برای اینکه فرهنگ سراها کم نیاورند

نویسنده
سها سیفی

نویسنده “کافه تیتر” که کافه خودش هم چندی پیش به علت مشابهی تعطیل شد، برای تعطیلی کافه کتاب های معتبر ‏تهران دلیل تازه ای اقامه می کند:‏


امروز دیگر هر بچه‌ای می‌داند وقتی فرهنگسراها و انجمن‌های شبه فرهنگی دولتی جلوی یک کافه کوچک، حقیر ‏شوند و کم بیاورند، همیشه دستی از جایی “مداخله” می‌کند تا جلوی این “تداخل” را بگیرد. ضمانت اجرایی هم که ‏الی ماشاالله هست و بودجه‌ای و خلاصه سر “سرا” سلامت. ‏

کافه کتاب‌ها و خانه‌های هنر باید تعطیل شوند تا “سرا”یی که به زور و با پول مفت چپانده شده به فرهنگ این ‏مملکت، دیده شود. همه این تعطیلی‌ها یعنی دوستان فرهنگی باید یا کافه رفتن و این قرتی بازی‌ها را کنار بگذارند ‏و یا بروند جایی که با پول مالیات‌های خودشان و برای خود خودشان درست شده است. چی از این بهتر، دیگر چه ‏مرگمان است؟

یک جورهایی هم راست می‌گویند؛ اگر قرار باشد چهار تا آدم معمولی هم که تصادفا به کافه کتابی می‌روند دو ‏کلمه حرف حساب بشوند و چهار تا آدم به درد بخورـ حتی اگر برای روز مبادا باشدـ ببینند که دیگر سنگ روی ‏سنگ بند نمی‌شود.‏


‎ ‎وبلاگ، میدان جنگ است‎ ‎

“محمد آقا زاده” وبلاگ را میدان جنگی می بیند که برخی آن را به توهین و دشنام‎ ‎و پیام های سخیف می آلایند تا ‏مانع سخن گفتن نویسنده و قطع رابطه او با خوانندگانش شوند:‏

وبلاگ میدان جنگ است. دراین میدان همه عنوان ها، منزلت ها واحترام ها دود می شود وبه هوا می رود. وبلاگ ‏حریم خصوصی کسی نیست، هر خفاشی، هرراهزنی، هرماموری و… بدون کارت دعوت می تواند با گذاشتن یک ‏پیغام رشته اعصاب بلاگر در هم بریزد. ‏

این سرنوشت ناگزیر وبلاگهای جدی وتاثیر گذاراست. باید بدانی می زنی می زنندت، در دعوا حلوا خیرات نمی ‏کنند. این منطق زندگی زنده و تاثیر گذاراست. منافع کسی را به خطر می اندازی برآن می شوند آبرویت را ببرند. ‏بازی بازی جوانمردانه نیست. ولی منطق چالش با قدرت است، مافیای رسانه، داردسته ها و پدر خوانده ها با ‏سپاهی از کوتوله ها ی جیره بگیروارد میدان می شوند تا ترا خسته کنند. تو که با روابط متصلب می جنگی ‏مجبوری این جیره خواران کوتوله های را تحمل کنی. ‏

این تقدیر هر کس است که می خواهد با یک وبلاگ کوچک در اطرافش تاثیر بگذارد.هر کسی حرکت دارد در ‏منجلاب بی جرکتی بسیاری را می ترساند و ترس خشونت می آورد. خشونت کلامی و شاید هم.یا باید آدم این ‏میدان است و یا آن را واگذاشت.‏


‎ ‎فمینیست های ضدلیبرال‎ ‎

یکی از آخرین پست های نیما در “سازمخالف” به مجادله کلامی او با یک فمینسیت اختصاص دارد:‏

