جذاب‌ترین، برای جهانگردان

نویسنده
تلگراف

» گزارش جان سیمپسون از ایران

جان سیمپسون

درست است، وقتی موضوع تعطیلات در میان باشد من یک خوره مسافرت هستم. لطفا با داستان‌های خود از دوبی یا مالدیو سراغ من نیایید. من به افغانستان و پاپوای گینه‌نو علاقه دارم. اولین چیزی که با شنیدن درگیری‌های مصر به ذهن من خطور می‌کند، این است که دره پادشاهان خالی می‌شود و می‌توان دل سیر به اشیاء توتانخامون نگاه کرد.

لطفا کشوری را که می‌خواهم پیشنهاد کنم نادیده نگیرید: ایران. بسیار خوب حتما به جمعیت مردان و زنان خشمگینی فکر می‌کنید که شعار “مرگ بر” هر کسی که موضوع هفته باشد سر می‌دهند؛ به سنگسار؛ به آیت‌الله‌ها.

بله این‌ها وجود دارد، همانطور که خطر ربوده شدن در آفریقای جنوبی وجود دارد، یا این‌که بصورت تصادفی در آمریکا هدف گلوله قرار گرفتن. اما این‌ها هنجار نیست. این‌ها فقط چیزهایی است که آدم‌هایی مثل من در اخبار جای می‌دهند.

پس بیایید از اول شروع کنیم. به کشوری فکر کنید که به مقدار زیادی از جهان خارج بریده شده، هوای خشک مطبوعی دارد، با مردمی پیچیده و مهربان، آثار باستانی زیبا، کوه‌ها، صحراها و دریای خزر. اگر تاریخ معاصر طور دیگری رقم خورده بود اکنون در نقشه سفرهای جهانی، جای هند بود، فقط بدون گداها و هرج و مرج. راحت بگویم، ایران جذاب‌ترین کشوری است که می‌شناسم.

چیزی که همیشه در مورد ایران برای من جالب است عادی بودن آن است. اگر در خیابانی در تهران، مثلا خیابان دکتر فاطمی که هتل قدیمی و دوست‌داشتنی لاله در آن قرار دارد، قدم بزنید، می‌بینید که شهر بین غرب و شرق معلق است، بین مدرن و چیزی که کلا قدیمی‌تر و جذاب‌تر است: گذشته پارسی.

این‌جا عربستان سعودی نیست: زن‌ها رانندگی می‌کنند، شغل دارند و اغلب فراموش می‌کنند که آن‌طور که لازم است موهایشان را بپوشانند. سیستم کنترل وجود دارد اما معمولا ملاحظه‌کار است. اگر یک غربی درست رفتار کند و لباس مناسب بپوشد با وجه خشن ایران روبرو نمی‌شود.

چیزی که با آن مواجه می‌شوید یک نشاط واقعی است: یک مهربانی از مدافتاده نسبت به غربی‌ها که از زندگی روزمره ایرانی‌ها پاک شده‌اند. غذا خوردن در یک رستوران در تهران می‌تواند باعث دردسر باشد: آدم‌های زیادی می‌خواهند با شما سلام و احوالپرسی کنند و پول غذایتان را بدهند.

اولین بار این مهربانی را در دهه هشتاد، زمانی که برای پوشش یک تظاهرات ضدانگلیسی در این شهر بودم، احساس کردم. آن زمان خیلی جوان‌تر بودم و یک فیلمبردار جذاب و پدرگونه من را همراهی می‌کرد. جمعیت من را هل می‌دهد و شعار مرگ بر تاچر سر می‌داد. از فیلمبردار خواستم روی دیوار کوتاهی بایستد و از من در حالیکه میان معترضان خشمگین راه می‌رفتم تصویر بگیرد. او گفت: “به نظر من نباید این کار را بکنی.” اما دیده بودم که یک خبرنگار آمریکایی قبلا این کار را کرده. دستم را میان جمعیت تکان دادم، لبخند زدم و توضیح می‌دادم که من یک انگلیسی هستم و آن‌ها راه را برایم باز می‌کردند، دست می‌دادند و تعظیم می‌کردند.

می‌گویید، این مربوط به ده‌ها سال پیش است. اما ایران مدت‌ها از جهان خارج جدا بوده و برای ارتباط با غربی‌ها مشتاق هستند. اگر یک بعدازظهر را در شهر اصفهان، شهر بی‌مانند شاه عباس در کنار زاینده‌رود، پرسه بزنید، بزرگترین مشکل شما این است که به مردم مهربانی که به شما التماس می‌کنند به پیک‌نیک آن‌ها بپیوندید، نه بگویید.

ایرانی‌ها می‌گویند، اصفهان، نصف جهان. وقتی در حیاط هتل عباسی لیوانی چای می‌نوشید، به نظرم کاملا ممکن است که آن را نصفه بهتر جهان فرض کنید. ممکن است فکر کنید اداره جهانگردی ایران برای گفتن این حرف‌ها به من پول داده. ایرانی‌ها با عادت خود به تئوری توطئه، حتما همین فکر را می‌کنند. اما پنج سال است ایران به من اجازه ورود نمی‌دهد و مطمئن نیستم دوباره راهم بدهند. باور کنید، کسی که ضرر می‌کند من هستم.

منبع: تلگراف - 8 سپتامبر