مطالعه ی نوشته های ملیحه محمدی فرصتی است که نباید از دست داد، او کم می نویسد و هر وقت هم که می نویسد اصل حرفش را صادقانه و سر راست می زند، و می دانیم که آنچه در دل و فکر خانم محمدی می گذرد، به زبان آوردنش در آن فضای خاص سیاسی که ایرانیان مقیم غربت با آن مواجهند دل شیر می خواهد و محمدی ظاهرا این دل شیر را دارد.
او از جمله در یادداشت اخیرش در روزنامه ی اینترنتی روزآنلاین با کاربرد کمترین کلمات حرف دلش را رک و پوست کنده می زند، به هر حال صراحت و شجاعت ملیحه محمدی قابل ستایش است درست مثل ابراهیم نبوی عزیز و دوست داشتنی که بی هیچ تعارفی از قلب پاریس قربان صدقه ی خاتمی می رود، حال آنکه حتی اینجا در داخل ایران و در میان فعالین عاصی دانشجویی-لا اقل بخش عمده ای از آنها- هم دفاع از نامزدی خاتمی برای انتحابات ریاست جمهوری خاتمی کار چندان آسانی نیست.
با این حال من که شخصا با خاتمی دشمنی و حتی مخالفتی ندارم، دو دوره به او رای داده ام و سال 84 هم اتفاقا تحریمی نبوده ام، مثل خیلی های دیگر با دست خالی برای رای آوردن دکتر معین تلاش می کردم و به عنوان یکی از اعضای ستادش “کف خیابانها” با مردم حرف می زدم و البته سخت ترین قسمت کار ما در آن روزها “توجیه عملکرد خاتمی بود”، که مردم دکتر معین را میراث دار خاتمی و ما را نمایندگان خاتمی در خیابانها می دانستند! پس هر چه درد از خاتمی داشتند بر سر ما فریادش می کردند، مخلص کلامشان این بود:“چرا کوتاه آمد؟ چرا نایستاد؟ ” به عبارت روشنفکرانه ترش “چرا هیچ خط قرمزی نداشت؟” یا به بیان دیگر “چرا نیروهایش را فرستاد خانه و گذاشت دشمنان دموکراسی یک به یک سنگر ها را باز پس گیرند؟” یا اگر مصداقی تر بخواهیم حرف بزنیم چرا انتخابات مفتضح مجلس هفتم را برگزار کرد در حالیکه حتی حزب مشارکت بزرگترین حزب حامی اش با برگزاری آن مخالف بود و استانداران دولتش در اعتراض به روند انتخابات یک به یک استعفا کرده بودند؟ چرا روی لوایح دوقلویش نایستاد، مگر نگفت که اگر اینها تصویب نشوند دیگر رییس جمهور نیست؟ چرا یک بار در برابر یکی از فرمایشات صادره از بیت “نه” نگفت، مگر مردم خاتمی را رییس جمهور کرده بودند که جام شوکران فرمایشات “بیت” را سقراط وار و آن هم لاجرعه بی هیچ تأمل و تحملی بنوشد؟! مگر فراموش کرده بود که رییس جمهور شده تا “اصلاحات دموکراتیک” را پیش ببرد و در قدرت جراحی کند نه اینکه به قول خودش بشود تدارکاتچی “بیت”…
اینها تنها بخشی از انتقادات منتقدین اصلاح طلب خاتمی بود، انتقاداتی که نه بخش اقتدار گرا، بی مایه و پرگوی اپوزیسیون خارج از کشور، که افرادی چون سعید حجاریان و عباس عبدی گاه در پرده و گاه به صراحت بر زبان و قلم جاری می ساختند.چه خون دلی می خوردیم آن روزها، چرا که آبروی خاتمی آبروی ما بود. حالا هم خیلی ها که با نامزدی خاتمی برای ریاست جمهوری مخالفند تردیدهایشان از جنس تردیدهای خود آقای خاتمی است؛ جالب آنکه” اول مخالف نامزدی خاتمی برای انتخابات ریاست جمهوری” خود خاتمی است چرا که بیش از هر کس دیگری نسبت به موانع اصلاحات و پیچیدگیهای نظام جمهوری اسلامی آگاه است و سقف ظرفیت های آن را می شناسد.
