چشم اندازی چنین زیبا، آن هم در زمان حبس کشیدن، کمتر نصیب انسان میشود؛ چشم باز کردن بر روی قوس و قزح رنگارنگ، آن هم در فضایی بدون دود و گرد و غبار. از پلههای آهنی منتهی به هواخوری جهاد که سرازیر شدم، سر به چپ چرخاندم تا از میزان شلوغی حیاط سر در بیاورم که هوش از سرم پرید. درون میدانگاه دنیایی از نقش و نگار بود؛ رنگین کمانی انباشته از رنگ، سبز و زرد و آبی و بنفش و… تلاش دیروزمان نتیجه داده بود.
حوضچه نیمه پر، عطشش را با آب فواره رفع میکرد و نور خورشید از روی رشته کوههای شمال شرقی تابیده بود به میان قطرههای پودری شکل فواره. قوس و قزحی کوچک، اما زیبا شکل گرفته بود. نقشی زیبا بر بوم طبیعت شکل گرفته بود. چند گنجشک شیطان هم فرصت را غنیمت شمرده و به جای دانه برچیدن، آرمیده بر لبه ی بالایی حوضچه دوش میگرفتند و زیر باران مصنوعی پرو بال می تکاندند و دوستانشان را آبچکان میکردند.
این نقش و نگارها انگیزه ام را فزونی بخشید برای پیاده روی بیشتر و نرمش و بدنسازی در کنار پودر آب رنگین. اما هزار افسوس. گویا هیچگاه قرار نیست لذت زندگی کامل شود و رضایت خاطر تمام! تازه به سراغ دستگاههای بدنسازی جدید رفته بودم که نامم در بلندگوی جهاد پیچید و گنجشک های بازیگوش را به روی شاخ و برگ درختان بید و شن بازگرداند.
آن سو، آقا صمد هم با تکان دادن دست مرا به قسمت اداری فرامیخواند. پدال دوچرخه ی ثابت را رها کردم و در حال نزدیک شدن جویای ماجرا شدم؛ ”میگویند به دستگاهها دست نزنید!“ لحنی شرمنده داشت، بابت پیامی که تنها حامل آن بود.
“چه کسی دستور داده است؟!“ کوتاه و بریده بی آنکه نامی از کسی به میان آورد، پاسخ داد: ”مدیریت”. یک لحظه ذهنم رفت به تغییر و تحول مدام نظام اداری مملکت و تغییر مدیریتها به صورت پشت سر هم، آن هم به شکل اتوبوسی یا گاه در اندازه ی مسافران چند واگن قطار. وارد دفتر مدیریت که شدم، به غلط بودن حدس و گمان هایم پی بردم. آقای گلی مشغول آویختن کتش بر جا رختی چوبی حاصل تلاش زندانیان کارگر بود. چهره ی عنقش بیش از پیش در هم رفته بود،گویا کشتیهایش در آب غرق شده بودند. در فکر طرح این پرسش بودم که نتیجه ی مذاکرات شما با حاج کاظم چه شد و فروش و نصب دستگاه ها، که دوزاری ام افتاد که علت ورودم باید چیز دیگری باشد.
“بفرمایید شما دستور دادهاید که ما به دستگاهها دست نزنیم؟” در میان تعحب من با اشاره ی سر فرمان صادره را تایید کرد. بعدم هم توضیح داد که ”این ها اموال مردم است!“ با تندی در برابرش درآمدم که ”مگر ماجرای جدیدی پیش آمده؟ سه چهار ماه است که داریم با این وسایل ورزش میکنیم و…“. چون از چهره اش خواندم که مرغش یک پا دارد، حرفم را نیمه تمام گذاشتم، خداحافظی کردم و در را پشت سرم به سوی چارچوب کشیدم، البته نه به آن محکمی که صدای بر هم خوردن در اعصابش را خراب کند.
