فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

هفته گذشته با شگفتی برنده شدن فیلم برزیلی جوخه برگزیده آغاز شد، با اهدای جوایز سزار ادامه یافت و با پخش جوایز ‏هشتادمین دوره اسکار به اوج رسید. پر جایزه ترین هفته سینمایی سال جدید میلادی را در حالی به پایان بردیم که پرده ‏سینماهای دنیا در تسخیر فیلم هایی به یاد ماندنی بود. اما شگفتی سازان تنها فرانسوی ها یا آمریکایی ها نبودند. نگاهی ‏انداخته ایم به هفت فیلم شاخص اکران در هفته گذشته…‏

‏ ‏

فیلم های روز سینمای جهان

tropedaliz.jpg


جوخه برگزیده ‏Tropa de Elite‏

کارگردان: خوزه پادیلا. فیلمنامه: خوزه پادیلا، بروئیلو مانتووانی، رودریگو پیمنتل بر اساس کتاب جوخه برگزیده نوشته ‏آندره باتیستا و لوییز ادواردو سوارس. موسیقی: پدرو بروفمان. مدیر فیلمبرداری: لولا کاروالو. تدوین: دانیل رزنده. ‏طراح صحنه: توله پیک. بازیگران: واگنر مورا[سروان ناسیمنتو]، کایو خونکویرا[نتو]، آندره رامیرو[آندره ماتیاس]، ‏میلهم کورتاز[سروان فابیو]، ماریا ریبیرو[روسانه]، فرناندا ماچادو[ماریا]، فابیو لاگو[بایانو]، فرناندا د ‏فریتاس[روبرتا]، پائولو ویله لا[ادو]، مارچلو واله[سروان الیویرا]، مارچلو اسکورل[سرهنگ اوتاویو]، اندره ‏مائورو[رودریگز]، پائولو هامیلتون[سولدادو پائولو]، رافایل د آویلا[خوخا]، امرسون گومز[خاوچو]، پاتریک ‏سانتوس[تینهو]. 118 و 114 دقیقه. محصول 2007 برزیل. نام دیگر: ‏Elite Squad‏. برنده خرس طلای جشنواره ‏برلین. برنده جایزه بهترین کارگردانی و بهترین تدوین از جشنواره سائو پائولو. ‏

سال 1997، پیش از سفر پاپ به ریو دو ژانیرو، سروان ناسیمنتو از جوخه ویژه پلیس[‏BOPE‏] ماموریت می یابد تا ‏محله نزدیک سکونت پاپ را از شر قاچاق چی ها و و فروشندگان مواد مخدر پاک کند. سروان قصد دارد شخص ‏دیگری را یافته و به جای خود منصوب کند. چون همسرش آبستن است و خود نیز تصمیم گرفته تا به آموزش افراد تازه ‏کار بپردازد. همزمان نتو و ماتیاس-دو دوست آرمان گرا- به نیروی پلیس می پیونند و تصمیم دارند تا پلیس هایی ‏آبرومند شده و با جنایتکاران مبارزه کنند. اما آن چه در دستگاه پلیس می بینند فقط فساد و دیوان سالاری احمقانه است و ‏از این رو تصمیم می گیرند تا به ‏BOPE‏ ملحق شوند. در طول ماه های بعد، زندگی ناسیمنتو، نتو و ماتیاس در طول ‏دوره سخت آموزش و سپس جنگ علیه تبه کاران به هم گره می خورد. ناسیمنتو ابتدا باور دارد که نتو می تواند جانشین ‏خوبی برای او باشد، اما رفتار شتاب زده و نسنجیده نتو او را منصرف می کند. مدتی بعد ناسیمنتو به این تیجه می رسد ‏که ماتیاس باهوش انتخاب بهتری است، اما ماتیاس باید قبل از انتقال مسئولیت ثابت کند که هنوز عاری از احساس نشده ‏و قلب دارد….‏

چرا باید دید؟

خوزه پادیلا تهیه کننده، مستندساز برزیلی در سال 2002 با اولین فیلمش اتوبوس شماره 174 [بر اساس واقعه ‏گروگانگیری فاجعه بار در ریو دو ژانیرو] ورودی خیره کننده به عالم سینما را تجربه کرد. دریافت 10 جایزه معتبر ‏برای این مستند تکان دهنده دورخیز برای ساخت اولین فیلم داستانی اش جوخه برگزیده بود. اما میان دو فیلم 5 سال ‏فاصله افتاد و پادیلا در این مدت تنها یک مستند تلویزیونی دیگر به نام گاوچران های ناپدید شده برزیلی ساخت که توجه ‏زیادی جلب نکرد. اما فیلمنامه متعددی نوشت که توسط دیگران ساخته شد و گاه در مقام تهیه کننده نیز فیلم های قابلی ‏تولید کرد. جوخه برگزیده که با هزینه 4 میلیون دلار تولید شده، تا این لحظه نزدیک به 10 میلیون دلار در برزیل در ‏آمد داشته و بیش از 2 میلیون نفر آن را در سینما تماشا کرده اند که رقمی بسیار قابل توجه برای سینمای این کشور ‏محسوب می شود. این اتفاق در حالی افتاده که سه ماه قبل از اکران رسمی آن نسخه های غیر قانونی فیلم دست به دست ‏گشته و پر فروش ترین دی وی دی بازار قاچاق نیز بوده است. ‏