با این اوصاف در این نوشتار چندان به نقد اصلاح طلبی آقای خاتمی و دوستانش در دوره ی هشت ساله ی خرداد 76 تا تیر ماه 84 نمی پردازم و موضوع سخن را بر همین “تردیدهای آقای خاتمی” متمرکز می کنم تا بر اساس همین تردیدها، پرسشهایی ساده اما بنیادین را با خانم محمدی گرامی در میان می گذارم.
خلاصه ی تردیدهای آقای خاتمی که به دو پیش شرط ایشان معروف شده این است که اولا باید با ملت در مورد خواستهایشان، تفاهمی حاصل شود و ثانیا ً باید دید چقدر امکان عملی شدن شعارها و برنامه ها وجود دارد. یعنی آقای خاتمی عملا ًمی گوید: “اول باید ببینیم خواستها و مطالبات مردم چیست آیا ما(اصلاح طلبان هوادار آقای خاتمی) می توانیم این خواستها را نمایندگی کنیم یا اگر همه اش را نمی توانیم چند درصدش را می توانیم؟” آقای خاتمی همچنین به طور ضمنی می گوید: “حالا گیریم که ما توانستیم بخش قابل توجهی از خواستهای مردم را نمایندگی کنیم و بر اساس تحقق این خواستها هم برنامه ی انتخاباتی ارائه کردیم تا آرای مردم به سوی ما جلب شود، رد صلاحیت هم نشدیم و با حضور 20 و چند میلیونی مردم از تله ی “تقلب” در انتخابات هم جستیم، آیا پس از ورود به قوه ی مجریه با توجه به آن تجربه ای که از سر گذراندیم می توانیم آن برنامه ای را که بر مبنای بخشی از خواستهای مردم اعلام کرده ایم عملیاتی کنیم؟” اینها تردیدها و پرسشهای شخص آقای خاتمی و بخش زیادی از مخالفین حضور ایشان در انتخابات است که اتفاقا خیلی هایشان هم مثل من به شخص آقای خاتمی علاقه مند هستند. با این حال از روز ی که آقای خاتمی این مطالب را طرح کرده است ندیدیم که کسی از هواداران کاندیداتوری ایشان تحلیل مشخصی در مورد این تردیدها و راهکار مشخصی برای رفع آنها ارائه کند.
سیاست دوستان به جای بحث اقناعی و تحلیلی راه انداختن امواج احساسی، تخریب دموکراسی خواهان منتقد حضور آقای خاتمی و البته ادامه ی نمایش “خواهش و التماس” بوده است. شاید آقای خاتمی نهایتا در برابر این امواج ـ تا حدودی مصنوعی- احساسات عمومی و خواهشها و التماسها و فشارهای دوستانش ـ که برخی شان دوری از مناصب دولتی سخت آزارشان میدهد- تسلیم شود و نامزدی در انتخابات را بپذیرد اما مسلما ً این “تردید”ها و به علاوه ی پرسشهای دیگر برای ما همچنان پا بر جا خواهد بود. بسیاری از منتقدین حضور آقای خاتمی که متاسفانه خانم محمدی با ادبیاتی تحقیر امیز آنها را هواداران “مفهوم من در آوردی ِ اصلاحات بنیادین” خطاب می کند، اتفاقا عمیقا به معنا و مقتضای “رفرم” وفادار و معتقدند، منتها ظاهرا اختلاف اساسی ما با خانم محمدی و نسخه های داخلی ایشان نظیر آقایان محسن آرمین و بهزاد نبوی، همین اختلاف در مورد معنا، مقتضا و از همه مهمتر دامنه ومحتوای اصلاحات است.در مورد مفهوم اصلاحات بنیادین اگر خانم محمدی یک دور “جامعه ی باز و دشمنان آن”(2) یا حتی آثار کلاسیک جامعه شناسی سیاسی و مباحث مربوط به گذار دموکراتیک را مرور کنند(3)، متوجه می شوند که “اصلاحات بنیادین” به هیچ وجه مفهومی من در آوردی نیست، حتی می توان ایشان را به مطالعه ی آثار مارکسیست های تجدیدنظر طلبی مانند ادوارد برنشتاین ـ که احتمالا با ذائقه ی خانم محمدی هم سازگاری بیشتری دارد- دعوت کرد تا جا به جا با مفهوم ”اصلاحات بنیادین” مواجه شوند.[البته مطمئنا ایشان خیلی بهتر از من با افکار این اندیشمندان آشنا هستند]
شاید بهتر باشد هر کس یا هر گروهی که از اصلاحات حرف می زند منظور خودش را از کاربرد این واژه توضیح دهد تا هر کسی از ظن خود یار “اصلاحات” نگردد. به هر حال تحولخواهان در ایران بی توجه به این طعن و تحقیرها(که چون از جانب دوستان است گاه دل می شکند)، خواست اصلاحات بنیادین را دنبال می کنند و دیگران را نیز در این باب به گفتگو دعوت می نمایند، شاید بهتر باشد به جای گفتگو با تمدنها اول گفتگو با خودمان را بیاموزیم، طرفه اینکه جنبشهای اصلاحی اگر نتوانند اصلاحات را به شکل بنیادین محقق و نهادینه کنند نه تنها به استقرار و تحکیم دموکراسی کمک نمی کنند بلکه مثل آرژانتین و گواتمالا بین سالهای 1945 تا 1955 میلادی(4) و ایران بین سالهای 1376 تا 1384 شمسی تنها راه بازگشت اقتدارگرایی آن هم با شدت و صلابت بیشتر را هموار می سازند.