بیرون آمدم و از خیر ورزش کردن گذاشتم. روی نیمکت نشستم تا یادداشتهای روزانه را بنویسم، اما جوهر ذهنم حسابی خشکیده بود. تا می آمدم روی موضوعی تمرکز کنم فکرم باز می گشت به حرفهای گلی. پیش خود گفتم شاید بوی پول به مشامش رسیده است. منتظر است دوران ورزش رایگان به سر آید تا کار فروش دستگاهها به ما را شروع کند. اما اگر هدف تنها کسب درآمد باشد، روشهای بهتری هم وجود دارد. او می توانست سریعتر کاتالوگ را در اختیارمان قرار دهد و لیست قیمت محصولات تولید شده ی بیمزد و مواجب کارگران را!
همین ده روز پیش بود که یکی از زندانیان نزدم آمد و با طرح این پرسش که ”شما خبرنگاری؟” از من خواست در مورد این نوع بیگاری کشیدن از زندانیان عادی چیزی بنویسم. حرف من این بود که ”مگر همه چیز پول است، به جایش راحتید. مگر نه این است که خود زندانیان متقاضی انتقال از بندهای دیگر به بند3، بند کارگری هستند، با هدف رفتن به مرخصی و…؟”
عصر، پیش از خوردن زنگ پایان کار، باز نزدم آمد و روی نیمکت کنارم نشست. وقتی پرسیدم مگر ساعت کار تمام شده است، پاسخ داد که نه، کارگران را یک ربع زودتر تعطیل میکنم تا کمتر خسته شوند. استدلالش این بود که چون زندانیان حسابی کار میکنند، یک ربع استراحت حقشان است. از میزان حقوق و شیوه ی پرداخت دستمزدها که سوال کردم؛ گفت:” تنها اسمش پول است، واقعیت این است که برای کاری مشابه فردی که بیرون ماهی دو میلیون کاسب است، اینجا زیادش چهل هزار تومان در ماه دریافت می کند”. در این وضعیت آقای گلی که با زور بازوی این زندانیان محصولاتش تولید میشود، وقتی این افراد بخواهند صبح یا وقت استراحت دست به دستگاههای بدنسازی تولیدی خودبزنند، آن ها را توبیخ می کند.
چاره ای جز رفتن به زیر هشت برای پیگیری نصب دستگاه نبود،از ابتدای ورود ما به زندان رجایی شهر قول این کار را داده بودند و این بار حاج کاظم جدی تر. با این وجود گرامی شکایتم را جدی نگرفت و گفت: ”آنجا در اختیار بخش خصوصی است، ما نمیتوانیم دخالت کنیم!“ باز سراغ رئیس زندان رفتم. زنگ که زدم سید مانند اغلب اوقات ادعا کرد : “حاج آقا جلسه دارند، سرفرصت میپرسم و خبرش را فردا به شما میدهم.“ چاره ای نبود جز دل خوش کردن به فردا؛ فردایی که در نظام دیوانسالاری حاکم بر کشور، به ویژه درون زندان، معلوم نیست دقیقا چه روزی است.
ناخودآگاه هوس روزنامه نگاری به سرم زد و گزارش نوشتن. اما فکر کردم که ابن اقدام تنها یک حرکت واکنشی است. شاید این کار به ضرر دیگر دوستان سیاسی تمام شود، آن هم در شرایطی که همه زیر ذرهبین هستیم. هنوز کاری نکرده خیره شده اند روی رفتار و کردار ما، به ویژه نوشتهها و مصاحبهها.
حتی اگر میزان و نحوه ی محاسبه ی دستمزد هم مشکل نباشد، این نوع برخورد با زندانیان ورزشکار جای هزار اما و اگر دارد. در تئوری های اقتصادی در خصوص نظام سرمایهداری و استثمار کارگر توسط کارفرما، زمانی بحث تولید محصولاتی بود که کارگران خود قدرت خرید و مصرف آن را ندارند. هر چند که آن دوران سال هاست که سپردی شده و نظام کمونیستی نیز فرو ریخته، اما آنچه مسلم است آن شیوه در زندان هاهمچنان پابرجاست- حتی در زندان رجایی شهر،مضاعف شده و شکل جدی تری به خود گرفته است.
