طنزیم نیستم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

از دیروز اصلا نمی توانم بنویسم. می خواستم به بچه های “روز” بگویم که قصد نوشتن هیچ چیزی را ندارم، ‏اما انگار که نمی شود، توضیح ندادنش بدتر است. ذهنم قفل شده و احساس خوبی ندارم. انگار انگشت هایم به ‏اجبار دارند روی کی برد قدم می زنند و اصلا میل به اینکه بخندم یا کسی را بخندانم در من نیست. بکلی قفل ‏قفل قفل شدم. حالا بقول مش قاسم چه کسی قفل کرده خدا داند، ولی فعلا که مقفول مقفولم. ‏

طنزم نمی آید. خبرها از فرط مسخرگی از طنز جلو می زنند و فقط باید کپی پیست کنی، کاریکاتوریست اگر ‏بودم می توانستم عکس مقامات را عینا بگذارم در صفحه، بیشتر می خنداند تا کاری که توی کاریکاتوریست ‏می کنی تا چیزی را بزرگ یا چیزی را کوچک کنی، اصولا این که می بینی خودش کاریکاتور به دنیا آمده. ‏

این حجم وحشتناک مسخرگی، اغلاط املایی در بسته پیشنهادی، جملات رئیس جمهور، توافق اصلاح طلبان و ‏موتلفه در مورد انتخابات، گفته های گنجی و باطبی در روزهای اخیر، نوشته های سجادی و جاهد و ‏درخشان، انتخابات کانون نویسندگان که محض رضای خدا لااقل سه تا را انتخاب نکردند که حداقل دو تا کتاب ‏نوشته باشند و….. کار از خنده و گریه گذشته است… حداقل من که امروز طنزیم ام کاملا به هم خورده است. ‏

بقول حمید هامون “ مزاج” ام خوب نیست. یک جورهایی ذهنم نه تاب ماندن دارد، نه شهامت برگشتن، ‏شهامت که می گویم معنی اش جرات و جسارت نیست، عقلم هم حکم نمی کند. دلم تاب ندارد و عقلم ثواب نمی ‏بیند. حالا هم مانده ام صواب است یا ثواب؟ کاش متنی از داریوش سجادی بود ببینم چطور نوشته بفهمم ‏برعکس اش را اگر بنویسم درست است. سیاست تا گردنم بالا آمده و دارد خفه ام می کند. هوس داستان نوشتن ‏و نقد فیلم نوشتن و ترانه ساختن و فیلمنامه نوشتن دارم. باید حمام روح گرفت شاید حالت بهتر بشود. نمی دانم. ‏

آمدم مطلبی بنویسم که “ مبارزه ایرانی” چگونه است؟ کلی هم سوژه بامزه داشتم، ولی آخرش هر چه سعی ‏کردم دیدم امروز را اینکاره نیستم. مطلبی از عباس عبدی دیدم که از حالا چوب برداشته تا ماجرای تحریم را ‏پی بگیرد، باید بعدا چیزی برایش بنویسم و شاید بحثی با او بکنم، اما امروز اصلا حالم برای اینجور چیزهای ‏جدی خوب نیست. نمی دانم شاید بتوانی شعر بنویسی، شاید اصلا بتوانی هیچ ننویسی. شاید بتوانی این هیچ را ‏که مثل گردباد می آید و تو را از جا می کند و به در و دیوار می کوبد و خسته و کوفته می چسباندت به دیوار ‏توصیف کنی. ‏

حالم خوش نیست. فکر کنم فردا بهتر بشوم. امروز که طنزیم نیستم.‏