منظور از اصلاحات بنیادین چیست؟
دریک حرکت اصلاحی، در اولین مرحله، برای تشخیص اینکه مشکلات- نه بر اساس آرزوها- بلکه با دیدی تجربهگرا و چندجانبهنگر و فنی، دقیقاً کجا است، محدودیتها و موانع کدامها هستند، یک مطالعه واقعبینانه و آسیبشناختی ضروری است. با یک نگاه کلی به وضعیت جامعه ی ایران طی سه دهه ی اخیر درپنج حوزه ی جامعه، سیاست داخلی، سیاست خارجی، اقتصاد و در راستای همه ی اینها قانوگذاری و سیاست کیفری می توان گزاره های زیر را(به نحو بسیار مختصر) به عنوان اهداف یک جنبش اصلاحی اصیل مطرح کرد:
الف) دموکراتیزاسیون ساختار حقیقی و حقوقی قدرت و تضمین برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه با تمامی معیارهای بین المللی؛
ب) الغای قوانین ضد حقوق بشری و تدوین قوانین بر اساس معیارهای حقوق بشر؛
ج) آشتی دادن سیاست خارجی ایران با جامعه ی بین الملل و از این طریق پیگیری منسجم و مستمر منافع ملی در چارچوبهای پذیرفته شده ی بین المللی و به عبارت دقیق تر روابط دوستانه با تمام دنیای خارج بر اساس منافع ملی(عادی سازی رابطه با آمریکا در این بین از اهمیت اساسی برخوردار است)؛
د) حرکت به سمت اقتصاد آزاد و رهاکردن عرصه ی اقتصاد از سلطه ی دولت در کنار یک نظام جامع تامین اجتماعی(اصلاحات در این حوزه به عقیده ی نگارنده واجد اهمیت بنیادین است، خصوصا رها کردن بودجه ی عمومی از تسلط در آمدهای نفتی اولین و مهمترین گام در این مسیر و در واقع گشاینده ی راه دموکراسی و حقوق بشر خواهد بود)؛(5)
ه) حاکمیت قانون( که بدون اقتصاد آزاد و بورژوازی مستقل از دولت میسر نخواهد شد)؛
و) رها کردن جامعه، آموزش و پرورش، فرهنگ و هنر از قید ایدئولوژی؛
نا دیده گرفتن هر یک از گزاره های بالا و ارائه ی هر گونه تعریف تقلیل گرایانه از دامنه و اهداف اصلاحات به این معنی است که گروههایی که خود را “اصلاح طلب” می دانند سقف اصلاحات را در حد حضور خویش در قدرت و به قول خودشان جلوگیری از سیاهکاری بیشتر رقیب در حوزه هایی نظیر اقتصاد و سیاست خارجی و صدور چند مجوز بیشتر برای نشریات، کتب و فیلم های سینمایی و آلبوم های موسیقی پایین می آورند. در حالیکه تعریفی این چنین جزئی از اهداف اصلاحی عملا به معنای وداع با اصلاحات اصیل و بنیادین و تن دادن به “میانه روی” به جای “اصلاح طلبی” است. در واقع کسانی را که گزاره های بالا به عنوان اهداف اصلی جنبش اصلاحی را به فراموشی سپرده اند و حضور در قدرت - در هر شرایطی ولو به قیمت عدم تحقق هیچ یک از این گزاره ها - را برای خود اصل قرارداده اند، مشکل بتوان اصلاح طلب نامید. آنها در بهترین حالت “جناح میانه روی جمهوری اسلامی” خواهند بود.