محسن اژهای دیروز بخشی از مصاحبهاش را به نامهنگاریها، بیانیهنویسی ها و حتی یادداشتهای روزانهای که ادعا می شود زندانیان مینویسند اختصاص داد. مدعی شده بود که میتوان یادداشت نوشت، اما خروج آن از زندان پس از بازدید و دریافت مجوز باید باشد. وی نامهنگاری به مسؤولان کشور را هم پس از طی این پروسه مجاز دانسته و دادن اجازه تلفن و خرید کارت را هم از الطاف نظام اسلامی عنوان کرده بود که در دیگر نقاط جهان وجود ندارد؛ در کنار فراهم آوردن امکان ملاقات حتما نگاهش به این مباحث مانند آزادی مطبوعات در جهان بود که پس از آن سفر دورهای اعضای هیات نظارت بر مطبوعات به کشورهایی همچون عربستان، اردن، سوریه، لبنان و کویت ،دریافت چه میزان از مرحله پرت است و دوران چنین بگیر و ببندهای روزنامهنگاران و بستن و توقیف مطبوعات در کشورهایی این چنینی نیز خیلی وقت است که به سر آمده است. حال او خود را به خواب میزند و در شرایطی که دسترسی به اینترنت که در آن امکان نامهنگاری و گفتوگو در فضای مجازی وجود دارد، برای زندانیان در تمام دنیا- یا اغلب کشورها- آزاد است و حتی اعضای القاعده در زندانهای کویت و اردن به گفته محسن فاضل فضلی، هم بندم در ۲۰۹ از این امکان برخوردارند، دادستان کشور حرفهایی میزند که دروغ بودن آن همچون سخنان کذب احمدینژاد مرغ پرکنده را در قابلمه به خنده میاندازد و اندک آبروی باقیمانده از ایران را هم میبرد.
به هر حال از پی مطالبی که در رسانههای اقتدارگرا، از خبرگزاری جمهوری اسلامی و فارس گرفته تا کیهان و جوان در خصوص نامهنگاری و بیانیهنویسی زندانیان سیاسی مطبوعاتی در درون زندان و فعالیت زندانیان در دوران مرخصی و… وجود دارد و در حال شدت گرفتن است، احتمالا باید منتظر برخورد واکنشی بیشتری باشیم. امروز که به مرتضی زنگ زدم تا ببینم اوضاع دادگاهش چه بوده، گفت اولین نفری بوده که از حکم من اطلاع یافته است و البته حاشیه ی آن؛ ماجرایی که من از آن بیخبر بودم. فقیهی به او گفته بود که بر روی پروندهام، گزارشی از وزارت اطلاعات وجود داشته است که در آن تاکید شده بود فلانی در زندان نیز به کارهایش ادامه میدهد. لابد از همان دست کارهایی که اژهای مدعی شده زندانیان سیاسی بابت انجام آن دستگیر شده و حبس میکشند.
مرتضی در مورد پرونده خودش هم گفت که با مقیسه در زمان بیان دفاعیهاش جروبحث داشته و کل کل کردهاند. به او گفتم مگر نگفته بودم وارد چنین مباحثی با مقیسه نشوی. گفت که نشد، گویا… آن گونه که انتظارش را داشته وظیفه ی دفاع از او را انجام نداده است. این شاهد جدیدی بر این مدعاست که جمعی از وکلا طی پانزده شانزده ماه گذشته حسابی دست به عصا راه میروند. با این وجود بسیاری از وکلا که پرونده دارند و در انتظار برگزاری دادگاه هستند. او از معدود وکلایی بوده که طی این یک سال، بازداشت نشده است. این مساله به ویژه توجه به نقشش در کانون مدافعان حقوق بشر تا اینجا موجب تقویت ذهنیتهای منفی شده است، هرچند که افرادی مانند محمد شریف وضعی مشابه به او دارند و یا…
اگرچه خبر حکم صادره علیه من به طور وسیع در سایتها منتشر شده ، نمیدانم چرا مهدی فعالیت خبری لازم را در مورد نظر من در خصوص مساله تجدیدنظرخواهی انجام نداده است. تصورم این است که این بخش از ماجرا بسیار مهمتر است چون باز تاکید بر عدم استقلال قوه قضائیه دارد و وابستگی قاضی و همچنین نقش مستقیم آیتالله خامنهای و بیت رهبری در دادگاههای فرمایشی.