جوخه برگزیده شاید در نگاه اول فیلمی درباره پلیس قدرتمند برزیل با افسرانی رمبو صفت باشد که به خاطر نیت های ‏خوب دست به خشونت می زنند، اما چنین نیست. فیلم گران قیمت ترین محصول سینمای برزیل است و با توجه به سابقه ‏کارگردانش آن را باید جدی گرفت. چیزی که از همان نماهای روی دست ابتدای فیلم که ادرنالین خون تماشاگر را بالا ‏می برد، می توان پی برد. فیلم دو شخصیت مرکزی دارد: ناسیمنتو که راوی فیلم نیز هست و درگیر میان وظایف ‏همسری و در آستانه پدر شدن که از شغل پر استرس خود و روش هایی چون شکنجه کردن برای مبارزه با تبهکاران به ‏تنگ آمده است. و دیگری ماتیاس که حقوق خوانده و از دیدن این همه فساد در دستگاه پلیس منزجر شده است. ‏

فیلم بر اساس کتاب دو سروان سابق ‏BOPE‏ ساخته شده و تمامی وقایع موجود در آن از جمله خشونت روزمره، اعتیاد، ‏ریاکاری و فساد در دستگاه پلیس واقعی است که فیلم را تا حد یک سند دیداری شنیداری ارتقاء می دهد. پادیلا برای ‏شدت بخشیدن به وجوه مستندگونه اثر آن را با شیوه های این گونه فیلم ها ساخته از کاربرد نور و رنگ تا دوربین روی ‏دست در تمام فیلم و همه اینها برای رسیدن به این حرف که فاصله میان دو جبهه چقدر است. ایا روش های فاشیستی ‏BOPE‏ کمتر از رفتار قاچاقچیان تا بن دندان مسلح خشونت آمیز است؟ و برای رسیدن به یک شهر “تمیز” چقدر باید ‏هزینه داد؟

ژانر: اکشن، درام، جنایی. ‏

shakethehand.jpg

با شیطان دست بده ‏Shake Hands with the Devil‏

کارگردان: راجر اسپاتیس وود. فیلمنامه: مایکل داناوان بر اساس کتاب رومئو دالر. موسیقی: دیوید هیرشفلدر. مدیر ‏فیلمبرداری: میروسلاو باژاک. تدوین:مایکل آرکاند، لویی مارتن پارادی. طراح صحنه: لیندسی هرمر-بل. بازیگران: ‏روی دوپوآ[ژنرال رومئو دالر]، دبرا کار اونگر[اما بیکر]، جیمز گالاندرز[سرگرد برنت بیردزلی]، اودیل کاتسی ‏گاکیره[نخست وزیر آگاته]، اوئن لباکنگ سژک[ژنرال هنری آنیدیهو]، ژان هیو آنگلاد[برنار کوشنر]، مایکل ‏مونگیو[لوک مارشال]. 112 دقیقه. محصول 2007 کانادا. برنده جایزه بهترین بازیگر/روی دوپوآ از جشنواره فیلم ‏آتلانتیک، نامزد 12 جایزه از مراسم جنی، برنده جایزه تماشاگران و بهترین فیلم کانادایی از سادبری سینه فست. ‏

خاطرات ژنرال رومئو دالر کانادایی تبار فرمانده نیروهای سازمان ملل در روآندا به هنگام نسل کشی بزرگ سال ‏‏1994 در آن کشور.‏

چرا باید دید؟

راجر اسپاتیس وود متولد 1945 اتاوا از استان اونتاریوی کاناداست. در بریتانیا بزرگ شده، اما همه او را فیلمسازی ‏آمریکایی می شناسند. از دهه 1970 با تدوینگر وارد عالم سینما شده و تعدادی فیلم قابل توجه تلویزیونی نیز کارگردانی ‏کرده است. اولین فیلمش قطار وحشت محصول مشترک کانادا و آمریکا بود و از آن زمان تاکنون اغلب فیلم هایی که ‏ساخته، تولید آمریکا محسوب می شوند. اسپاتیس وود با زیر آتش-یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما با محوریت ‏خبرنگار جنگی- در 1983 برای اولین بار در میان منتقدان دنیا شناخته می شود و از آن زمان تا حال امضای خود را ‏پای فیلم های متفاوت و اکثراً پولساز چون شلیک به قصد کشتن، روز ششم، همیشه فردایی هست[از سری جیمز باند] و ‏این اواخر ‏Ripley Under Ground‏ انداخته است. بی تعارف باید گفت که تمامی این فیلم ها هر چند حرفه ای و خوش ‏ساخت هستند، اما هرگز از نظر جدیت و ساختار به پای دو فیلم اولیه او تعقیب دی. بی. کوپر و زیر آتش نمی رسند. ‏شاید بتوان با شیطان دست بده را پس از دو دهه بازگشت به همان حال و هوای زیر آتش دانست. ‏