یاد بحث دیشب با یک دوست نازنین فمینیست افتادم که معتقد بود سرمایه داری چون به دنبال افزایش سود است تن ‏فروشی و روسپیگری را رواج میدهد. از او پرسیدم مگر قبل از ظهور لیبرالیسم تن فروشی نبوده؟ مگر الان در ‏کشورهای غیر لیبرال تن فروشی کم است که به گمان من بسیار بیشتر هم هست؛ الان یک تن فروش آمریکائی، ‏آلمانی یا انگلیسی درآمد، امنیت، سلامت و رضایت بیشتری از زندگی دارد یا تن فروش کوبائی، فیلیپینی و ‏ایرانی؟

من معمولا از این دوستان سوال می کنم اگر لیبرالیسم بد است چرا اغلب شما برای تحصیل یا اقامت در کشورهای ‏لیبرال تلاش میکنید؟ چرا هیچ وقت دنبال زندگی در کوبا، ونزوئلا، کره شمالی و حتی روسیه و چین نیستید؟ ‏واضح است چون دست آوردهای لیبرالیسم برای زنان زیاد و قابل توجه بوده است. البته هنوز هم تبعیض جنسیتی ‏در کشورهای لیبرال وجود دارد، اگرچه به مراتب کمتر از دیگر کشورهای دنیا. انصافا دوستان لیبرال باید به من ‏پاداش ویژه بدهند چون دفاع از لیبرالیسم در بین فمینیستها کار توانفرسائی است.‏


‎ ‎امین پور چندان هم از حکومت دور نبود‎ ‎

محمد جواد روح که پس از مدت ها ننوشتن دوباره دست به کار شده؛ در آخرین پست اش در “صمیمانه تر” به ‏موضوع اعتراض برخی از بلاگر ها به حاکمیت اشاره دارد که به “مصادره قیصرامین پور توسط حکومت” ‏معترض اند. او ضمن اینکه تا اندازه ای این اعتراضات را به جا می داند؛ با این حال در توضیح این رفتار ‏حکومت می نویسد که امین پور چندان که باید، از حاکمیت فاصله نداشته است که نشود او را به نفع خود مصادره ‏کرد:‏

این روزها دوستانی که اهل ادب و فرهنگ هستند و مثل ما چنین آلوده سیاست نیستند، عصبانیت خود را از ‏حکومت بروز داده‌اند که چرا چنین مرحوم “قیصر امین‌پور” را مصادره کرده است؟ از جمع دوستان نزدیک، ‏جناب سیدآبادی و خانم توحیدلو نیز به این مساله پرداخته‌اند. ‏

البته این اتفاق، امر عجیبی نیست. اینکه یک نظام سیاسی بکوشد از ظرفیت‌های موجود در حوزه فرهنگ، جامعه ‏و اقتصاد و به‌ویژه چهره‌های سرآمد این عرصه‌ها، برای تامین مشروعیت و یا تحرکات تبلیغاتی خود استفاده کند، ‏اتفاقی خاص ایران و نظام جمهوری اسلامی نیست. گرچه نوع برخوردی که با قیصر امین‌پور صورت گرفت، به ‏نوعی قلب ماهیت و نادیده گرفتن بخش مهمی از دیدگاه‌ها و سروده‌های او، به نفع بخشی دیگر از مواضع و اشعار ‏او بوده است. ‏

با این حال، گرچه حکومت در مورد قیصر امین‌پور به مصادره او دست زد، اما اگر میزان دوری او از گفتمان ‏رسمی مانند شاملو چنان بود که امکان این مصادره وجود نداشت، نه تنها چنین ستایش‌هایی از او نمی‌شد؛ که شاید ‏همچون شاملو، مرگش هم، نظیر اشعارش به تیغ سانسور گرفتار می‌آمد. ‏


‎ ‎چه باید کرد؟‎ ‎

خاطره وطن خواه در “تیروژ” می نویسد نمی داند با اطلاعاتی که نمی داند کجا و کی می تواند آنها را منتشر کند، ‏چه باید بکند:‏

می گه: “اینو گفتم که فقط تو بدونی. آخه می دونی ما بخش خصوصی هستیم. اگه از طرف ما نقل بشه جلوی کارو ‏کاسبی مون رو می گیرن. بعد هم هیچی.یا جای من اوینه یا اینکه باید برم سماق بمکم!” سری به علامت اینکه ‏مطمئن باش تکان می دهم و او شروع می کند:“…فلانی که در فلان جا مسئول است، وارد کننده… است و….“‏

