از دردی که کشیدم ‏

لا استامپا
لا استامپا

» ‏ مصاحبه لا استامپا با آذر نفیسی‏

کتاب تازه آذر همان دفتری است که وی در 18 سالی که در ایران خمینی زندگی می کرد خاطرات خود را در آن ‏نوشته . همه آن چه در آن هجده سال در دل نگاه داشت در زمانی که هنوز در دانشگاه علامه طباطبایی تدریس می کرد ‏و به آمریکا مهاجرت نکرده نبود.‏

 کتاب تازه آذر همان دفتری است که وی در 18 سالی که در ایران خمینی زندگی می کرد خاطرات خود را در آن ‏نوشته . همه آن چه در آن هجده سال در دل نگاه داشت در زمانی که هنوز در دانشگاه علامه طباطبایی تدریس می کرد ‏و به آمریکا مهاجرت نکرده نبود.‏

در دفتر خاطرات آذر نفیسی خاطراتش را می نوشت: عاشق شدن در تهران، رفتن به مهمانی ، بستنی خوردن و دیدن ‏فیلم های برادران مارکس. نیازهایی که ربطی به سیاست ندارند. این کتاب نیز مضمونش همان است که در “لولیتا ‏خوانی در تهران”، کتاب قبلی آدر نفیسی بود که باعث شهرت جهانی نویسنده اش شد.‏

‏ آذر با شلوار جین، پلوور آبی و کفش پاشنه تخت درمبلی در کافه ای در محله کنزینگتون فرو رفته است و می گوید: ‏‏«می نویسم تا کشوری را که دیکتاتوری منجمدش کرده است، زنده نگه دارم». رمان” چیزهایی که درباره شان سکوت ‏کرده ام”، اتوبیوگرافی است که از سال 2003، از زمان مرگ مادرش در بیمارستانی در تهران، نوشته است. این کتاب ‏در ایتالیا توسط انتشارات آدلفی منتشر خواهد شد.‏

پنج سال از منتشر شدن رمان “لولیتا خوانی در تهران” می گذرد. چرا این همه مدت سکوت کرده بودید؟

روایت کردن زندگی خود آدم کار سختی است. دیکتاتوری از عرصه های خصوصی زندگی تابو درست می کند، زندگی ‏خصوصی تبدیل به سیاست می شود. در ایران نمی توانستم از ادبیاتی که دوستش داشتم صحبت کنم یا از دوستانی که ‏دستگیر و کشته شدند. نمی توانستم حتی درباره رابطه پیچیده ام با مادرم حرف بزنم، رابطه ای که هم از آن تغذیه می ‏کردم و هم از آن رانده می شدم، درست مثل رابطه ای که با کشورم داشتم. زمانی که مادرم مرد و من نتوانستم به ‏کشورم برگردم و با او وداع کنم، نوشتن درباره اش را آغاز کردم وزمانی که در سال 1997 به واشنگتن آمدم، نوشتن ‏درباره ایران را آغاز کردم.‏

ایران برای شما چه مفهومی دارد، مادرتان، قدرت و فاصله پس زننده یا پدرتان روایتگر جذاب افسانه ها و کسی که ‏قادر بود دروغ بگوید؟

ایران ترکیبی از هر دو است. مادر من در خانواده متمولی و مدرنی در تهران متولد شده بود که قادر بود دو باره به ‏خاطر عشق ازدواج کند و در بانک کار کند و استقلالش را حفظ کند. پدرم در شهر محافظه کار اصفهان بدنیا آمده بود و ‏میراث خانواده ای با تحصیلات مذهبی، روشنفکران و اخلاقگرایان را بر دوش می کشید. مادم می خواست هر طور که ‏شده است من را شبیه به خودش بکند حتی اگر این اتفاق به قیمت خواندن یواشکی دفتر خاطراتم می افتاد؛ پدرم داستان ‏های شاهنامه را برایم می خواند همان داستان هایی که امروز تدریسش می کنم و برای دخترم می خوانم، پدرم من را در ‏خیانت هایش با زنان دیگر همدست خود کرده بود.‏

کشوری که آن را ترک کردید امروز چگونه کشوری است؟ از یک سو دولت احمدی نژاد دم از مذاکره با آمریکا می ‏زند و از سوی دیگر روزنامه نگار ایرانی- آمریکایی، رکسانا صابری را به جرم جاسوسی به هشت سال حبس محکوم ‏می کند و دل آرا دارابی روز دوشنبه به دلیل جرمی که در سن 17 سالگی مرتکب شده بود، اعدام می شود.‏