با شیطان دست بده فیلمی گران قیمت برای سینمای کانادا است. هزینه 11 میلیون دلاری آن نیز تنها با یک هدف تامین ‏شده و آن نقش این کشور در حمایت از حقوق بشر در دهه های اخیر است. اما فیلم فاقد تحرک اثری چون هتل روآندا ‏است. البته به همان اندازه تلخ و ناراحت کننده است که از کارگردانی تا حدی قابل قبول و بازی ها بسیار خوب آن[البته ‏غیر از دوپوآ که چهره ای سنگی اش ازارنده است] نشات می گیرد. ‏

فیلم در واقع نمایش تک نفر دالر است و اسپاتیس وود نیز روی اعمال و رفتار وی بیشتر زوم کرده است. دالر مردی ‏شجاع، صادق و یک انسان دوست واقعی است. او از نمایش ضعف ها و احساسات خود واهمه ندارد، اما به موقع ‏شجاعت خود را برای نجات جان انسان های بیگناه درگیر نسل کشی بیهوده را نیز به نمایش گداشته و عمل خود را از ‏یک مخاطره شخصی فراتر می برد. فیلم با دقتی مستندگونه و قدرتمندانه شروع نسل کشی و ناتوانی دالر در جلوگیری ‏آن را تصویر می کند، و به نظر می رسد که هنوز حرف های زیادی درباره فاجعه رواندا برای گفتن وجود داشته باشد!‏

با شیطان دست بده شاید به اندازه همیشه فردایی هست، سرگرم کننده نباشد که اصلاً با این هدف نیز ساخته نشده است. با ‏این حال می تواند خاطره خوش زیر آتش را برای دوستداران اسپاتیس وود تجدید کند. حتی اگر به همان قدرت نباشد!‏

ژانر: تاریخی. ‏

redacted.jpg

غیر قابل انتشار/سانسور شده ‏Redacted‏

نویسنده و کارگردان: برایان د پالما. مدیر فیلمبرداری: جاناتان کلیف. تدوین: بیل پنکاو. طراح صحنه: فیلیپ بارکر. ‏بازیگران: پاتریک کارول[رنو فلیک]، راب دوینی[مک کوی]، ایزی دیاز[آنخل سالازار]، مایک فیگه روا[گروهبان ‏جیم واسکز]، تای جونز[سرگروهبان سوییت]، کل اونیل [گیب بلیکس]، دانیل استوارت شرمن [بی. بی. راش]، پل ‏اوبراین[پدر بارتون]. 90 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، کانادا. نامزد ریل طلایی بهترین تدوین صدا از انجمن ‏تدوینگران صدا آمریکا، برنده جایزه شیر نقره ای بهترین کارگردانی و جایزه فیلم بلند دیجیتالی و نامزد شیر طلایی ‏جشنواره ونیز. ‏

یک جوخه از سربازان آمریکایی در نزدیکی سامرا. آنخل سالازار به شکل تفننی از اعضای جوخه فیلم می گیرد. او ‏آرزو دارد تا پس از خروج از ارتش وارد دانشکده سینمایی کالیفرنیای جنوبی شود. از طریق فیلم های او با دیگر ‏اعضای گروه آشنا می شویم. سرگروهبان سوییت که به افرادش دستور می دهد تا از معاشرت با بچه های عراقی ‏خودداری کنند، چون آنها چشم و گوش شورشی ها محسوب می شوند. رنو فلیک متعصب، بی. بی. راش چاق و چله و ‏مک کوی وکیل که مرتبا در حال خواندن رمان است. پس از حادثه ای در پست بازرسی که منجر به کشته شدن زنی ‏عرب و باردار بر اثر تیراندازی دو نفر از سربازان آمریکایی می شود، افراد محلی تصمیم به انتقام می گیرند. خشونت ‏بالا می گیرد و دو سرباز نیز بقیه جوخه را وادار می کنند تا دست به عملیات خصوص و انتقام جویانه ای بزنند. ‏سالازار نیز که دوربین را در کلاه خودش جاسازی کرده از تجاوز آنها به دختر پانزده ساله عراقی و سپس قتل او و ‏خانواده اش فیلم می گیرد. ‏

چرا باید دید؟

برایان راسل د پالمای 68 ساله زاده نیوجرسی از فیلمسازانی است که با فیلم های مستقل شروع کرده و حالا از ‏کارگردان های مشهور آمریکا به شمار می رود. از توفیق اولیه اش در 1973 با فیلم خواهران تا سانسور شده راه ‏زیادی پیموده، با فیلمنامه نویسان معتبری چون پل شرایدر، جان فریس و الیور استون کار کرده، یکی از بهترین اقتباس ‏ها را از داستان های استون کینگ[کری] کارگردانی کرده و فیلم پر فروشی چون تسخیر ناپذیرها را از فیلمنامه دیوید ‏ممت ساخته است. ارادت غریبی به هیچکاک دارد، از ‏Split screen‏ بسیار استفاده می کند و برداشت های بلندش به ‏عنوان نمونه در شیوه کارلیتو در تاریخ سینما جایگاهی خاص دارند. اما خودش بارها گفته که “سینما همیشه دروغ می ‏گوید، آن هم 24 دفعه در ثانیه”. بنابراین دیدن فیلمی چون سانسور شده که قصد دارد نگاهی مستندگونه و از زوایای ‏مختلف به حادثه ای واحد را عرضه کند، در حکم نوعی نقیضه است. ‏

