خندیدن به گنبد بی‌سقف

نویسنده
علی اکبر مشیر سلیمی

» چهره های مشروطه – میرزاده عشقی

 

شاعر و روزنامه‌نگار دوران مشروطیت که جان خویش را بر سر عقیده‌ی خود گذاشت و در ادبیات و شعر، زبان سرخ و آتشین داشت مرحوم میرزاده عشقی است. عشقی را می توان جزو اولین پیشاهنگان شعر نو و مدرنیسم دوران مشروطه دانست که بیشترین گسستگی فکری از سنّت و رویکرد به تجدد را می توان در شعر و اندیشه او سراغ گرفت.اگرچه در استفاده از الفاظ وتشبیهات از خود وسواسی به خرج نداده  و درزبان وقلمش از زبان واصطلاحات محاوره ای زیاد استفاده کرده است ولی نشانه هایی از مدرنیسم در کلامش پیداست.به نظر اینجانب مرحوم عشقی یک انقلابی پرشور واحساسی بوده که از شعرش به عنوان سلاحی برنده جهت ابراز عقیده اش استفاده کرده شاید  آنهایی که دستی به قلم دارند وبه وسواس در انتخاب کلمات در زبان زیاد ارزش قائل هستنداز سبک بی تکلف وساده عشقی زیاد خوششان نیاید واین نوع سخن گفتن را عیب بدانند که البته باید همینگونه باشد ولی این نکته را باید درنظر گرفت که زبان عشقی محصول سن کم او  وشرایط جامعه ی آن زمان است همان گونه که اینجانب در نقد زهره ومنوچهر  به استفاده از بعضی کلمات در شعر ایراد گرفتم  اما باید قبول   گرد که عشقی از تریبون شعر حرفها ونظرات خودش را می زده شاید هدف  او در مرتبه اول ارائه ی یک کار ادبی نبوده ومنظورش بیشتر  ارتباط  زبانی وکلامی با مردم کوچه بازار بوده   است.مثلا در مثنوی جمهوری سوار گفته:عابدین گفتش: نـظـر کن بـر زمـین/جـایـهای پـایـهای خـود بـبـیـن.

که در بکار بردن (جایهای پایهای) وسواسی به خرج نداده است .به هرحال….

شاعر و روزنامه‌نگار دوران مشروطیت که جان خویش را بر سر عقیده‌ی خود گذاشت و در ادبیات و شعر، زبان سرخ و آتشین داشت مرحوم میرزاده عشقی است. عشقی فرد اکمل مدرنیسم دوران مشروطه است که بیشترین گسستگی فکری از سنّت و رویکرد به تجدد را می توان در شعر و اندیشه او سراغ گرفت.

سید محمدرضا پسر حاج سید ابوالقاسم در شهر همدان تولد یافت از هفت سالگی در آموزشگاه‌های الفت و آلیانس در ادبیات فارسی و زبان فرانسه تحصیل و مدتی بعنوان مترجم کار کرد. در ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، آنگاه به تهران آمد. در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد و مدتی بطور مستمع آزاد در رشته علوم اجتماعی و فلسفه در دارالفنون آنجا تحصیل کرد چندی بعد از استانبول به همدان و از آنجا به تهران آمد.

عشقی علاوه بر سرودن اشعار جالب با مضامین تازه، مقاله نیز می‌نوشت و شخصاً روزنامه قرن بیستم را منتشر کرد؛ اما بیش از ۱۷ شماره از این جریده چاپ نشد.

عشقی با نوشتن مقالات و نمایشنامه‌ها و اشعار میهنی شهرتی فراوان یافت.

اپرای رستاخیز شهریاران ایران- ایده‌آل یا سه تابلوی عشقی (۱- شب مهتاب ۲- روز مرگ مریم ۳- سرگذشت پدر مریم) و اشعار مختلف و مقالات متعدد از آثار این شاعر نویسنده است.

به وثوق‌الدوله که قرارداد ۱۹۱۹ را به نفع انگلستان و به زیان ایران بست، تاخت و او را نکوهش بسیار کرد در نتیجه به امر وثوق‌الدوله به زندان افتاد و در نهایت وی به خاطر مخالفت با سردار سپه و جمهوری پیشنهادی او به دست عوامل او کشته شد.

عشقی با مناعت طبع می‌زیست در حالیکه سخت گرفتار فقر و تنگدستی بود. و بخلاف عقیده وثوق‌الدوله که گفته بود: “هر کس پول داد برای او باید کار کرد. وجدان، عقیده و مسلک موهوم است.” عمل کرد و با کمال آزادگی و وارستگی زیست.