من به سیاست اعتقادی ندارم. دولت برای آرام کردن مردم از فضای باز حرف می زند و مردم را در زندان ها می کشد. ‏ایران یک دیکتاتوری اسلامی است اما توجه داشته باشید که ایران کشوری است که زنانش کمپین یک میلیون امضا علیه ‏قوانین تبعیض آمیز به راه می اندازند. ایران کشور بلاگر ها و روزنامه های دموکراتی است که حتی اگر تعطیلشان ‏کنند، از پا نمی نشینند، سرزمین برنده جایزه صلح نوبل، شیرین عبادی است که از مسند قضاوت پایین کشیده می شود و ‏و وکیل مدافع حقوق بشر می شود، ایران کشور سیمین بهبهانی شاعر است که حتی در سن 82 سالگی هم دست از ‏سرودن شعر برای آزادی زنان و قدرت اروتیسم برنداشته است. احمدی نژاد این را می داند: مدتی پیش متوجه شد که ‏بعد از گدشتن سی سال از انقلاب اسلامی، دانشگاه ها مقاومت می کنند. من به جامعه ایران اعتقاد دارم، سیاست باید ‏خودش را با آن تطبیق بدهد. ایران با کشورهای دیگر مثل ونزوئلا، جایی که دیکتاتوری در آن نهادینه شده است، فرق ‏دارد. دیکتاتوری در کشور ما مثل شمع دارد آب می شود. بیست سال پیش، اکبر گنجی، روزنامه نگار مثل من به انقلاب ‏اسلامی اعتقاد اشت، امروز به آمریکا پناهنده شده است و با استفاده از نوشته های هانا آرنت و اسپینوزا، با حکومت ‏مخالفت می کند.‏

در اورشلیم یک جوک بر سر زبان ها افتاده است که می گوید:“فقط اوباما می تواند ایران را از شر بمب های اسرائیل ‏خلاص کند”. آیا شما به رئیس جمهور جدید آمریکا اعتقاد دارید؟

من طبق ضرب المثل انگلیسی که می گوید قبل از اعریف کردن از پودینگ آن را بچش، یاد گرفته ام که تردید کنم. ‏اوباما امید را در دلها زنده کرد، طوری که یکی از روزنامه های ایران این جمله را تیتر کرد و به خاطر همین تیتر ‏بسته شد:“چرا ما نمی توانیم کسی مثل او داشته باشیم؟” اما من صبر می کنم. این کار درستی است که با دولت ایران ‏وارد گفتکو شود، دولت ها با هم گفتگو می کنند. اما دولت آمریکا با اولین رئیس جمهور آفریقایی-آمریکایی اش که نام ‏اش حسین است، باید به حرف مردم هم گوش بدهد به حرف ایرانی هایی شکنجه شده اند، مردمی که به حکوکت ‏مشرعیت می دهند. احمدی نژاد در انتخابات برنده شد چون به مردم فقیر وعده هایی داده بود که نتوانست آن را برآورده ‏کند، اما از همه مهم تر این بود که در ایران انتخابات دموکراتیک با حضور ناظران بین المللی وجود ندارد، باید دید ‏نتیجه انتخابات بعدی چه می شود.‏

اروپایی ها و آمریکایی ها عاشق کتاب های شما هستند. از لحاظ سیاسی چه انتظاری از آنها دارید؟

مجامع بین المللی با دوری از جستن از حمله نظامی به ایران و با تحریم اقتصادی حکومت ایران را به زانو درآورند. ‏اما باید واقعا به این کار اعتقاد داشته باشند. من فکر می کنم مشکل اصلی غرب امروز اقتصادی نیست بلکه فقدان یک ‏دید صحیح است. مردم ایران برای بدست آوردن آزادی جان می دهند و اما واسطه های اروپایی در مقابل وارد معامله با ‏ایران می شوند. قوانین جهانی هستند، مثل تمایلی که به لولیتا خوانی در تهران، نیویورک و رم وجود دارد. هدیه ای که ‏مردم ایران می توانند به دنیای غرب بدهد تصویر ایده آلی است که در راز های نوشته های کالوینو، زوو، همینگوی و ‏ناباکوف نهفته است.‏

منبع: لا استامپا 19 آوریل‏