شاید همین ویژگی آن باعث شده تا تماشاگر آمریکایی دوستدار فیلم های د پالما به آن پشت کند. البته شکست تجاری فیلم ‏کم هزینه چون سانسور شده[تنها 5 میلیون دلار بودجه] نمی تواند لطمه ای به کارنامه استاد وارد کند که جوایزی هم ‏پشت قباله اش دارد. با این وجود باید اعتراف کنم که شخصاً ترجیه می دهم یک مستند واقعی را تماشا کنم تا یک ‏مستندنمایی خسته کننده که بسیاری آن را انتقاد آمیز نیز خوانده اند. در حالی که د پالما چندان دل نگران عراقی ها ‏نیست. تنها ایده ممکن در نزد او و بسیاری فیلمسازان لیبرال آمریکایی نیش زدن به دولت است که مانع پخش اخبار به ‏شکل سانسور نشده هستند. این یعنی اصرار بر اصلاح سیستم و بس! کاری که الیور استون سرآمد آن است. فیلم چندان ‏به عمق حوادث نمی رود. همه چیز چون گزارش های خبری یا فیلم های خانگی در سطح باقی می ماند، در حالی که د ‏پالما نیز از دستکاری در حقیقت[مخصوصاً عکس های پایانی فیلم] برای تاثیر گذاری بیشتر روی گردان نیست. این هم ‏یک دلیل دیگر برای اثبات حرف خود او درباره دروغ گویی سینما و این که حقیقت اولین تلفات هر جنگی است!‏

ژانر: جنایی، درام، جنگی. ‏

veille.jpg

معشوقه قدیمی ‏Une vieille maîtresse‏

کارگردان: کاترین بریا. فیلمنامه: کاترین بریا بر اساس داستانی از ژول-آمده باربی د اوره وی. موسیقی: انتخابی. مدیر ‏فیلمبرداری: یورگوس آروانیتیس. تدوین: پاسکال شاوانس. طراح صحنه: فرانسوا-رنو لابارت. بازیگران: آسیا ‏آرجنتو[ولینی]، فوآد آیت عاتو[رینو د مارینی]، روکسان ماسکیدا[هرمنگارد]، کلود ساروت[مارکیز د فرس]، یولاند ‏مورو[کنتس د آرته]، میشل لونسدال[ویکنت د پرونی]. 115 و 104 دقیقه. محصول 2007 فرانسه، ایتالیا. نام دیگر: ‏The Last Mistress، ‏An Old Mistress‏. نامزد نخل طلای جشنواره کن. ‏

پاریس، فوریه 1835. ویکنت د پرونی و کنتس د آرته سالخورده اوقات شان را با هم می گذرانند. عمده تفریح آنها غذا ‏خوردن و حرف زدن درباره روابط رفتارهای آدمی است که در اعیان و اشراف پاریسی متجلی می شود. سوژه صحبت ‏آنها این بار اشراف زاده جوانی به نام رینو د مارینی است که با زنی اسپانیایی و هوسباز به نام ولینی نزدیک به یک ‏دهه رابطه داشته است. د مارینی اینک با دختر اشراف زاده و خوب پرورش یافته به نام هرمنگارد نامزد شده و قصد ‏دارد تا با او ازدوج کند. اما ولینی تصمیم ندارد تا معشوق را با هرمنگارد معصوم تقسیم کند. هر چند د مارینی نیز ‏ظاهراً قصد جدایی از وی را دارد. مادربزرگ هرمنگارد برای اطیمنان یافتن از آینده نوه اش از د مارینی می خواهند تا ‏تمامی روابط خود با ولینی را در طول ده سال گذشته برای وی تعریف کند. د مارینی می پذیرد و در پایان می گوید که ‏دیگر عشقی به ولینی ندارد. او و هرمنگارد پس از ازدواج در خانه ای ساحلی اقامت می کنند، اما به زودی سر و کله ‏ولینی نیز در اطراف پیدا می شود، در حالی که هرمنگارد ابستن است…‏

چرا باید دید؟

کاترین بریای 60 ساله اینک پس از 3 دهه فیلمسازی و ساختن 12 فیلم جنجالی ترین کارگردان زن سینمای فرانسه به ‏شمار می رود. برخی جسارت او را در طرح مضامین جنسی می ستایند، بعضی نیز آنها را خوش ندارند و با دادن لقب ‏فیلم های هرزه نگارانه تقبیح می کنند. اما موافق و مخالف اذعان دارند که فیلم های بریا اصالتی دارند که آنها را از آثار ‏مشابه متمایزمی کند. فیلم های این زن پاریسی غریب تا امروز بارها و بارها تکان های شدیدی به پیکر سینمای فرانسه ‏وارد کرده، اما به نظر می رسد این یکی از شدت و حدت فیلم های قبلی وی اندکی دور است. گول نامزدی نخل طلای ‏آن را نیز نباید خورد که گاه فرانسوی های ناسیونالیست برای تعادل بخشیدن به جدول نامزدهای این جایزه کمی هم به ‏فیلمسازان وطنی میدان می دهند[و در همین حد هم باقی می مانند!]. ‏

