتیوی را پیشنهاد کرده اند ‏که متاسفانه از همان ابتدا با بی توجهی، سانسور و حتی انگ زنی دوستان اصلاح طلب مواجه شد.‏

آنچه می تواند بدنه ی اجتماعی اصلاح طلبان را بسیج کند اعتماد و امید به این نکته است که اهداف اصلاحی ‏که ارضا کننده ی خواستهای جنبش طبقه ی متوسط شهری است با صلابت پی گیری شود. اصلاح طلبان دوم ‏خردادی باید از خود بپرسند چرا به رغم وجود لیست سی نفره، مردم تهران- مدرن ترین و سیاسی ترین شهر ‏ایران- ضمن تحریم گسترده ی انتخابات کوچکترین التفاتی به “یاران خاتمی” نکردند؟

به هر حال نیروها و گروههای موسوم به جبهه ی اصلاحات و رهبران آنها چنان چهره ی ضعیف، مخدوش و ‏منحرفی از اصلاح طلبی به جا گذاشته اند که دیگر بسیاری از نیروهای سیاسی هوادار دموکراسی و حقوق ‏بشر که به مبارزه ی مسالمت آمیز معتقدند از اینکه خود را اصطلاحا ً “اصلاح طلب”بنامند ابا دارند. از این ‏روست که این گروهها برای اینکه از نظر افکار عمومی در عملکرد ضعیف و ناکام اصلاح طلبان در ‏پیگیری خواستهای دموکراتیک مردم شریک دانسته نشوند خود را “تحولخواه” یا حتی در مواردی ‏‏”رفرمیست” -یعنی مترادف لاتین اصلاح طلب!- معرفی می کنند.‏

‏ این نوشتار انبوهی از پرسشهای بی پاسخ را طرح کرد که گفتگو در مورد آنها می تواند کارگشای گره ‏فروبسته ی دموکراسی در ایران باشد، پرسشهایی که همفکران خانم محمدی در ایران آنها را نادیده می گیرند، ‏ایشان شاید پاسخی برای این پرسشها داشته باشند، تحولخواهان همانطور که بارها گفته اند به جد باور دارند ‏که راه حل برون رفت از انسداد کنونی تنها از دل یک گفتگوی جمعی بیرون می آید ونسخه پیچی های یک ‏جانبه دردی را دوا نمی کند، کاش حداقل به پیشنهاد آقای نجفی در مورد تشکیل کنگره ی اصلاحات نیم ‏توجهی می شد.‏

‎ ‎پی نوشتها:‏‎ ‎

‏1)این بار حماسه نه، انتخابات!، ملیحه محمدی، روزآنلاین، 29 مهرماه‏

‏2) معروفترین کتاب کارل پوپر که در فارسی به وسیله ی استاد عزت الله فولادوند و همچنین جلال الدین امیر ‏اعلم ترجمه شده است، در مورد مفهوم اصلاحات کتاب اصلاح یا انقلاب که در برگیرنده ی دو گفتگو با ‏هربرت مارکوزه و کارل پوپر است و انتشارات خوارزمی ان را منتشر کرده نیز می تواند در روشن کردن ‏مفهوم اصلاحات بنیادین راهگشا باشد در ضمن فصل رفرم از کتاب مبانی نقد فکر سیاسی نوشته ی مرتضی ‏مردیها نیز تعریف روش و تحلیل عمیقی از “اصلاحات بنیادین” به عمل می آورد.‏

‏3)به عنوان مثال” سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی” و “موج سوم دمکراسی” که دو اثر معروف ‏و کلاسیک نظریه پرداز برجسته ی علوم سیاسی و گذار به دمکراسی ساموئل هانتینگتون هستند و اولی را ‏محسن ثلاثی و دومی را احمد شهسا به فارسی برگردانده اند، ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که حتی ‏نظریه پردازانی مانند هیگلی و برتن که بر نقش “نخبگان حاکم و ائتلافهای موقتی در گذار به دموکراسی” ‏تاکید بسیار دارند و نظریه های ساختاری متاثر از مکتب نوسازی را نقد می کنند نیز از لزوم “اصلاحات ‏بنیادین” غافل نیستند و بارها به این مفهوم اشاره می کنند.‏

‏4)گذار به دموکراسی(مباحث نظری) زیر نظر حسین بشیریه، موسسه ی پژوهشی نگاه معاصر ص 22 و ‏‏23‏

‏5) در مورد رابطه ی اقتصاد آزاد و بورژوازی مستقل با دموکراسی آثار متعددی نوشته شده و نظریه ‏پردازان بسیاری بر این رابطه صحه گذاشته اند و البته برخی نیز چنین رابطه ای را مورد تردید قرار داده اند ‏اما به هر حال شاید مهمترین کتابی که در این مورد به فارسی ترجمه شده “ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و ‏دموکراسی” نوشته ی برینگتون مور با ترجمه ی دکتر بشیریه باشد.“فرید ذکریا” نیز در کتاب ارزنده ی ‏‏”آینده ی آزادی” توضیحات مفصلی در این باره می دهد، پژوهشگرانی چون پرزورسکی و لیمونگی نیز ‏تحقیقات میدانی جالبی در این باره انجام داده اند که متاسفانه تا جایی که می دانم به فارسی ترجمه نشده، البته نا ‏گفته نماند که حتی آن دسته از نظریه پردازانی مثل لاری دیاموند هم که منکر رابطه ی الزامی بین اقتصاد ‏آزاد و توسعه ی اقتصادی با گذار به دموکراسی می شوند نیز این نکته را تایید می کنند که توسعه ی اقتصادی ‏در تحکیم و پایایی دموکرسی تاثیر بسزایی دارد. ‏