گوینده تلویزیون آمریکایی با لبخندی بر لب و طنزی در کلام می گوید: “آدم می تواند رئیس جمهور مملکتی باشد اما جایی برای یک شب خواب پیدا نکند. ” او سپس می افزاید: “مثل آقای محمود احمدی نژاد که امشب هنوز جایی برای خواب پیدا نکرده! نمی داند سرش را کجا بگذارد. “
و من به ایران می اندیشم که نام شاهان را از کتاب های درسی اش حذف می کنند تا به جای آن بنویسند:رئیس جمهوری که سرش برای گذاشتن بر سنگ لحد مناسب بود.
دیکتاتور کوچک، بقچه و بندیل به دوش و باز ذوق زده، راهی ولایت فرنگ شده است. “ریفیقاشم” همراه او هستند. با خانم بچه ها و بقیه. او که در رفتار و گفتار، نمونه مضحک تاریخ ست، کاپشن سفید، به خشکشویی محل داده و با کت و شلوار نو و دمپایی “اتافوکو” در هواپیمایی یک وری نشسته که “رئیس منتصب یک حکومت اسلامی” را به سرزمین کفار می برد. پیش از آمدن نیز لابد دست آقای خامنه ای را بوسیده و “التماس دعا” کرده است.
اما آقا محمود برای چه قرارست به نیویورک برود؟ برای گفتن ازغرامتی که به خاطر پتروشیمی راه نیفتاده بوشهر، از روس ها نخواهیم گرفت؟ برای سهم مان در دریای خزر که خورده اند و یک آب هم روش؟ برای هدیه نفت به ونزوئلا؟ به خاطر ورشکستگی کارخانه های کشور و رونق تولید در چین؟ از غم شالیزارهامان که به رنج، خم شده اند در برابر “13 نوع برنج وارداتی”؟ یا شاید قرارست از گرمایش زمین بگوید؟ از نابودی جنگل، از خشکی زاینده رود؟ از چه؟شاید از ندا؟ سهراب؟ از دانشجویی که ستاره دارشد؟ مادر عزا که جایش شد پارک های غمزده؟ هیچکدام. اگر قرار بود از اینها گفته شود که احمد زیدآبادی درست در همین لحظات زیر مشت و لگدبازجویان دولت کودتانبود که می خواهند “لهش” کنند و وادارش سازند به خواندن کیفرخواستی که نمونه های دیگرش را در 5 نمایش قضایی پیشین دیده ایم. اگر چنین بود که عبدالله مومنی، چنان “تمشیت” نشده بود که نگاهش درجایی دور، خیلی دور، خیلی سیاه، سیاهچال، دو دو بزند. اگر احمدی نژاد، رفته بود تا به عنوان نماینده مردم ایران سخن بگوید که معلمانش، روز اول مهر، زیر سرنیزه، در حضور سرداران، زنگ “مهر” را نمی شنیدند. کارگرانش، با حقوقی به اندازه یک سوم رقم زیر خط فقر، به کالای بنجل چینی زل نمی زدندکه کارخانه های کشور را به تعطیلی کشانده تا حامی احمدی نژاد، دست خوش و باج اش را گرفته باشد.
نه؛احمدی نژاد که معنای “خفت و خواری” را نمی داند در نیویورک در به در دنبال جایی می گردد برای گذاشتن سر، تااز برگزاری رفراندومی برای اروپا بگوید، از مدیریت جهان، از اینکه رهبران فرانسه در شان مردم این کشور نیستند. از هولوکاست بگوید، از فلسطین؛ فلسطینی که عقلایش به صراحت گفته اند این سیاست ها، همپا با سیاست های افراطیون اسراییلی، دمار از روزگار مردمان فلسطین درآورده ست.
احمدی نژاد، با “ریفیقاش” و دلال های دو ملیتی اش، رفته اند به دریوزگی تعهدی برای ماندن. برای آنکه بگویند:هر چه بخواهید می دهیم، بگذارید بمانیم.
و همه اینها غافل از آنکه، موافقت نامه ماندن را باید از مردمان گرفت؛ همان مردمانی که در همین لحظات هزار هزارشان، در نیویورک جمع شده اند تا به زبانی سبز به جهانیان بگویند: این مشتی که می بینید، نمونه ملت ما نیستند؛نماینده آنها نیستند. غاصب اند؛کودتاچی اند، متجاوزند، شکنجه گرند، بی وطن اند.
آهای! همه نیروهای خوب جهان؛ ایزدیان؛ اهوراییان! سپاس؛ سپاس که مردی چنین بد سیرت را جز سنگ لحد، سهمی برای گذاردن سر عطا نکردید. سپاس.