بریا که در 17 سالگی با رمان نویسی آغاز کرده، به سرعت –پس از بازی در نقشی کوتاه در آخرین تانگو در پاریس- ‏به فیلمسازی رو آورده است. اما اولین فیلمش یک دختر جوان واقعی 23 سال بعد امکان نمایش یافته که خود نشان دهنده ‏جسارت او در طرح برخی مسائل و شکستن تابوها است. منتقدان او را به خاطر ابداع و نمایش راه هایی تازه برای ‏درک جنسیت زنانه[گاه دور از عرف و هنجار]، پا به سن گذاشتن و خانواده توام با صراحتی نامتعارف در قالب درام ‏های غمگنانه می ستایند. مهم ترین و ستایش شده ترین فیلم کارنامه او برای خواهرم/دختر چاق[2001] و بدنام ترین ‏شان رومانس ایکس[1999] و ادامه آن آناتومی جهنم[2004] که در آنها از بازیگر معروف فیلم های ‏پورنوگرافی[روکو زیفردی] استفاده کرده است. ‏

معشوقه قدیمی بر خلاف فیلم های قبلی بریا از گره های داستانی اندکی برخوردار است. سبک ایستای آن و کوشش در ‏رسیدن به سبکی فاخر و لایق داستانی قرن نوزدهمی باعث شده تا فیلم حالت رمان های –کمی تا قسمتی- الکساندر دوما ‏یا میشل زواگو را به خود بگیرد. شخصیت ولینی بازتاب دوباره تمامی زن های فیلم های قبلی بریاست. تنها د مارینی ‏جوان خوش سیماست که این بار اسیر هوس های حیوانی او شده و نقش مخربی ندارد. ولینی یک زن مردخوار کامل ‏است با تمامی رفتارهای روانی شخصیت های اثار بریا که می تواند برای دقایقی بیننده را جذب و مانند د مارینی اسیر ‏خود کند. اما بعد از مدت کوتاهی دمدمی مزاج بودن، عشق ورزی های او در مکان های غریب[از جمله صحنه ‏سوزاندن جسد فرزندش] و حتی رابطه اش با ندیمه خود سبب دلزدگی می شود. معشوقه قدیمی بی تعارف یک شکست ‏در کارنامه این مدرس فمیس است، و ای کاش لااقل درجا زدن بود! ‏

ژانر: درام. ‏

flawless.jpg

بی نقص ‏Flawless‏

کارگردان: مایکل رادفورد. فیلمنامه: ادوارد اندرسون. موسیقی: استیون واربک. مدیر فیلمبرداری: ریچارد کریترکس. ‏تدوین: پیتر بویل. طراح صحنه: سوفی بکر. بازیگران: مایکل کین[آقای هابز]، دمی مور[لورا کویین]، لامبرت ‏ویلسون[فینچ]، جاس آکلند[سر میلیتون اشتنکرافت]، ناتانیل پارکر[اولی]، دیوید هنری[سر ادموند گاتفرید]، نیکلاس ‏جونز[جمیسون]، جاناتان آریس[بویل]، سایمون دی[بولند]، کنستانتین گرگوری[دیمیتریف]، درن نسبیت[سینکلر]، بن ‏رایتون[برایان]، کوآن ویلیس[لویس]. 100 و 108 دقیقه. محصول 2007 انگلستان. ‏

دهه 1960 لندن. لورا کوئین از کارمندان بالا رتبه کمپانی لاندن دایموند است. لورا خود را وقف کارش کرده تا بتواند ‏روزی به عنوان اولین مدیر ارشد زن این کمپانی بزرگ منصوب شود. پس از بروز بحران بر اثر مرگ چند صد ‏معدنچی در معادن الماس آفریقای جنوبی و احتمال افشای روابط کمپانی با روس ها، موقعیت کمپانی به خطر می افتد. ‏کوئین ایده ای برای بیرون رفتن شرکت از این بحران به سر میلیتون اشتنکرافت رئیس کمپانی ارائه می دهد، اما خیلی ‏زود توسط هابز نظافت چی ساختمان مطلع می شود که مدیران بالادست در صدد اخراج وی هستند. هابز به او می گوید ‏که نقشه ای برای سرقت از شرکت دارد و حال که او نیز در شرف اخراج قرار گرفته، بهتر است تا با وی همکاری ‏کرده و انتقام خود را از کمپانی بگیرد. نقشه هابز بسیار دقیق و حساب شده است و هدف تنها سرقت مقدار اندکی الماس ‏است. کوئین رمز گاوصندوق اصلی کمپانی را به دست می آورد، اما قبل از روز موعود پدیده تازه ای- دوربین مدار ‏بسته- در ساختمان به کار گرفته می شود که نقشه را دچار مخاطره می کند. با این وجود هابز مصمم است تا با استفاده ‏از نقطه کور و زمان میان چرخیدن دوربین ها کار خود را صورت دهد. سرقت با موفقیت انجام می شود، اما فردای آن ‏روز وقتی کوئین به کمپانی قدم می گذارد، آگاه می شود که بیش از یک تن الماس به سرقت رفته است. کاری که به نظر ‏می آید از عهده پیرمردی چون هابز خارج باشد…‏

