ازهمه جا - قلاده های طلا و نژاد پرستان مذهبی...

نویسنده

گزیده ی فیس بوک به انتخاب هنر روز

قلاده های طلا و نژاد پرستان مذهبی…

 

یک – امید کشتکار:

همیشه حسی که به افغانها داشته ام متفاوت از بقیه ملل بوده… حسی که انگار آنها از خود ما هستند، انگار که برادرها و خواهرهای هم هستیم… از یک ریشه و یک فرهنگ… دست سیاست و تاریخ با آنها حتی از ما نیز بدتر کرده است… ما همه افغانیم

 

 

دو - مریم شبانی:

یه جورایی تهران رو با بنرهای تبلیغاتی فیلم قلاده های طلا کاغذدیواری کردن..

 

سه –حسین محمد دوست :

کشتار

فیلم جدید پولانسکی، فیلمی است مناسب حال و روز امروز ما(هر چند مقتضای مردمان تمدنی دیگر ساخته شده اما از دردی یکسان سخن می گوید)، مایی که امروز خشونت کلامیمان بسی بیشتر از خشونت فیزیکیمان شده است؛ این فیلم برای من سه درنگ داشت:

  1. تلنگری به من برای به یاد آوردن این «دروغ» که در جامعه ما رذایل اخلاقی هم چون «دروغ» چندان پررنگ نیست.

  2. تلنگری به من که حدیث معصوم روزگاری به ما می گفت آبروی مومن هم چون «خون» مومن است و ما امروز در غرقابی از «خون» مردمانمان زندگی می کنیم.

 

چهار – وحید علی زاده رزازی:

«یک پیامبر(پیشگو) A Prophet » اودیار، فیلمی که به نظرم یکی از شاهکارهای دهه ی گذشته ی سینمای جهان است، در سال 2009 رقابت بر سر نخل طلای کن را به روبان سفید هانکه ی دوست داشتنی می بازد. اما این باخت من را متفاعد نکرد تا کارگردانی بی نظیر، خلق فضاهای تنگ و تاریک و درونی شده در بطن فیلم، نگاه پخته و هویت یافته ی اودیار به رابطه ی متقابل خشونت و قدرت و تمامی آن چه که یک رستگاری تک نفره را به تصویر می کشد را نبینم. ژاک اودیار به همراه توماس بیدگن (فیلمنامه نویس فیلم) متنی را خلق کرده اند که کوچک ترین ویژگی اش، گنجیدن در قالب ژانر است! نمایش بی بدیل پروار شدن یک خلافکار خرده پا. رعایت قواعد خشونت برای رسیدن به ابر قدرت شدن. استحاله ی معصومیت در خشونت زمختی که عین رستگاری در جامعه ی مدرن است.

وقتی از ژاک عزیز در مصاحبه ای پیش از کن 2009 پرسیده شده بود که برای شب مراسم چه آرزویی داری، گفته بود: «از وقتی که فیلم تمام شده، با هواپیما سفر می‌کنیم، لباسهای شیک و تر و تمیز می‌پوشیم و در مراسمی که دعوت داریم شرکت می کنیم و میشاییل هانکه را تحسین می‌کنیم، و بعد آماده می‌شویم برای مراسم بعدی. ما و هانکه دوستان خوبی برای هم هستیم. همه‌ی فیلمهای هانکه را دیده‌ایم. اما چیزی که دوست داریم این است که این بار او برای ما کف بزند و ما را تحسین کند. شاید به زودی…»

چه شد که یاد این فیلم کردم هم به خبر حضور بازیگر نقش اول مرد این فیلم (طاهر رحیم) در فیلم تازه ی اصغر فرهادی برمی گردد که صحت و سقم اش را دقیقن نمی دانم… از این ها که بگذریم می خواستم بگویم که مدت هاست بر سر دوست داشتن هانکه یا اودیار مردد هستم. گرچه این روزها تا حدود زیادی پاسخ تردید خودم را می دانم


پنج – مودب میرعلایی:

داستان شش واژه ای

”.For sale: baby shoes. Never worn.”

