گفت و گوی روز

نویسنده

گفت وگو باشبنم طلوعی

زن ایرانی، رقص ایرانی

پروین بختیاری نژاد

 

شبنم طلوعی در نمایش رقص پائیزی، در سه نقش بازی می کند. بیتا، مژده، یکتا.

بیتا روزنامه نگار به خاطر برخی از نوشته هایش در جریان حوادث بعد از انتخابات بازداشت شده است. یکی از موارد اتهامی او، گذشته سیاسی خواهرش است. مژده شخصیت دیگر این نمایش دختر جوان روسپی است که در زندان هم بند بیتا است. او تنها کسی است که بیتا توانسته به او اعتماد کند، با او حرف بزند، از زندگی خود و خواهرش که در نوجوانی هوادار یکی از گروههای سیاسی بوده و پس ازگذراندن یک زندان سخت از ایران خارج شده، بگوید.

بیتا، از بیم ها و هراسهایش با مژده حرف می زند و حتی به هنگام آزادی مژده از او می خواهد که پیغامی بس مهم را از او برای خواهرش یکتا ببرد.

در باره این سه شخصیت با شبنم طلوعی گفت و گوکرده ایم.

 

بعد از انتخابات سال 88 گروههای مختلفی بازداشت و روانه زندان شدند:فعالین دانشجویی، فعالین زنان، فعالین سیاسی، اقلیتهای مذهبی و قومی. اما نمایش شما در مورد بازجویی و اتفاقاتی است که برای یک زن روزنامه نگارکه به زندان می افتد. در بین گروههای مختلفی که پس از انتخابات سر از زندان و بازجویی درآوردند، چرا شما توصیف وضعیت یک روزنامه نگار رادر زندان انتخاب کردید؟

به دلیل آنکه افرادی که به خاطر یک ایدئولوژی، یا یک باوری به زندان می افتند، شاید آماده باشند و بخواهند روی آرمانی بایستند. ولی روزنامه نگار یک فرد بیطرفی است که می خواهد واقعیتها را به مردم منتقل کند. بنظر من آن برخوردی که در کشور ما با روزنامه نگاران می شود خلاف عرفی است که در بسیاری از کشورها وجود دارد. این آدمها در همه جهان قرار است از بازی های سیاسی مصون بمانند و واقعیتها را منتقل کنند و در کشور ما اینطور نیست. روزنامه نگاران حتی امنیت شغلی هم ندارند.روزنامه نگاران پس از انتخابات فقط واقعیتها را منتقل کردند و تبعات سختی را بخاطر انتقال واقعیات تحمل کردند و این دور از انصاف است.

 

آنچه بر روزنامه نگاران می رود، سال هاست که بر اقلیتهای قومی و مذهبی، فعالین سیاسی و فرهنگی هم اتفاق افتاده است….

این را همه می دانند که من یک بهایی هستم و بخاطر همین من از کارهنری ممنوع شدم. من شرایط سخت بهاییان را از بچگی دیده و لمس کرده ام، از کودکی می دیدم که خانه های بهاییان سوزانده می شد، بچه های آنها از مدارس اخراج می شدند. بهاییان از کاربیکارمی شدند. اصولا بهاییان تابو بودند که راجع به آنها حتی حرف هم زده نمیشد. ولی در این نمایش من می خواستم حرف کلی تری بزنم، می خواستم بگویم که، روزنامه نگاران فقط تصویری از واقعیت را به نمایش گذاشتند ونه هیچ کار دیگر.

 

مژده یک دختر جوان روسپی است. در زندان، شاهد گفت وگوی جدی او با هستیم. چرا یک دختر روسپی؟

من خودم هیچ وقت در زندان نبودم ولی از بسیاری که زندان را تجربه کرد ه اند، شنید ه ام که شرایط زندان طوری است که آدمها مجبورند بهم اعتماد کنند. وضعیتی که در شرایط عادی کمتر اتفاق می افتد.بخاطر دارم یکی از بستگان من که مدتی در زندان بود، یک کیف برزنتی زیبایی را به من نشان داد که آن را یک زن جوان روسپی در زندان برای او درست کرده بود. او آنچنان با محبت از آن زن جوان حرف می زد که در همان لحظات اول می شد فهمید که چه رابطه دوستانه ای بین این دو وجود داشته. می خواهم بگویم که با یک روسپی هم می توان دوستی کرد، به او اعتماد کرد و حتی رازهایت را به او بگویی. او هم انسانی است که تحت شرایطی مجبور به تن فروشی شده است.

 

زمانی که بازجوهای بیتا به او اصرار می کنند که تو با مردی بنام یوسف رابطه داری و حتی فرزندی از او داری، بیتا مرتب اصرار می کند که من چنین مردی را نمی شناسم و اصلا ازدواج نکردم وبچه ندارم. این اصرار بیتا را شما در نمایش تان چندین بار تکرار می کنید. اما در قسمت پایانی نمایش وقتی بیتا می فهمد که مژده بعد از آزادی قصد خروج از ایران را دارد، از او می خواهد که با خواهرش یکتا تماس بگیرد و از او بخواهد که به ایران بیاید و فرزند بیتا را با خودش ببرد تا اتفاق بدی برای فرزندش نیفتد.

