از حیث اجتماع مردم وهمخوانی اشعارش تقریبا در اکثرشهرهای بزرگ ، مرگ خواننده جوان پاپ حایز اهمیت است. دراینجا سعی میکنم حتیالامکان درباره ارزش موسیقایی کارهای او قضاوت نکنم.
این حجم از توجه به مرگ مرتضی پاشایی نشان میدهد که کارهای وی محبوب است. چیزی در میان است و نمیتوان به این اجتماعات بیتوجه بود.
سوالی که پیش میآید این است که چهچیزی دقیقاً محبوب است؟ ما از طریق حواس عمومی جمع شده بر سر مرگ او و محبوبیتاش میتوانیم به شناختی از ذائقه وسلیقه بخش قابل توجهی از جامعه و سپس “وضعیت” پی ببریم. این مسأله تنها محدود به او نیست و توجه به دیگر خوانندگان و موزیکهای مورد توجه میتواند ما را راهنمایی کند؛موسیقیهایی که محصول دهه اخیر حیات اجتماعی ایران است و با مخالفت جدی حکومت هم روبرو نشدهاست. خوانندگان مجوز توزیع صدایشان را میگیرند و کنسرت میگذارند و در تلویزیون ظاهر میشوند. در حکومتی که بسیاری از تولیدات هنری محدود میشوند. در واقع بهنوعی سیستم هم از بودنشان راضیاست. مثلاً میدانیم که یکی از محبوبترین کارهای مرحوم پاشایی تیتراژ یکی از ایدئولوژیکترین برنامههای تلویزیون(ماه عسل) بودهاست.
یک تحلیل دمدستی از اشعار و فرم کارهای او و بالاخص آنهایی که محبوبتراند وهمخوانی میشوند نشانههای روشنی در خود دارد. اشعار به ظاهر درباره جدایی، فقدان، استیصال و ازدست دادگی های ملموس یک فرد در زندگی عادیاش (وغالباًمعشوق) است. تراژدیای بیان میشود که هرچند شخصی و فردیاست اما به سبب همین میانجی (محبوبیت) میتوانیم بگوییم جمعیاست. در مجموع اینکه شعرها غمبارـعامیانه و ملانکولیک است. البته باید فراموش نکنیم که غمباری این اشعار از حیث آنچه ارسطو کاتارسیس(ازدست دادن طبیعی انرژی و تزکیه روح از یک تروما یا ترس و بیان آن) مینامد، نیست. یعنی ما با بیان ویژه، وجودی و یگانهای روبرو نیستیم بلکه محتوای این اشعار بسیار تکرارشونده، ساده و عامیانه است. در لحن و فرم هم با یک ملودی آشنا مواجهیم. چیزی مشترک نه فقط بین خوانندگان پاپ این نسل که مشترک بین مداحان جدید. به راحتی شما با برداشتن موزیک و گنجاندن حسین یا زهرا در بین این کارها میتوانید آنها را برای عزاداری ها مهیا کنید یابالعکس. از این زاویه میبینیم چه طیف وسیعی از افراد جامعه را این ژانر دربرگرفته و آنها را روایت میکند.
این بیان بیشک در حال نمایندگی یک وضعیت فراگیر مشترک بین آدمهاست. این کارها و علاقمندیها نشان میدهند که چیزی غمبار، در میان است که وقتی با اتکا به ذائقه عمومی بیان پیدا میکند، موردپسند قرار میگیرد. نوعی میل به تصعید و پالایش “آنچه میخواهیم باشد و نیست” که در شکل فرمالش به شکل رفتن و فقدان معشوق یا غربت کربلاییان خود را نشان میدهد. وخب میدانیم که افراد غالباً در آغوش و کنار معشوقشان و باهم از این بیان لذت میبرند، پس یعنی اشعار کاملا شکل استعاری پیدا میکنند.
از طریق این محبوبیتها میتوان درک کرد که غمگینی و عدم رضایت ، وضعیت روانی جامعه ماست. و از آن مهمتر بحرانی در درون این جامعه ودر خود وضعیت. یکی از دلایل پابرجایی محرم و مناسکاش در جامعه ما به همین مسأله بازمیگردد. جامعهای که ابزار بیان مشکلاتش را ندارد، به شمایل حسین بن علی و بی وفایی معشوق پناه میبرد.
و البته بحث مهم دیگری هم دراین بین حیاتی است و آن منطق عرضه وتقاضا و بازار این بیان است که فرصت دیگری میطلبد. اینکه چگونه تصعید و پالایش غمباریِ عمومی از وضعیت غالباً اقتصادی و معیشتی و نابرابرانه را خود منطق اقتصاد به پول تبدیل میکند.
آنچه در این بین تضعیف میشود، یافتن راهحلهای بنیادین و بازتولید رمانتیکِ وضعیت است. دلیل جذابیت و تبلیغ این نوع از بیان، توسط مردم و سیستم هم به همین کارکرد بازمیگردد. سیاست به معنای ظهور آنتاگونیسمها و تضادهای جامعه برای یافتن راه حلهایی برای بهبود شرایط میتواند از طریق همین غمباریهای اخته و کاتارسیس فردی، تکرارشونده و هماهنگ به کناری برود و محدود به مناسک اشرافی و شبه اشرافیای مثل نمایندگی و کارشناسی بشود. در حالی که کاتارسیس و نمود هنری آن یعنی تراژدی، لحظه ورود به نپذیرفتن وضعیت است. آن ایدهای که در یونان باستان ـ و بالاخص ارسطوـ در پیوند زدن کاتارسیس و هنر با “انسان جانوریاست سیاسی” وجود داشت، به همینجا برمیگردد. اینکه چگونه تزکیه و تخلیه روح میتواند فرد را از ترسهایش رها و سیاسی کند.