چرا باید دید؟

مایکل رادفورد متولد 1946 دهلی نو است. در دانشگاه آکسفورد درس خوانده و مدتی نیز به عنوان معلم کار کرده ‏است. بعدها در مدرسه ملی سینما و تلویزیون انگلستان تحصیل کرده و با ساختن فیلم های مستند به فیلمسازی روی ‏آورده است. در 1983 برای اولین منتقدان با فیلم مکانی دیگر، زمانی دیگر نامش را شنیدند. یک سال بعد با فیلم 1984 ‏که بر اساس کتاب جورج اورول ساخته بود، موفق به دریافت جایزه لاله طلایی جشنواره استانبول و جایزه بهترین فیلم ‏از مراسم ایونینگ استاندارد بریتیش فیلم شد. شهرت جهانی یک دهه بعد با فیلم پستچی[درباره داستان عاشقانه یک ‏پستچی ایتالیایی که از زبان پابلوی نرودا شاعر تبعیدی روایت می شد] نصیب وی شد. اما در طول یک دهه و خرده ای ‏که از آن فیلم می گذرد، هنوز اثر قابل دیگری به کارنامه اش افزوده نشده است. آخرین فیلم به نمایش در آمده از وی ‏اقتباسی متوسط از تاجر ونیزی[با شرکت آل پاچینو و جرمی ایرونز] ویلیام شکسپیر سه سال قبل اکران شد.‏

اما فیلم 20 میلیون دلاری بی نقص که هر چند از نظر ساختار-مخصوصاً سکانس سرقت- واقعاً بی عیب و نقص است، ‏اما تماشاگر آشنا با فیلم های این ژانر را بلافاصله به یاد فیلم های دهه 1970 می اندازد. و این یعنی شکست!‏

بی نقص برای رادفورد یک گام بزرگ به پس است. فیلم متعلق به زمانه ما نیست و فقط پیرنگ های کم رنگی چون ‏تلاش کویین برای رسیدن به مقام اولین مدیر زن از افاضات فمینیستی روز ریشه گرفته یا اقدامات خیرخواهانه اش ‏برای ریشه کنی سرطان و غیره… در کنار اینها فیلم هیچ ندارد. هر چند مایکل کین کوشیده تا تقش خود را با دقت و ‏وسواسی چشمگیر ایفا کرده و شاه بیت موضوع یعنی هدفش از سرقت الماس ها[گرفتن انتقام همسر متوفایش از شرکت ‏بیمه] را تا دقایق پایانی مخفی و جذاب نگاه دارد، اما به قول آمریکایی ها فیلم در زمان و مکان اشتباهی ساخته است. ‏فیلمنامه حاوی پیرنگ های دیگری از جمله تمایل فینچ به کوئین نیز هست که هرگز سرانجامی شایسته پیدا نمی کند، که ‏اگر چنین می شد بر شور و هیجان فیلم می افزود و توان لامبرت ویلسون را نیز بیشتر به کار می گرفت. فیلم در شکل ‏فعلی اش کهنه نما و ساخت آن غیر لازم به نظر می اید. کاش رادفورد برای خلق شاه بیت دیگری در کارنامه اش تا دیر ‏نشده، اقدامی جدی صورت دهد! ‏

ژانر: درام، جنایی. ‏

theblack.jpg

بلک پیمپرنل/پامچال سیاه ‏The Black Pimpernel‏

کارگردان: اولف هولتبرگ، آسا فارینگر. فیلمنامه: باب فاس. موسیقی: یاکوب گروث. مدیر فیلمبرداری: دیرک بروئل. ‏تدوین: لیف اکسل کیلدسن. طراح صحنه: پیتر گرانت. بازیگران: مایکل نایکویست[هارالد ادلشتام]، لومی کاوازوس[آنا ‏کنتره راس]، کیت دل کاستیلو[کونسوئلو فوئنتس]، لیزا ورلیندر[سوزان]، کارستن نورگارد[وینتر]، دانیل خیمه نز ‏کاچو[ریکاردو فوئنتس]، پاتریک برگین[سناتور دیویس]. 95 و 100 دقیقه. محصول 2007 سوئد، فنلاند، مکزیک، ‏دانمارک. نام دیگر: ‏Svarta Nejlikan‏.‏

