تغییرناپذیران

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

آیت الله خامنه ای: “سیاست ما در قبال آمریکا تغییر ناپذیر است.”

علی: من ازت متنفرم، همیشه هم ازت متنفر بودم.

حسین: ولی من عاشقتم، همیشه هم می خواستمت، خودتم می دونی. یادته می خواستم با صدام بجنگم، باهام راه اومدی؟ همون موقع فهمیدم منو می خوای…

علی: عمرا اگه فکر کنی خاطرتو می خواستم، دلم برات سوخت بدبخت. هیچ وقت بهت اعتماد نداشتم، الآن هم ندارم، اصلا پولامو پس بده…

حسین: فکر کردی من دنبال همین دوزار و ده شاهی پول توام، بیا ورش دار همه اش مال خودت. منو بگو که بخاطر تو با اون اخلاق گندت با بنیامین و سناتورها زدم به هم.

علی: تو دروغ می گی، می خوای گولم بزنی، آخرش هم کارت رو با من می کنی و ولم می کنی، پولمم نمی دی. می دونم. اگه راست می گی بگو اگر بگم آره چیکارم می کنی؟ از اولش تا آخرش بگو، بگو دیگه….

حسین: تو فقط قول بده دیگه پاتو تو اراک و ورامین و فردو نگذاری، من تا تهش باهات هستم. غلامت می شم. همه پولهاتم می دم، تحریمت هم نمی کنم. یک شعبه مک دونالد هم سرکوچه تون وامی کنم.

علی: ولی بهت گفته باشم، من سیاستمو در قبال تو تغییر نمی دم، فقط دو تا عکس می گیریم، تموم. چون می دونم تو دروغ می گی، اگه راست می گی به اون بنیامین زنگ بزن بگو دیگه باهاش حرف نمی زنی.

حسین: همچی می گه بنیامین انگار ازش می ترسم، بیا،( بنیامین را می گیرد.) بنی! دیگه تمومه، نه من نه تو، اگه پشت گوشتو دیدی منم دیدی. خودفیزاننننی…

علی( تحت تاثیر قرار گرفته.): مرسی حسین جون! قربونت برم که آبروم رو جلو درو همسایه حفظ کردی، ولی من سیاستمو در قبال تو تغییر نمی دم ها. فقط یک عکس می گیریم.

حسین: به روح مادرم نمی خوام وسوسه ات کنم، ولی دلم می سوزه که تو می خوای بری با داعش بجنگی من پشتت رو خالی کنم، می خوام منو مثل فامیل بدونی، دو تا روح در یک بدن، مثل همون قضیه افغانستان، یادته چقدر بهت حال دادم؟

علی( توی آینه به مژه هایش نگاه می کند.): حسین! تو واقعا اون موقع منو می خواستی؟ حتما می خواستی، ولی روت نمی شد بگی، اون صدام، اون ملاعمر، تو بخاطر من اون کارها رو نکردی، کردی؟ جون علی؟ البته هر چی جواب بدی برای من فرق نمی کنه، چون من سیاستمو در قبال تو تغییر نمی دم.

حسین: حالا که این طوری حرف زدی، پس بذار منم ته دلمو بهت بگم. من رجب و سلمان و بنیامین رو بخاطر تو بیخیال شدم، یابو ورت نداره فکر کنی کشته مرده تم….

علی: ولی یه نمه ته دلت مورمور می شه برام، آره؟ بگو دیگه….

حسین: آره بی شعور! آره عجیجم، آره عژژژقم. هستمت. می خوامت. اصلا سیاست ات رو هم در قبالم تغییر نده، تو ددری نشی هی یه روز اراک، یه روز قم، یه روز …

علی: حالا اگه سیاستمو در قبالت تغییر بدم، ولم می کنی می ری سراغ اون مرتیکه بیریخت نتانیاهو یا اون سلمان چپول؟ حیفت نمی آد منو بی خیال شی….