غمباد گرفتم. پس این اطلاعاتی که نمی شود نه در جایی نوشت و نه به کسی گفت؛ به چه درد من می خورد؟ باید ‏تلمبارشون کنم یا به داد اون بخش خصوصی رسید که می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد، یا دلم برای خودم و ‏مردمی بسوزد که فکر می کنند، شهر در امن و امان است؟


‎ ‎از باب خالی نبودن عریضه البته!‏‎ ‎

عباس عبدی در “آینده” به رابطه میان حق و فرد پرداخته و چنین نتیجه گرفته است:‏

در جامعه ما هر فرد یا گروهی تبدیل به گربه مرتضی علی شده است که هر جور به هوا پرت شود چهار دست و ‏پا پایین می‌آید. البته در زبان همه می‌گویند که ما هم خطا داشته‌ایم و داریم، اما این فقط اقراری است از باب خالی ‏نبودن عریضه. چون در عمل همه خیر مطلق هستند و دیگران شر مطلق. ‏

چنین نگاهی مآلاً افراد را به دو گروه “خود” و “غیر خود” تقسیم می‌کند. ابتدا “خود” حوزه وسیعی دارد، اما به ‏مرور زمان مثل سلول‌هایی که تقسیم می‌شوند، در مقایسه با “غیر خود” کوچک و کوچک‌تر می‌شود. چنین سیستمی ‏قدرت دافعه آن به دلایل پیش گفته بیش از قدرت جاذبه آن است. اگر جذبی هم صورت گیرد، به واسطه استفاده از ‏قدرت و زور مادی یا سیاسی خواهد بود، و عنصر جذب شده به صورت زایده‌ای ظاهری بیش نخواهد بود.‏


‎ ‎زاده چشمه های زلال و جنگل های سرسبز‏‎ ‎

“منیروروانی پور” افسوس می خورد که چرا چهره های ماندگاری چون کسرائیان از نوشتن خاطرات خود پرهیز ‏می کنند:‏

دلم سوخت که نتوانستم نمایشگاه عکس نصراله کسرائیان راببینم. اگر بخواهم ده چهره ماندگار انتخاب کنم یکی از ‏انها نصراله کسرائیان است. آن وقتها که هنوز می توانستی کوه دماوند را از توی خیابان فاطمی ببینی این هنرمند ‏بدعت گذار چه شبهای زیادی که در کمین نشست تا سپیده بزند و بتواند قله دماوند را به تصویر بکشد.‏

کسرائیان سالهای سال، دوربین به دست سراسر سرزمین مارا گشته و داستانها به تصویر کشیده است.حسرت می ‏خورم که آدمهایی مثل او خاطراتشان را نمی نویسند. تجربه ها می توانند برای کسانی که تازه دوربین به دست می ‏گیرند دلنشین و آموزنده و زیبا باشند. هنوز و سالیان سال بعد از این و شاید برای همیشه، کتابهایی او، کارهای ‏ارزشمندی است که هرکسی می تواند به آنانی که ما و سرزمین ما را نمی شناسد هدیه بدهد. آدمهایی مثل او زاده ‏چشمه های زلال و جنگل های سرسبزند اما نمی دانم کسانی که تیشه به ریشه این مملکت زده اند، آثار باستانی را ‏دزدیده اند و چشمه سارها را خشکانده اند از کجا آمده اند؟ ‏


‎ ‎سهم خواننده از فهم متن‎ ‎

“علی طهماسبی” در تازه ترین پست خود در وب سایتی که کار انتشار آراء و عقاید او را بر عهده دارد، به یک ‏بحث کلامی در باره تاویل و فهم خواننده از متن پرداخته است:‏

‏”تاویل” از نظر من عبارت است از ارجاع متن (متن مقدس) به مقصودی که مولف در نظر داشته. این تعریفی ‏است که قدما هم برای “تاویل” قایل بودند. اما چه تضمینی در کار است که تلقی من از متن همان باشد که مقصود ‏مولف بوده است؟ در این جا ناگزیر هستم به نکته ی دیگری اشاره کنم، و آن سهم من خواننده ی متن، در موضوع ‏طرح شده از سوی مولف است.‏