از این داستان همینگوی آغاز شد. خودش گفته است که این داستان بهترین داستانش است. حالا چرا این داستان خوب است؟ چون رازامیز است. این بچه شاید به دنیا نیامده است، یا بدنیا آمده و مرده است. شاید هم زنی بعد از ازدواج کفش بچگانه خریده است بعد فهمیده است که هرگز بچه دار نمی شود یا شاید شوهرش بچه دار نمی شود. یا شاید ازدواج کرده کفش بچه را خریده به امید بچه دار شدن بعد شوهرش را از دست داده است، یا شاید شوهرش او را ترک کرده یا شاید خودش از زندگی راضی نبوده است. شاید اصلن این کفش را مادر بزرگی برای نوه در راهش خریده است یا خواهری برای خواهر عزیزش و شاید آن ها قطع رابطه کرده اند یا جنگ شده کشته شده اند و دیگر همدیگر را ندیده اند. خلاصه می شود این داستان را همین طور ادامه داد.

نوشتن بیشتر از آنکه واژه به متن اضافه کردن باشد، واژه ها را حذف کردن است. بیرحمانه حذف کردن تا به جایی رسیدن که واژه ها حذف شدنی نباشند. داستان شش واژه ای مثل نوک کوه است. تو یک نقطه می بینی اما در زیر آن کوهی پنهان است. باید رازآمیز باشد یا ایهام داشته باشد یا خیلی برنده باشد. هرگز نباید شبیه سطر شعری باشد اما نقطه مشترکی که با شعر می تواند داشته باشد این است: چیزی را آغاز کند. سوالی را بپرسد. اصلن هنرمند خوب کسی است که می پرسد. ما همه جواب ها را در درون خود داریم. این سوال است که باید خوب پرسیده شود.

برگردان چند داستان شش واژه ای:

شنید: دستگاه اکسیژن می تواند خاموش شود (ماکسیم فان دیک) خندید و سوی دیگری نگاه کرد (ایفونه میشلس) روزهای زیادی دراز کشید برای بیداری (ر. روزما) صبح روز بعد او رفته بود (خریت کات) البته یک نه که می توانستی بگویی؟(ماروسیا د راوتر) قهوه ی سیاه، شراب قرمز، پاییز سفید (دنیس میل تیلبورخ)، زن مرد را در عروسی اش دید (ریچارد د بور) و این هم بهترین داستان شش واژه ای هلند در سال گذشته به انتخاب داوران: یوسف عصبانی پرسید: چطور یک بچه؟(الی فان وین برخ) و این هم انتخاب خوانندگان: بچه ها، بلاخره کدامتان مادربزرگ را می برد.(شارلوته بومر)


شش –سینما پارادیزو :

تولد مارلون براندو 4 آوریل 1924

بازیگر اسطوره ای آمریکا که خیلی ها او را بزرگترین بازیگر تاریخ سینما می دانند.

شخصیت شورشی،ناراضی و بدبین او روی پرده و بیرون از آن و زندگی گوشه گیرانه اش،به خصوص در اواخر عمر،اسطوره براندو را تحکیم بخشیده است.

بازی های برجسته اش آنقدر متعدد است که واقعا نمی توان فقط چند مورد از آنها را مثال زد.

او الگوی بازیگران پرشماری بوده است و از آغازکنندگان بازیگری متد.

از فیلم های برجسته اش می شود به زنده باد زاپاتا،اتوبوسی به نام هوس،در بارانداز،وحشی،انعکاس در چشمان طلایی،پدرخوانده،آخرین تانگو در پاری،اینک آخرالزمان و… اشاره کرد.

 

هفت – Conceptual Cartoons کارتون های مفهومی و کاریکلماتور:

هشت – جلوه های هنر:

دختران نوازنده….نقاشی اثر اُستاد فخرالدین مُخبری نقاش معاصر کشورمان