حسین: با همدیگه می ریم خاورمیانه رو می گیریم، بشکه بشکه نفت، دسته دسته دلار، می ریزم بپات، یه خونه کوچولو تو موصل درست می کنیم، یکی تو دمشق، دلواز، ویو به دریای سرخ…

علی: یه چیزی بگم؟

حسین: بگو جیگرم، بگو نازنینم، بگو گلم…

علی: وقتی از آینده حرف می زنی دلم مور مور می شه، ولی حیف که نمی تونم سیاستمو در قبالت تغییر بدم. جون حسین دست خودم نیست، بهت اعتماد ندارم، مثلا همین الآن مطمئنم می خوای دستمو بگیری…

حسین: وای چقدر دستات سرده، بذار ها کنم توش گرم شه. ( ها می کند.)

علی: یه موقعی من و اکبر اینجوری بودیم، ولم کرد رفت. البته خودم ولش کردم. از اون غریب حال بده ها بود، با همه می پرید جز من، منم دیگه راش ندادم بیت، بکیره از غصه…

حسین: چقدر انگشتات بلند و کشیده و قشنگه….

علی: ولی من سیاستمو در قبال ات تغییر نمی دم ها، فقط دوست دارم دست های گرمت رو حس کنم.

حسین: عاشق اینم که نگاه کنم تو چشات. یه نوری اون ته هست، که خیلی دوستش دارم

علی: می شه بری اون ور تر، می ترسم اینقدر باهام وربری که سیاستمو در قبالت تغییر بدم…

حسین: مهم نیست، تو حال کن، هر جور دوست داری، منم فقط می خوام گرمای تنت رو حس کنم.

علی: حالا پررو نشی ها، ولی شاعر می گه “کاش که من همچو قبا بودمی، چون که در آغوش قبا بوده ای.” ( حسین بغلش می کند)

حسین: من داغ کردم، خیلی دلم می خواد همیشه سرت رو بذاری روی شونه ام…( با صدای ابی برایش می خواند.) “کی اشکاتو پاک می کنه، شبا که گریه داری، دست به موهات کی می کشه، وقتی منو نداری….”

علی: هیشکی، هیشکی، حسین! من خیلی بی کسم، چشم همه دنبال پولامه، کسی خودمو نمی خواد، البته نه که فکر کنی بخاطر این موضوع سیاستمو در قبالت تغییر می دم، ولی کاش می تونستی اینقدر از من توقع نداشته باشی. ( انگشتش را توی موهای حسین فرو می برد.)

حسین: می خوامت، بد می خوامت، منم و تو و خاورمیانه، تو کنارم باشی دیگه چیزی نمی خوام نه آفتاب نه بارون…

علی: حتی اگر سیاست مو در قبالت تغییر ندم؟

حسین: حتی اگر تغییر ندی، ولی دلم می خواد ازت یک بچه داشته باشم،

علی: اسمشو چی بداریم؟

حسین: هر چی تو بگی. من عاشقش می شم.

علی: ولی یادت نره حتی اگر بچه دار هم شدیم سیاست من در قبالت تغییر نمی کنه.

حسین: نگران نباش، با همین سیاستی که داریم دوازده تا بچه می آریم، خیلی قشنگه. خواستنی من.

علی: فقط بهم یه قول بده. قول بده حتی اگه سیاستمو در قبالت تغییر ندادم، هیچ وقت ولم نمی کنی؟

حسین: قوق قول قول، هر چی تو بگی. من خودتو می خوام، وقتی خودتو دارم، بی خیال سیاستت ام.

علی: بین بچه هامون هیچ فرقی نگذاریم. ولی حتی اگه شونزده تا بچه هم داشته باشیم سیاستم در قبال تو تغییر نمی کنه. باشه نازنین؟ جیگر، محکم بغلم کن….

حسین( عرق می ریزد): اووووف

علی: بیییییا، همه چی ام مال توئه، فقط سیاستمو تغییر نمی دم…..

پرده می افتد، یا پاره می شود، یا دوخته می شود، یا چند حالت دیگر