باز هم پرسش
بدون شک ورود به قدرت - در صورت امکان ورود، وجود برنامه و استراتژی مشخص، سازماندهی بدنه ی اجتماعی و امکان تن دادن حاکمیت به اصلاحات یا تحمیل اصلاحات به حاکمیت- یکی از مهمترین راههای وصول به اهداف اصلاحی است. اینک ما تجربه ی 8 سال حضور اصلاح طلبان در قدرت را پشت سر گذاشته ایم. اصلاح طلبان در دوران حضور در قدرت موفق به تحقق چند درصد از اهداف اصلاحی شدند؟ به عنوان مثال چند درصد از آن وعده هایی که به عنوان برنامه ی اصلاح طلبان برای مجلس ششم و در قالب جزوه ای مفصل و در سطحی وسیع منتشر شد امکان تحقق یافتند؟ معتقدین به “رفرم” همیشه باید امکان انجام اصلاحات از طریق ورود به قدرت را مد نظر قرار دهند ولی پیش از اینکه دوباره اسبها را برای ورود به قدرت زین کنند باید توضیح دهند که چرا دفعه ی قبل موفق نشدند و این بار چه تضمینی برای موفقیت وجود دارد؟ باید توضیح دهند و افکار عمومی را در این مورد قانع کنند که حضوراحتمالی آنها به تحقق کدام و چند درصد از اهدافی که فوقا ً ذکر شد منجر می شود؟ و اگر “نمی شود” و “نمی گذارند” پس حضور آنها چه دردی را دوا می کند؟ اگر حدود تاثیر گذاری آنها در قدرت در همان حد تعدیل برخی از تندرویهای سیاست خارجی، و اشتباهات فاحش اقتصادی یا اندکی تعدیل “فشار” بر جامعه است و اگر این گروهها به رغم علم به دایره ی محدود تاثیرگذاری خود، بازهم اصرار بر تلاش برای حضور در قدرت پافشاری می کنند، دیگر چه اصراری است که خود را” اصلاح طلب” بنامند؟ آنها می توانند نام خود را به “جبهه ی اعتدال”، جبهه ی میانه روی یا “ خط امامی های میانه رو” تغییر دهند. یا اینکه اصلا ً ذیل همان تابلوی سابق خویش که در همین انتخابات ناکام مجلس هشتم هم کم و بیش به زیر آن پناه آوردند یعنی “خط امام” فعالیت سیاسی خود را پیگیری کنند. به هر حال اصلاحات به آن مفهوم مضیق و میان تهی را آقای کروبی هم می تواند انجام دهد حتی محمد باقر قالیباف هم می تواند، پس چه اصراری است بر هزینه کردن از آبرو و اعتبار باقی مانده ی آقای خاتمی؟ جز این است که عده ای دلشان برای وزارت و صدارت تنگ شده؟ البته امثال ملیحه ی محمدی از دایره ی فرصت طلبان بیرونند و اگر از کاندیداتوری آقای خاتمی دفاع می کنند بنایشان صادقانه و بر اساس تحلیلی است که از اوضاع دارند، به هر حال آنها فکر می کنند همان تغیییرات اندک و همان اصلاحات بخور و نمیر هم بهتر از هیچی است البته این حرف در شرایطی که راه حل جایگزین وجود نداشته باشد شاید قابل دفاع به نظر برسد اما اکنون حداقل بخشی از نیروهای تحولخواه برنامه ی آلترناتیوی را پیشنهاد کرده اند که متاسفانه از همان ابتدا با بی توجهی، سانسور و حتی انگ زنی دوستان اصلاح طلب مواجه شد.
آنچه می تواند بدنه ی اجتماعی اصلاح طلبان را بسیج کند اعتماد و امید به این نکته است که اهداف اصلاحی که ارضا کننده ی خواستهای جنبش طبقه ی متوسط شهری است با صلابت پی گیری شود. اصلاح طلبان دوم خردادی باید از خود بپرسند چرا به رغم وجود لیست سی نفره، مردم تهران- مدرن ترین و سیاسی ترین شهر ایران- ضمن تحریم گسترده ی انتخابات کوچکترین التفاتی به “یاران خاتمی” نکردند؟
به هر حال نیروها و گروههای موسوم به جبهه ی اصلاحات و رهبران آنها چنان چهره ی ضعیف، مخدوش و منحرفی از اصلاح طلبی به جا گذاشته اند که دیگر بسیاری از نیروهای سیاسی هوادار دموکراسی و حقوق بشر که به مبارزه ی مسالمت آمیز معتقدند از اینکه خود را اصطلاحا ً “اصلاح طلب”بنامند ابا دارند. از این روست که این گروهها برای اینکه از نظر افکار عمومی در عملکرد ضعیف و ناکام اصلاح طلبان در پیگیری خواستهای دموکراتیک مردم شریک دانسته نشوند خود را “تحولخواه” یا حتی در مواردی ”رفرمیست” -یعنی مترادف لاتین اصلاح طلب!- معرفی می کنند.