سه تابلوی مریم، معروف‌ترین و مطرح‌ترین شعر میرزاده عشقی با این مصرع آغاز می‌شود:

اوایل گل سرخ است و انتهای بهار

ترور عشقی تقریبا در همین زمان اتفاق افتاده است: ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ شمسی. این شاعر شجاع و نوآور همواره رو به آینده داشت، چنانکه نام روزنامه‌اش را هم گذاشته بود: «قرن بیستم».  نیما برای نخستین‌بار منظومه «افسانه» را در همین روزنامه چاپ کرد که آغازگر شعر نو در ایران شد. عشقی با زبان فرانسوی آشنایی داشت، جنگ اول جهانی را دیده بود، در مهاجرت به استانبول با ادبیات جدید عثمانی و تا حدی با شعر جدید اروپایی آشنا شده و تحت تأثیر آنها قرار گرفته بود. عشقی که در تحول شعر فارسی نقش مهمی دارد با شعر «رستاخیز شهریاران» شاید در ایران اولین کسی باشد که برای اپرا شعر سروده است.

عشقی، هم شاعر بود، هم روزنامه‌نگار، هم نمایشنامه‌نویس و هم اپرانویس، هم مقاله‌نویس و هم طنزپرداز. هر یک از این جنبه‌ها نیاز به بررسی جداگانه دارد. آنچه ما می‌خواهیم بدان بپردازیم، عشقی طنزپرداز است:

من که خندم، نه بر اوضاع کنون می‌خندم

من بدین گنبد بی‌سقف و ستون می‌خندم

و آنچه کار دست عشقی داد، همین جنبه طنزپردازی او بود. به عبارت دقیق‌تر، او فدای سبک و شیوه طنزپردازی خود شد: «آرم جمهوری»، «جمهوری سوار»، «مظهر جمهوری» و«نوحه جمهوری» شعرهای مهم عشقی‌اند  که همه طنزآمیزند. این آثار همراه با کاریکاتور بوده‌اند ولی افسوس که در کلیات مصور عشقی، این کاریکاتورها چاپ نشده است.

همان‌طور که اشاره شد، عشقی قربانی سبک طنزپردازی خود شد. پوشیده‌گویی و پوشیده‌نویسی یکی از اصول اساسی طنزپردازی است، البته تا حدی که اصل مطلب گم نشود. طنز عشقی نه تنها آشکار و مستقیم بود، بلکه از محدوده طنز، به ورطه هجو و فحاشی غلتیده بود. او به جای اینکه رندانه و پوشیده بنویسد، عصبی و آشکار می‌نوشت و با نام و نشان به افراد حمله می‌کرد. مثلاً در یک بند از «جمهوری‌نامه» می‌گوید:

“تدین” کهنه الدنگ قلندر

نموده نوحه جمهوری از سر

عجب جنسی‌ست این، الله اکبر

گهی عرعر نماید، چون خر نر

زمانی پاچه گیرد چون سگ هار

عشقی نزدیک‌ترین چهره ادبی معاصر به نیما یوشیج است و این پرسش که گام نخست در تحول شعر فارسی را نیما با منظومه «افسانه» یا عشقی با «سه تابلو مریم» برداشت، هنوز بی پاسخ مانده است.

 کاربرد واژگان، تلفیق لغات، استفاده از اصطلاحات محاوره‌ای و تلاش برای روزآمد کردن شعر آنجا که به پختگی لازم نرسیده است، نقاط ضعف شعر عصر مشروطه به شمار می‌رود و این در حالی است که همین تجربه‌های خام که شمارشان در شعر عشقی هم کم نیست دریچه‌های تازه‌ای را به روی شعر معاصر و دستاوردهای بعدی آن گشود.

درحقیقت در میان شاعران مشروطه ما با یک تجربه تاریخی روبرو هستیم. هر یک از این شاعران به نسبت قریحه، سواد و علاقه خود با شعر روبرو می‌شوند. عارف در تصنیف‌سازی موفق است و راهی نو برای دیگران پدید می‌آورد و عشقی در استفاده از امکاناتی چون نمایش و موسیقی.

عشقی روزنامه‌نگار است، از سوی دیگر نمایشنامه را در شعر تلفیق می‌کند و دایما به تجربه‌ای جدید دست می‌زند. شعرش جدا از شعر مشروطه نیست؛ گاه به شعار نزدیک می‌شود و به شدت در خدمت مضمون است. در کنار علاقه‌اش به بازی با فرم از واژگان رایج زبان گفتار استفاده می‌کند که گاه موفق است و گاه نیست. البته برخی اوقات تجربه‌های درخشانی نیز دارد. به عنوان مثال قطعه‌ی «کلاه نمدی» علیرغم شعارگونه شدنش، با هدف قرائت در قهوه‌خانه‌ها سروده شده و اثری درخشان و ارزشمند است. اگرچه شعر عشقی، آن فخامت شاعران همدوره‌ی خود چون بهار و ایرج و عارف را ندارد، اما تنوع و جسارت در تجربه‌گرایی را با درون‌مایه‌ی سیاسی و اجتماعی او را ازبقیه‌ی شاعران هم عصر خود متمایز کرده.