حکم صادره اگرچه حداکثر مجازات را بابت دو اتهام وارده دارد، اما در مقایسه با احکامی که برای دیگران صادر شده ، به ویژه برای دانشجویان که با تبعید همراه بوده است، از جانب افراد عادی که به جزئیات مسائل آگاهی ندارند و اتهامهای وارد، حکمی سبک ارزیابی میشود. آنان از این مساله غافل اند که نوع برخورد من در زمان بازداشت با اتهامهای وارده بسیار کمک کارم شد. کارشناسان وزارت اطلاعات در زمان بازجویی نه تنها نتوانستند از دل حرفهای من اتهامهای جدیدی درآورند، بلکه در دو مرحله اتهامهای شرکت در اغتشاش و تشویق مردم به اغتشاش و اجتماع و تبانی… هم حذف شد، وگرنه اعلام حکم صادره از مرز ده سال هم میگذشت. عدم رعایت مسائل مخفیکاری و ملاحظات خاص چنین دورانهای در کنار پرگوییهای بیهوده، ضرر دارد. همانگونه که در زمان بازداشت، اعتماد به بازجو خواه ناخواه بر روی احکام سنگین بسیاری از دوستان تاثیر مستقیم و غیرمستقیم داشته است.
همانگونه که پیشبینی میشد تحریمهای اقتصادی در کنار ناکارایی و ناتوانی دولت در برخورد با مشکلات اقتصادی به صورت فزایندهای بر روی کارهای حکومت و زندگی مردم در حال تاثیرگذاری است. ارزش ریال به شدت در حال افت است و اخبار حاکی از آن است که امروز در بازار دوبی کسی حاضر نبوده است درهم بدهد و تومان دریافت کند. طی چهل و هشت ساعت گذشته ارزش برابری ارزهای عمده و طلا به صورت لحظهای تغییر یافته و با وجود دخالت بانک مرکزی در بازار به صورت جهشی بالای رفته است. روزنامهها خبر از تعطیلی صنعت نساجی، در صورت نرسیدن پنبه طی دو روز آینده دارند. نقش صنایع پتروشیمی که فراوردههای اصلی شان حذف شده و تولید بنزین جایگزینشان شده نیز مسلما در این مساله آثار منفی خواهد داشت.
درست یک سال پیش بود، وقتی که اولین ملاقات حضوری را به من دادند و بازجوی جدیدم نیز همراهم بود، در پایان، در زمان بازگشت وقتی نظرم را در مورد روند امر کشور در آینده پرسید، متذکر شدم که شرایط مانند سال ۵۶ در زمان رژیم پهلوی است. با تعجب پرسید یعنی میگویی حکومت طی یک دو سال آینده ساقط خواهد شد؟ پاسخم این بود که :” نه، اما اوضاع اقتصادی به هم میریزد، درست مانند زمان شاه که در پی افزایش قیمت نفت تحولی بنیانی شکل گرفت و پایههای رژیم پهلوی را سست کرد تا به سقوطش انجامید”. بعد هم به برنامههای اقتصادی دولت، طرح هدفمند کردن یارانهها و آثار تحریمهای اقتصادی و… اشاره کردم، در کنار ته کشیدن ذخایر ارزی که گمان میکردند با رسیدن قیمت نفت خام به بشکهای ۲۰۰دلار همه چیز روبراه خواهد بود. بنده خدا حسابی به فکر فرو رفت!
حال به نظر میرسد آن پیشبینیها، نه با آن شدت وحدتی که من مطرح کرده بودم، در حال تحقیق است و اوضاع اقتصادی در سراشیبی سقوط قرار گرفته است و فروپاشی اجتماعی، با شدت بیشتری پیش میرود.
باید منتظر ماند و دید آیتاله خامنهای تا کی میتواند مقاومت کند و تمام تخممرغهایش را در یک سبد قرار خواهد داد و دستش را از پشت احمدینژاد برنخواهد داشت.
در این شرایط احتمالا پیشبینی پیش از انتخاباتم تحقق خواهد یافت که در مقاله ای عنوان کرده بودم حمایت از احمدینژاد همچون وزنه سنگینی است که میتواند خود شما را هم به زیر آب بکشد.
صبح چهارشنبه ۸۹/۷/۷ ساعت ۹:۳۰ هواخوری جهاد، رجایی شهر