این نوشتار انبوهی از پرسشهای بی پاسخ را طرح کرد که گفتگو در مورد آنها می تواند کارگشای گره فروبسته ی دموکراسی در ایران باشد، پرسشهایی که همفکران خانم محمدی در ایران آنها را نادیده می گیرند، ایشان شاید پاسخی برای این پرسشها داشته باشند، تحولخواهان همانطور که بارها گفته اند به جد باور دارند که راه حل برون رفت از انسداد کنونی تنها از دل یک گفتگوی جمعی بیرون می آید ونسخه پیچی های یک جانبه دردی را دوا نمی کند، کاش حداقل به پیشنهاد آقای نجفی در مورد تشکیل کنگره ی اصلاحات نیم توجهی می شد.
پی نوشتها:
1)این بار حماسه نه، انتخابات!، ملیحه محمدی، روزآنلاین، 29 مهرماه
2) معروفترین کتاب کارل پوپر که در فارسی به وسیله ی استاد عزت الله فولادوند و همچنین جلال الدین امیر اعلم ترجمه شده است، در مورد مفهوم اصلاحات کتاب اصلاح یا انقلاب که در برگیرنده ی دو گفتگو با هربرت مارکوزه و کارل پوپر است و انتشارات خوارزمی ان را منتشر کرده نیز می تواند در روشن کردن مفهوم اصلاحات بنیادین راهگشا باشد در ضمن فصل رفرم از کتاب مبانی نقد فکر سیاسی نوشته ی مرتضی مردیها نیز تعریف روش و تحلیل عمیقی از “اصلاحات بنیادین” به عمل می آورد.
3)به عنوان مثال” سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی” و “موج سوم دمکراسی” که دو اثر معروف و کلاسیک نظریه پرداز برجسته ی علوم سیاسی و گذار به دمکراسی ساموئل هانتینگتون هستند و اولی را محسن ثلاثی و دومی را احمد شهسا به فارسی برگردانده اند، ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که حتی نظریه پردازانی مانند هیگلی و برتن که بر نقش “نخبگان حاکم و ائتلافهای موقتی در گذار به دموکراسی” تاکید بسیار دارند و نظریه های ساختاری متاثر از مکتب نوسازی را نقد می کنند نیز از لزوم “اصلاحات بنیادین” غافل نیستند و بارها به این مفهوم اشاره می کنند.
4)گذار به دموکراسی(مباحث نظری) زیر نظر حسین بشیریه، موسسه ی پژوهشی نگاه معاصر ص 22 و 23
5) در مورد رابطه ی اقتصاد آزاد و بورژوازی مستقل با دموکراسی آثار متعددی نوشته شده و نظریه پردازان بسیاری بر این رابطه صحه گذاشته اند و البته برخی نیز چنین رابطه ای را مورد تردید قرار داده اند اما به هر حال شاید مهمترین کتابی که در این مورد به فارسی ترجمه شده “ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی” نوشته ی برینگتون مور با ترجمه ی دکتر بشیریه باشد.“فرید ذکریا” نیز در کتاب ارزنده ی ”آینده ی آزادی” توضیحات مفصلی در این باره می دهد، پژوهشگرانی چون پرزورسکی و لیمونگی نیز تحقیقات میدانی جالبی در این باره انجام داده اند که متاسفانه تا جایی که می دانم به فارسی ترجمه نشده، البته نا گفته نماند که حتی آن دسته از نظریه پردازانی مثل لاری دیاموند هم که منکر رابطه ی الزامی بین اقتصاد آزاد و توسعه ی اقتصادی با گذار به دموکراسی می شوند نیز این نکته را تایید می کنند که توسعه ی اقتصادی در تحکیم و پایایی دموکرسی تاثیر بسزایی دارد.