او در سن سی سالگی کشته شد، شاید اگرمجال بیشتر برای زندگی می‌یافت به آن فخامت مورد نظر می رسید و چه بسا شیوه و راهی و سبکی جدید ازخود به یادگارمی گذاشت.

“اپرای رستاخیز شهریاران ایران” را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانه‌های مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده ‌است.

عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه‌ی «کفن سیاه» را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت.  در واقع این اثر با ثمرش، تاریخچه‌ی تز انقلاب مشروطیت و دوره‌ای که شاعر می‌زیست می‌باشد.

در آخرین کابینه‌ی حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.

میرزاده عشقی پیش از آغاز مبارزاتش به همراه رضاخان به همراه عده‌ای دیگر، جهت کمک به عثمانیان در جنگ جهانی اول به آنجا سفر کردند.

عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعریش هیچ گاه مجال پخته شدن پیدا نکردند اما صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود است. به عقیده‌ی بسیاری از مورخین، عشقی از مهم‌ترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.

مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد. از اشعار معروف عشقی می‌توان از نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.

شعر زیر، یکی از تندترین و در عین حال معروف‌ترین اشعار عشقی است.

بعد از این بر وطن و بوم و برش باید …

به چنین مجلس و بر کر و فرش باید …

به حقیقت در عدل ار در این بام و در است

به چنین عدل و به دیوار و درش باید …

آن‌که بگرفته از او - تا کمر - ایران را …

به مکافات الی تا کمرش باید …

پدر ملت ایران اگر این بی پدر است

بر چنین ملت و روح پدرش باید …

به … نتوان کرد جسارت اما

آن‌قدر هست که بر ریش خرش باید …

این حرارت که به خود احمد آذر دارد

تا که خاموش شود بر شررش باید …

شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد

غفرالله کنون بر اثرش باید …

آن دهستانی بی مدرک تحمیلی لر

از توک پاش الی مغز سرش باید …

گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله

بهر این ملک به نفع و ضررش باید …

ار رَود موتمن‌الملک به مجلس گاهی

احتراماٌ به‌ سر رهگذرش باید …

به گفته‌ی عشقی روزنامه‌ی «قرن بیستم» در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشت. «روزنامه قرن بیستم» که شماره‌های آن طی سه سال و اندی به زحمت از بیست گذشت، بسیار نامنظم انتشار می‌یافت، خواننده‌ی چندانی نداشت و شهرتی را که به‌دست آورد - اگر فرض کنیم شهرتی به دست آورد - مدیون نام خود عشقی بود.

یکی دیگر از شعرهای معروف عشقی که از عشق بی‌حد این آزادمرد به وطنش حکایت می‌کند، شعر زیر است:

خــــاکــــــم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم

خـــــاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

آوخ، کــلاه نیست وطـــــن، گـــــــر که از سرم

برداشتند، فــــکـــر کــــــلاهی دگــــــــر کــــــنم

مــــرد آن بود که این کُله‌اش، برسر است و من

نـــــــــــامـــردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم

مــــن آن نیـــــــم کــــــــه یکسره تدبیر مملکت

تسلیــــــــم هـــــــرزه‌گـــــــــرد قضا و قدر کنــم

زیــــــــر و زبر اگــــــــر نکنـــــــی خــاک خصم را

وی چــــــــــرخ! زیــــــــــر و روی تو زیر و زبر کنم

جــــــــایی‌ست آروزی مـــن، ار من به آن رسم

از روی نعـــــــــش لشکـــــــــر دشمـن گذر کنم

هــــــــــر آنچـــــه می‌کنی بکن ای دشمن قوی!

مـــــــــن نیز اگــــــــر قــــوی شدم از تو بتر کنم

مـــــن‌ آن نیـــــم بــــه مرگ طبیعی شوم هلاک

وین کـــــــاسه خون به بستر راحت هدر کنم

معشـــــوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!

