هزینه بحران به گردن مطبوعات

نویسنده

kavir.jpg

آنگوس مک داول

من به عنوان خبرنگار آزاد، تا قبل ار اینکه با یکی از همکارانم توسط یک مرد مرد ریشو که شلواری ضد آب ‏پوشیده بود، در دشت کویر دستگیر شویم، در حدود چهار سال و نیم در ایران کار کردم. من و همکارم برای ‏تعطیلات به دشت کویر رفته بودیم تا شن های روان، تپه های رنگین و دو کاروانسرایی که در نقشه پیدا کرده ‏بودیم را ببینیم. متاسفانه در نقشه جرئیات مهمی مثل خارج از محدوده بودن منطقه و اهمیت نظامی آن، درج نشده ‏بود. مرد ریشو درحالی که دستبندی را از کمربندش باز می کرد، نگاه غم انگیزی به من انداخت و گفت:« ‏بدجوری توی دردسر افتادید». چهار روز آینده را از مهمان نوازی افراد مختلف از قاضی گرفته تا پلیس معمولی ‏و “نیروهای امنیتی موازی”، جناح اطلاعاتی وابسته به سپاه پاسداران، برخوردار شدیم.‏

ابتدا می ترسیدیم که انگ جاسوسی به ما بزنند. اما بعد از آخرین بازجویی طولانی توسط گروهی از مردان که ‏طرز لباس پوشیدنشان در آن لباس های مندرس، آخرین تصوری بود که از یک پلیس امنیتی داشتم، آزاد شدیم و به ‏تهران بازگشتیم، به سفارتخانه هایمان گفته شده بود که شک شان برطرف و پرونده بسته شده است، اما به نظر می ‏رسید هنوز کمی تردید باقی مانده بود. مقامات ایرانی برای اینکه گزارشگران خارجی را زیر نظر داشته باشند، ‏برای آنها اقامت یا ویزای یک ساله صادر می کند؛ زمانی که اقامت یک ساله من در ماه ژوئن به پایان رسید و ‏برای تمدید آن مراجعه کردم، به دلیل دستگیر شدن در کویر، توسط وزارت اطلاعات تایید نشد.‏

گزارشگران رسمی خارجی، معمولا با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی طرف هستند که کارشان را راه می ‏اندازند. آنها گفتند:« الآن زمان خیلی بدی است. در حالت عادی این قضیه دردسرساز نمی شد». چند هفته بعد ‏زمانی که ایران را ترک کردم، می دانستم که ممکن است هرگز اجازه بازگشت به کشور و بسوی دوستانی که ‏بعد از سال ها به آنها انس گرفته بودم را نداشته باشم. کارم را بعنوان خبرنگار آزاد از دست دادم. این حکم ‏وحشتناک بود، اما همیشه با خودم فکر می کنم؛ اگر من ایرانی بودم، اوضاع وحشتناک تر نمی شد؟ دستگیری، ‏اخراج شدن از کار برای هر خبرنگار ایرانی که با روزنامه های لیبرال کار می کند، سرنوشتی محتوم است، در ‏غیر این صورت باید با سیاست ها و کارکنان رده بالای جمهوری اسلامی برخورد کنند.‏

یکی از دوستانم که فیلمساز جوانی است، چند سال پیش بعد از اینکه بطور تصادفی برای قسمتی از فیلمش که ‏زندگی شبانه در خیابان های تهران را نشان می داد، از یک پاسگاه معمولی پلیس فیلمبرداری کرد، به مدت دو ‏روز بازجویی شد. یک همکار دیگر هم بعد از اینکه روزنامه ای که در آن کار می کرد، سه بار توقیف شد، برای ‏همیشه بیکار شد.با تورمی که در ایران وجود دارد و نرخ آن در 10 درصد به نزدیک 20 درصد رسیده است، ‏بیکار بودن، شوخی نیست.‏

توقیف روزنامه های پاکستانی در هفته گذشته، می تواند زنگ خطری باشد. حمله به مطبوعات اولین واکنش دولت ‏ها در زمان بحران داخلی است.‏

در ایران حملع مستقیم به رهبر و یا برملا کردن فساد مالی بعضی از برگزیدگان مملکت، دردسر جدی به همراه ‏دارد که البته حوزه بزرگی را برای دادن اخبار درست بازمی گذارد. در حالی که اکثر مردم در خیابان ها عقاید ‏ضد حکومتی شان را براحتی ابراز می دارند، خبرنگاران باید با تعویض اسامی شان از آنها حمایت کند.‏

در خارج ار تهران و در خارج از شهر های پاکستان، آنطور که من فهمیدم، اوضاع فرق دارد. اجازه سفر کاری ‏غالبا رد می شود و این معنی اش این است که باید از طریق تلفن با مردم در تماس بود.‏

وقتی حکومت از تظاهرات مردم می ترسد، به روزنامه ها دستور می دهد که گزارشی تهیه نکنند و تلفن های ‏همراه از دسترس خارج می شود. پارازیت انداختن هم باعث می شود که مردم تنوانند برنامه هایی که از طریق ‏ماهواره از لس آنجلس پخش می شود، ببینند. حاکمان ایران، از طریق انقلاب به قدرت رسیده اند و بخوبی می ‏دانند که به دنبال چه باید باشند.‏

اما فشار بر روی اخبار آزاد ممکن است بازتاب منفی داشته باشد. در نبود خبرنگاری مستقل و آزاد، شایعات به ‏تخیلات دامن می زنند و این تهدیدی است برای حقیقت محض. زمانی که همسر یکی از مقامات ایرانی چند سال ‏پیش فوت کرد، شایعه مهمانی های شبانه تهران این بود که او زیر تیغ جراحی پلاستیک، فوت کرده است. این ‏موضوع تخریب کننده است؟ مسلما. آیا حقیقت دارد؟ کسی چه می داند.‏

منبع: گاردین، 12 نوامبر‏

‏ ‏

‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎

 

 


‏ ‏

‏ ‏


‏ ‏

 

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