‎ ‎درباره فیلیپ لوسر فرانسوی‎ ‎

سعید کمالی دهقان در “سیب گاززده” اطلاعات خوبی از داستان نویس معاصر فرانسوی”فیلیپ سولر” به دست ‏می دهد که مبتنی بر نوشته تازه ای از ضمیمه ادبی لوموند در باره این نویسنده است.‏


‎ ‎نسل ما یاد نگرفته یکی به نعل بزند یکی به میخ!‏‎ ‎

پدرام رضایی زاده در “ناتور” نامه مفصلش را به فرزانه طاهری اینطور آغاز می کند:‏

خانم طاهری عزیز!یادداشتم عصبانی‌تان کرده است ظاهرا، متاسفم. راستش را بخواهید، نسل ما یاد نگرفته و ‏عادت ندارد که یکی به نعل بزند و یکی به میخ. با محافظه‌کاری هم میانه‌ای ندارد و از بد حادثه هرجا که احساس ‏کند کسی اشتباه می‌کند، حرمت سن و سال را هم آن‌گونه که رسم شماست نگاه نمی دارد و بی‌حاشیه می‌رود سراغ ‏اصل ماجرا. ‏

اگر دیگران این نسل را گستاخ می‌دانند و قدرناشناس، به گمانم دلیلی جز این ندارد. متاسفم، ظاهرا عصبانی‌تان ‏کرده‌ام، اما خوشحالم، که عاقبت بهانه‌ای پیش آمد تا پوسته‌ی این سکوت نحس بشکند و ناگفته‌ها گفته شوند و ‏خوشحالم از این‌که سرانجام مسوولان بنیاد گلشیری متوجه شدند که پاسخ دادن به انتقادها و حتی تهمت‌ها و دفاع از ‏حریم بنیاد و سلامت داوری‌ها بیش از آن‌که کار داوران بنیاد باشد، وظیفه‌ی دبیر جایزه بنیاد گلشیری و مدیر بنیاد ‏است. ‏

از این‌که حالا دیگر هیچ نوشته‌ای را بی‌پاسخ نمی‌گذارید و بی‌اعتنایی را هم کنار گذاشته‌اید و غالب منتقدان را گاه ‏به یک چوب می‌رانید و گاه برای شان شمشیر می‌کشید، خوشحالم.‏


‎ ‎عادت بد ما ایرانی ها‏‎ ‎

پویا ارجمند که چند پست از وبلاگش “فهم” را به ترجمه ی مقاله “استدلال برای بمباران ایران” اختصاص داده ‏بود؛ اکنون به انتشار نقدهایی به این سلسله مقالات زده است. ارجمند، این آخرین پست اش را اینطور آغاز می ‏کند:‏

نقد کردن را اگر به معنای واقعی آن در نظر بگیریم که همان مطرح کردن نقاط ضعف و قوت است، آنگاه یک نقد ‏برای نشان دادن ارزش خود، نیازمند پسوندهایی مانند “حقیقی”، “منصفانه”، “بدون غرض” و “فنی” نیست. ‏همچنین آنهایی که یک نقد را “بیرحمانه”، “دور از کارشناسی” و “بی‌محتوا” می‌خوانند نیز دست‌شان برای ‏برچسب زدن خالی می‌ماند. ‏

این عادت ما ایرانی‌ها شده است که هر مفهومی را با پسوندهایی که اصلا حکایت از موصوف خود ندارند، وصف ‏می‌کنیم. کوتاه اینکه ما در اینجا نقدهایی که به این مقاله شده را مطرح می‌کنیم و در یک جمع‌بندی کلی؛ آنچه در ‏مقاله‌ی نورمن پادهوریتز (استدلال برای بمباران ایران) آمده و آنچه افرادی که نقد بر آن نوشته‌اند وارد دانسته‌اند، ‏سبک و سنگین می‌کنیم.‏