دهه 1970. هارالد ادلشتان به سمت سفیر سوئد در شیلی منصوب می شود. مدت کوتاهی بعد، نظامیان بر علیه دولت ‏قانونی سالوادور آلنده کودتا کرده و او را از میان برمی دارند. موج دستگیری ها، شکنجه ها و اعدام در کشور گسترده ‏می شود. ادلستام که در دوران جنگ جهانی نیز به خاطر خصلت های انسان دوستانه اش به مبارزان کمک کرده، ‏بلافاصله شروع به پناه دادن انسان ها در سفارت خانه و فرستادن آنها تحت عنوان پناهنده به سوئد می کند. اولین اقدام ‏بزرگ او در حمایت از حریم سفارت کوبا و کارمندان آن که مورد حمله افسران پینوشه قرار گرفته اند، سبب می شود تا ‏با نظامی های عالی رتبه درگیر شود. او که همزمان عاشق کونسوئلو دختر انقلابی یکی از کودتاچی ها شده، به او در ‏کارهایش کمک می کند. اما وقتی از پدر وی می خواهد تا تعدادی از دستگیر شدگان را زیر عنوان افراد تحت حمایت ‏دولت سوئد از استادیوم آزاد کند، موقعیت پدر کونسوئلو به خطر افتاده و توسط همقطارانش در برابر چشمان ادلشتام ‏کشته می شود. ادلشتام تهدید می شود، اما به فعالیت خود ادامه داده و هر روز بر دامنه آن می افزاید. تا اینکه خبر می ‏رسد کونسوئلو مورد اصابت گلوله نظامیان قرار گرفته و باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد. ادلشتام او را به بیمارستان ‏می رساند، اما بعد از عمل ارتشی ها سر رسیده و با تهدید به مرگ، کونسوئلو را از دست ادلشتام خارج می کنند. ‏ادلشتام در مصاحبه مطیوعاتی پرده از رفتارهای ضد انسانی حکومت پینوشه برداشته و دولت او را متهم به نقض ‏قوانین بین المللی می کند. پس از این کار دولت سوئد او را احضار می کند، ولی قبل از خروج از شیلی کونسوئلو نیز به ‏وی می پیوندد. ‏

چرا باید دید؟

از اولف هولتبرگ تقریبا هیچ نمی دانم جز این که از نیمه دوم دهه 1970 به فیلمسازی اشتغال دارد و بلک پیمپرنل ‏ششمین فیلم اوست. میان نمایش هر کدام از این فیلم ها فاصله زمانی قابل توجهی وجود دارد که شاید از ناشی از کم ‏کاری صنعت سینمای سوئد یا خود هولتبرگ باشد. به هر رو میان این فیلم و اثر قبلی فیلمساز- دختر پوما[شیر کوهی]که ‏هولتبرگ شهرت خود را مدیون همین فیلم است- 13 سال فاصله وجود دارد که مدتی طولانی است. وی دختر پوما و ‏بلک پیمپرنل را با کمک آسا فارینگر نوشته و کارگردانی کرده است. ‏

فیلم درباره بخشی از زندگی هارالد ادلشتام[1989-1913] دیپلمات سوئدی است که در دوران جنگ جهانی دوم به ‏خاطر کمک به فراراعضای نهضت مقاومت نروژ لقب ‏Black Pimpernel‏[باالهام از اسکارلت پیمپرنل قهرمان ‏نمایشنامه و قصه ای به همین نام اثر بارونس اُرکزی که در دوران انقلاب فرانسه می گذشت] دریافت کرد[این لقب به ‏نلسون ماندلا نیز برای مبارزات ضد تبعیض نژادی اش اعطا شده است]. ادلشتام در طول دوران سفارتش در شیلی ‏موفق شد تا بیش از 1300 انسان را با استفاده از قدرت و مصونیت سیاسی خود نجات دهد. بدیهی است با دیدن فیلم یا ‏خواندن خلاصه داستان آن بلافاصله اسکار شیندلر به ذهن تان خطور می کند، اما باید بگویم ادلشتام در مقایسه با ‏فردسودجویی چون شیندلر کارخانه دار اصولاً انسان وارسته تر و بشر دوستی واقعی است. به همین خاطر کسی مثل ‏اسپیلبرگ یهودی به سراغ قصه زندگی وی نمی رود و در نهایت سازمان عفو بین الملل با کمک دولت سوئد برای ارج ‏گذاشتن به کوشش های وی چنین فیلمی را تهیه می کند. فیلمی درباره اینکه چگونه یک مرد می تواند بر زندگی دیگران ‏و تاریخ تاثیر مثبت بگذارد و سرنوشت بسیاری را تغییر دهد. فیلم هر چند در ستایش ادلشتام است، اما از نمایش ضعف ‏های وی نیز ابایی ندارد. کابوس های او از دوران جنگ، عشق از دست داده ای که پس از دو دهه هنوز به دنبال آن ‏است، یا پا پس کشیدنش هنگامی که لوله هفت تیر بر پیشانی اش گذاشته می شود از او چهره یک قهرمان راستین و ‏پذیرفتنی تر را می سازد. او یک مدافع واقعی حقوق بشر است با تمامی قدرت و ضعف های یک بشر، او برای عدالت ‏مبارزه می کتد و حاضر به پرداخت هر بهایی است.‏

بلک پیمپرنل/پامچال سیاه[متاسفانه موفق به یافتن نام دقیق گل پیمپرنل در فارسی نشدم، فقط دانستم که به خانواده پامچال ‏تعلق دارد] با هزینه 5 میلیون دلار تولید شده و از بازی خوب نایکویست[آخرین بار در فیلم همچون بودن در بهشت ‏زیارتش کردیم] بهره مند است. تماشای این فیلم در زمانه ای که حقوق بشر تنها وسیله ای برای کسب شهرت خیلی ‏هاست، لازم و ضروری است! ‏