ای آن کـــــــه ذکـــر عشق تو شام و سحر کنم

عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود

مهـــــرت نـــــــه عارضی ست که جای دگر کنم

عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم

بـــــــــا شیر انـــــــدرون شد و با جان به در کنم

یکی از شعرهای زیبایی که سروده‌ی عشقی است و در نوع خود شاهکاری در ادبیات سیاسی تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود است، “جمهوری سوار” یا “خم شیره و یاسی” است؛ انگلیس بر خر جمهوری سوار شده، شیره ملت را مکیده و می‌خواهد به سر ما شیره بمالد:

جمهوری سوار

هست در اطراف کردستان دهی

خـانــدان چــنــد کـُرد ابــلــهی

قاسـم آبــاد اســت آن ویـرانـه ده

ایـن حـکایـت انـدر آن واقـع شـده

کـدخـدائـی بـود کـاکـا عـابـدین

سـرپـرسـت مــردم آن سـرزمـیـن

خمره ای را پـر ز شیـره داشــته

از بـــرای خــود ذخـیــره داشـتـه

مــرد دزدی نـاقـلا یــاسی بـه نـام

اهـل ده در زحـمـت از او صـبح و شام

بــود هـمـسایه بـر آن کـاکـای زار

وای بــر هــمـسـایـه نـاسـازگـار

عـابـدیـن هـر گـه که می‌رفته برون

یـاسـی انـدر خـانـه مـی‌رفته درون

نـزد خـم شـیـره مـی‌کـرده مـکان

هـم از آن شـیریـن هـمـی کرده دهان

این عمل تکرار هی می‌گشـته است

شـیـره هی رو بر کمی می‌هشته است

تـا کــه روزی کـدخــدای دهکده

دیـد از مـقـدار شـیـره کــم شـــده

لاجـرم اطـراف خُـم را کـرد ســیر

دیـد پـای خـمـره جـای پـای غـیـر

پـس هـمه جا جای پـاهـا را بـدیـد

تـا بـدرب خــانــه یــاسـی رسیـد

بانک زد: ای یاسی از خانه درآ

آنـقـــدر هـمـسـایه آزاری چرا؟

دزد شـیـره، یـاسـی نـیـرنـگ بـاز

کـــــرد گـــــردن را ز لای در دراز

گفت او را این‌چـنین کـاکـا سـخـن:

تو چـه حـق داری خوری از رزق من

شـیـره مـن از بـهـر خود پرورده ام

خـواسـت تـا گوید که من کی کرده ام

عابدین گفتش: نـظـر کن بـر زمـین

جـایـهای پـایـهای خـود بـبـیـن

 دیـد یـاسی مـوقـع انـکار نیست

چـاره‌ای جـز عـرض استغفار نیست

گـفـت: مـن کردم ولی کاکا ببخش

بـنـده را بـر حـضـرت مـولا ببخش

بـار دیـگر گـر کـه کـردم اینـچنین

کـن بـرونـم یـکسر از این سرزمین

از تــرحـّـم عـابـدیـن صـاف دل

جـرم او بـخـشـید و شد یاسی خجل

چـونکه از این گفت و گو چندی گذشت

نفـس امـاره بـه یـاسـی چیره گشت

بـاز مـیل شیــره کـرد آن نـابــکار

اشــتـها از دســت او بـرد اخـتـیـار

دیـد بـسـته عــهـد او با عـابـدیـن

کـه نـدزدد شــیره‌اش را بـعد از این

فــکر بـسـیـاری نـمـود آن نابکار

تا در این بـابــت بـرد حـیلـه بـکـار

رفـت و بر پشت خری شد جاگزین

رانـد خـر را در سـرای عـابـدیـن

خـویشـتـن را تـا بـه پیش شیره برد

تا دلـش می خواست از آن شیره خورد

کـار خـود را کـرد چون بر پشت خر

بـا هــمان خــر آمــد از خــانه بـدر

بـار دیگــر بـاز کـاکـا در رسـید

تـا نـمـایـد شــیـره‌اش را بـازدیـد

بـاز دیـد اوضـاع خـم بـر هـم شده

هـمـچنیـن از خـم شـیره کـم شـده

پـای خــم را کـرد بـا دقــت نـظـر

دیـد پـای خـمـره جـای پـای خــر

انـدرون خـمره هـم سـر بـرد دیـد

هسـت جـای پـنـجـه یـاسـی پدید

سـخـت در حیرت فرو شد عابدین

هـم ز خـر بـددل هـم از یـاسی ظنین

پیش خود می‌گفت این و می‌گریست

ای خـدا ایـن کـار آخـر کـار کـیست

گر که خر کرده است خر را نیست دست

یاسی ار کرده است یاسی بی سم است

زد دو دستی بر سر آخر عابدین

و از تـعـجـب بـانـگ بر زد این چنین:

چـنگ چـنگ یـاسـی و پا پای خر

من که از ایـن کـار نــارم ســر بـدر!

این حکایت زین سبب کـردم بـیـان

تــا شــونــد آگــاه ابـنـــاء زمـان

گـر بـخـواهـد آدمـی پـی گـم کند

پـای‌هـای خـویــشتـن را سـم کـند

هـر کـه انـدر خـانه دارد مــایـه‌ای

هـمـچـو یـاسـی دارد او همسایه‌ای…