آذرنگ و دهقان در طول اجرای نمایش می کوشند تصویری میانه از دنیای واقع و مجاز ارائه دهند. همین نکته سبب می شود فرصتی داشته باشند تا در عین روایت کردن داستان بیرونی خانواده، سفری هم به دنیای درونی آدم ها داشته باشند و…
نگاهی به نمایش مادر مانده
هیاهو در خانواده
نیما دهقان و حمیدرضا آذرنگ نمایش مادر مانده را به طور مشترک کارگردانی کرده اند. البته نمایشنامه را هم آذرنگ نوشته است. این نمایش در جشنواره سال گذشته تئاتر فجر با عنوان “ مادر مانده ما،درمانده ” روی صحنه رفت که با اقبال منتقدان نیز رو به رو شد. بعدها کارگردانان نمایش در اجرای عمومی به دلیل دشوار بودن تلفظ و طولانی بودن این عنوان، نام کار را به “ مادرماند ه” تقلیل دادند.
کارگردان: نیما دهقان، حمیدرضا آذرنگ. نویسنده: حمیدرضا آذرنگ. طراح صحنه ولباس: نرمین نظمی. موسیقی: فرشاد فزونی. بازیگران: شهرام حقیقت دوست، حمیدرضا آذرنگ، علیرضا محمدی،شبنم مقدمی، رویا میرعلمی، پونه عبدالکریم زاده.
خلاصه داستان: این نمایش در رابطه با فرزندان خانواده ای است که چشم به ارثیه مادری خود دوخته اند. انها در حادثه ای کشته می شوند و روح انها میان اسباب خانه سرگردان می شوند.
حمیدرضا آذرنگ و نیما دهقان در این سال هایی که گذشت همکاری های موفقیت آمیزی داشته اند. در ایم میان آذرنگ بیشتر توان خود را بر نگارش متن معطوف داشته و دهقان هم دنبال ایده های تصویری بوده است. “مادر مانده ” تا اندازه زیادی روی این کارهای تصویری قدرت دارد و نشانه ی خوبی است از این همکاری دونفره.
نمایش “مادرمانده ” به ظاهر داستانی تکراری دارد. داستانی که در متون نمایشی اخلاقی بارها آن را دیده و از آن ان شنیده ایم. اما آنچه وجه تمایز این کار محسوب می شود، نگاه بصری کارگردان های آن است. داستان در چند فضای جداگانه معلق است. بخشی از داستان در زمان واقعی می گذرد، برخی در فضایی ذهنی و بخش سوم نیز در اتمسفری آمیخته از هردو.
نمایش به طور عمده در فضایی تاریک می گذرد که بیشتر حاصل ذهنیات فرزندان ناخلف مادر است. از دیگر سو تمامی صحنه را پرده هایی در برگرفته اند که بناست صحنه های عینی و ذهنی را از هم جدا کنند. بخش دیگر تاب خوردن این پرده هاست که سبب می شود تا در صحنه تصویر و حالتی ایجاد شود که بازیگران با غوطه خوردن میان آنها در فضای اکنون و خیال شناور شوند.
آذرنگ و دهقان در طول اجرای نمایش می کوشند تصویری میانه از دنیای واقع و مجاز ارائه دهند. همین نکته سبب می شود فرصتی داشته باشند تا در عین روایت کردن داستان بیرونی خانواده، سفری هم به دنیای درونی آدم ها داشته باشند. با این حساب زمانیکه آنها از داستان فاصله می گیرند فرصتی عرضی پدید می آید تا کارگردان ها و نویسنده کار تاویل خود از متن را ارائه دهند. اگرچه داستان تا ان اندازه اخلاقی می شود که تاویل متن به نوعی با شیوه روایت داستان آمیخته است.
نویسنده برای آنکه بتواند در این داستان به چالش های دراماتیک لازم دست پیدا کند، داستان را از دوقطب نا برابر مادر و فرزندان خارج می کند. او برای افزودن به کشمکش ها، فرزندان را نیز به چند دسته جداگانه تقسیم می کند. یک دختر مظلوم و پسری شهید هم در میان شخصیت های دیگر گنجانده شده اند تا بتوانند زمانیکه مادر در صحنه نیست جای او را پر کنند. آذرنگ در جایگاه نویسنده بسیار می کوشد در حوزه روانشناسی هم سرکی به درون شخصیت ها بکشد، اما تعدد و گوناگونی آنها مانع از این می شود که این نگاه به شکلی درست و خارج از عادات مالوف رخ دهد.
آذرنگ می توانست با تکیه بر پیرنگ داستان، موقعیت های جذابی را خلق کند. مرور نوشته های گذشته آذرنگ نشان می دهد او توانایی خوبی در نگارش صحنه هایی دارد که متکی بر احساس هستند و می توانند همذات پنداری تماشاگر را برانگیزند. اما در این نمایش بیشتر انرژی کارگردان صرف این می شود تا بتواند مبنایی را تدارک ببیند که تماشاگر در انتها به کاتارسیس برسد. نفس این عمل در تراژدی بد نیست اما اینکه حرکت به شکلی حساب شده و آگاهانه باشد می تواند کار را با نقصان رو به رو کند.
دهقان، در مرحله اجرا می کوشد به کمک نویسنده کار تا حد زیادی ضعف های موجود در متن را بپوشاند. اگرچه نمی توان ایده ها را چندان از هم تفکیک کرد اما به هر حال با توجه به پیشینه دهقان و آذرنگ به نظر می رسد ایده های مدرن نمایش حاصل ذهن دهقان باشد. علاوه بر کارکرد دراماتیک پرده ها سطوح نا متجانس صحنه نیز به کارگردان ها کمک کرده تا بتوانند به دلیل این اختلاف سطح به تصاویری دلخواه دست یابند. سکوی انتهایی صحنه به شکل کامل حوادث عینی و ذهنی داستان را از یکدیگر جدا می کند.
جدا از این شکل طراحی صحنه، میزانسن هایی که طراحی شده اند هم عکس هایی جالب توجه ایجاد می کنند. برخی میزانسن های معکوس با توجه به پس زمینه دکورها به تصاویری می رسند که بیشتر ابعاد سینمایی دارند. این تصاویر سینمایی در عین حال که بار گرافیکی صحنه ها را بیشتر می کنند از سویی دیگر سایه نگاهی نوستالژیک را هم بر کلیت نمایش می افکنند.
آدم هایی که گویا گمگشته ای دارند و دائم می کوشند او را پیدا کنند. رفت و آمد های زمانی در روایت هم می تواند نشانی از همین مدعا باشند. آدم هایی که جایی خود را گم کرده اند دنبال مفری می گردند تا با گریز از شرایط امروز، خود را پیدا کنند.
بازی بازیگران نیز در صحنه های مختلف با اوج و فرود هایی روبه رو می شود. به طور مثال در صحنه های رئال، بازی ها واقعی تر به نظر می رسد. در صحنه های رویا گویا بازیگران می کوشند جنس بازی خود را نیز نمایشی تر جلوه دهند که این موضوع البته که به کار آسیب رسانده است.
مادر مانده می توانست بدون قضاوت صاحبان اثر به نمایشی اجتماعی بدل شود. اما به هرحال همه می دانند که نمایشی که بخواهد کمی از منظر اجتماعی به جامعه امروز نزدیک باشد باید عطای صحنه را به لقایش ببخشد.