ژانر: درام، تاریخی، عاشقانه، مهیج. ‏

ladrones.jpg

جیب بر ها ‏Ladrones‏

کارگردان: خایمه مارکز. فیلمنامه: خوآن ایبانیز، انریکه مارکز بر اساس داستاین از انریکه لوپز لاویگنه. موسیقی: ‏فدریکو یوسید. مدیر فیلمبرداری: دیوید آزکانو. تدوین: ایوان آله دو. طراح صحنه: خوآن بوتلا. بازیگران: خوآن خوزه ‏بالاستا[الکس]، ماریا والورده[سارا]، پاتریک بوشو[عتیقه فروش]، ماریا بالاستروس[آنا]، کارلوس ‏کانیوسکی[پلوکوئرو]، اریک پروبانزا[خورخه]. 105 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نام دیگر: ‏Thieves‏. نامزد جایزه ‏بهترین بازیگر مرد/خوآن خوزه بالستا و بهترنی فیلمبرداری از انجمن منتقدان فیلم اسپانیا، برنده جایزه ‏C.I.C.A.E.‎‏ و ‏نامزد یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو، برنده جایزه ویژه داوران و نامزد جایزخ طلایی جشنواره مالاگا. ‏

الکس فرزند آنای جیب بر پس از مدتی طولانی از یتیم خانه آزاد می شود و بلافاصله برای کار در یک ارایشگاه ‏استخدام می شود. الکس پس از مراجعه به منزل مادرش درمی یابد که آنجا را به خاطر بدهکاری به صاحبخانه ترک ‏کرده است. پس از دادن بدهی صاحبخانه در آنجا مستقر و شروع به جست و جو برای یافتن مادرش می کند. یک روز ‏هنگام خرید در فروشگاهی بزرگ متوجه سرقت یک سی دی توسط یک دختر شده و سبب نجات وی می شود. با تعقیب ‏دختر می فهمد که متعلق به خانواده ای تقریبا مرفه بوده و سارا نام دارد. به نظر می رسد که سارا به جنون سرقت برای ‏دستیابی به هیجان مبتلا است. بنابر این الکس که فریفته او شده، سعی می کند به وی نزدیک شود. ابتدا سارا مقاومت می ‏کند، اما پیشنهاد الکس مبنی بر آموزش جیب بری او را وسوسه می کند. همکاری این دو نفر برای هر دو خوشایند است ‏تا اینکه عتیقه فروسی که اموال دزدی را از الکس می خرد و از محل زندگی آنا نیز خبر دارد، در ازای دادن آدرس وی ‏از وی می خواهد تا کیف پول فردی متشخص را بدزد. اما الکس و سارا هنگام سرقت به دام می افتند. پلیس بعد از ‏بازجویی به دلیل ارتکاب اولین جرم آن دو را ازاد می کند، اما سارا دیگر مایل به ادامه همکاری با الکس و دیدار با او ‏نیست. الکس به سراغ مال خر رفته و بعد از اصرار فراوان موفق می شود مادرش را در یک روسپی خانه سطح بالا ‏بیابد. الکس که به شدت از سقوط مادر سرخورده شده، پس از ملاقات با سارا در مترو از او نیز جدا می شود و هنگام ‏خروج از مترو بر اثر زخم چاقو از پا در می آید.‏

چرا باید دید؟

خایمه مارکز اولاریگا با نوشتن فیلمنامه خداحافظ کوسه[کارلوس سوآرز]، شب سلاطین[میگوئل باردم] و غار[ادوارد ‏کورتز] آغاز کرد. با ساختن دو فیلم کوتاه باز و بهشت گمشده[برنده جایزه بزرگ جشنواره اوپسالا و جایزه بهترین فیلم ‏کوتاه جشنواره ملبورن] شروع به کارگردانی کرد و جیب برها[یا دزدها] اولین فیلم بلند وی به شمار می رود که در ‏جشنواره های متعددی به نمایش درآمده و مورد ستایش منتقدان نیز قرار گرفته است. ‏

جیب برها یک غافلگیری تمام عیار است. قصه کشف عشق توسط پسری که از ده سالگی عشق مادر را از دست داده و ‏اینک در نوجوانی در صدد یافتن اوست. و زمانی که او را می یابد جز اندوه نصیبش نمی شود. شاید به همین خاطر ‏است که سارا را نیز رها می کند و دانسته به سوی مرگ می رود. جیب برها فیلمی شاعرانه، مهیج و عاشقانه است که ‏تنها می توان در سینمای اسپانیا نمونه های آن را یافت. مارکز با اولین فیلم خود ثابت می کند که قادر به روایت داستانی ‏این چنین ظریف و پر از پیرنگ های ریز و درشت است که هر کدام می تواند دستمایه فیلمی دیگر شوند. دیالوگ های ‏اندک، برداشت های بلند و انتخاب بازیگرانی که بلافاصله همذات پنداری تماشاگر را جلب می کنند، از نقاط قوت فیلم ‏است. بدون شک خوآن خوزه بالاستا در آینده تبدیل به متد یمن سینمای اسپانیا خواهد شد. کاری که او با میمیک صورت ‏و حرکات دست هایش می کند، بسیاری از بازیگران قادر نیستند با تمام وجود و دیالوگ های قوی انجام دهند. فقط یک ‏جمله:‏‎ ‎‏”فرصت تماشای این فیلم را از دست ندهید!“‏

ژانر: درام. ‏