 وقتی بعد از انتخابات سال 88 اصلاح طلبان به زندان افتادند و حتی برخی از آنها جلوی دوربین نشستند و اعتراف کردند و گفتند: “ اصلا ما دروغ گفتیم، ما اشتباه کردیم، اصلا ما پول می گرفتیم، آره ما جاسوس بودیم “!

من می خواستم ابعاد اعتراف گیری را به شکل نمایش در مورد یک زن پر رنگتر کنم و آن را به نمایش بگذارم.اینکه این زن آنقدر تحت فشار قرار می گیرد که هرچیزی را که بازجو می گوید، نه تنها قبول می کند بلکه آن دنیای پر از توهم را کاملا می پذیرد وپس از آن اصلا با آن توهمات زندگی می کند.

واقعا بیتا باور کرده که با مردی که حتی نامش را نمی داند رابطه داشته. بیتا باورکرده که فرزندی دارد که حتی نمی داند که آن فرزند دختر است یا پسر. اما نگران آن فرزند است و باید اورا از این مهلکه نجات دهد، زیرا بازجو به او گفته که در صورت همکاری نکردن، فرزندش را به زندان خواهند آورد و به او تجاوز خواهند کرد و تنها کسی که می تواند این فرزند را نجات دهد، خواهرش یکتا است.

 

یکتا یک زندانی سیاسی است که البته سال هاست که ایران را ترک کرده و شما اورا معلم رقص معرفی می کنید. چرا او رایک فعال سیاسی یا فرهنگی معرفی نکردید؟

یکتا یک فعال سیاسی نبوده. او یک دختر 14 -15 ساله ای است که وارد گروههای سیاسی شده و حتی بیتا در بازجویی هایش خطاب به بازجویش می گوید: یکتا وقتی وارد گروه سیاسی شد، فقط 14 سال داشت. تو آن سن و سال سیاسی بودن یک نوجوان از روی احساس و هیجان است. و در قسمت آخر هم یکتا نمی خواهد حتی از جنبش سبز که در آن مقطع اتفاق افتاده چیزی بداند، زمانی که یک زن فرانسوی به او مراجعه می کند که به کلاس رقص او بیاید. یکتا از آن زن سوال می کند که چرا رقص ایرانی را انتخاب کرده ای؟ او می گوید: “به خاطر جنبش سبز” و یکتا می گوید: “ جنبش سبز چه ربطی به کلاس رقص دارد”؟ یکتا با سیاست، قطع رابطه کرده، از آرمانهایش فاصله گرفته زیرا ازسیاسی بودن آزار دیده، حتی از آرمانهایش آزار دیده. البته با ایران و فرهنگ و هنرش قطع رابطه نکرده، به سراغ یکی از وجوه بیرونی فرهنگ که رقص باشد رفته است.

 

 

در اینجا من آدمهای بسیاری را می بینم که کافه دارند، کباب می فروشند، گل می فروشند.از بین این افراد آدمهایی هستند که گذشته سیاسی دردناکی داشتند. زندان رفته اند، شکنجه شده اند ولی برای همیشه فعالیت حزبی را کنار گذاشته اند. البته هنوز روی حقوق بشر بسیار حساسند ولی فعالیت حزبی ندارند، یکتا یکی از این آدمها است، که دلم می خواست آنها را در نمایشم نشان دهم. دلم می خواست کسانی که سالهاست اینجا زندگی می کنند، با آن پیشینه و سوابق، خودشان را ببینند. در یکی از شبهای نمایش حتی چند نفر گریه کردند و گفتند: “منو یاد خودم انداختی”. اینجا بود که متوجه شدم من درست دیده ام.

یکتا آدمی است که شخصیتش چغر شده، آن دردی که این زن با خودش 20 سال حمل کرده. از او آدم سختی ساخته، حتی وقتی مژده زنگ می زند و خبرهایی از بیتا می دهد، واکنش او مانند عکس العمل یک زن ایرانی نیست.گرمایی که از خودش نشان می دهد از جنس زن ایرانی نیست. اگر یکتا را خیلی ایرانی می کردم، او را درست به تصویر نکشیده بودم. جنس خرد شدن یکتا از جنس خرد شدن بیتا و مژده نیست.

من می خواهم این فاصله و دوری از ایران و تغییر نگاه و تفاوت را در یکتا نشان دهم. یک مهاجر تا زمانی که در یک کشور دوم جا بیفتد باید تلاش فراوان و مدامی داشته باشد و این تلاش و سختیها اورا سخت می کند، اینها چیزهایی است که می خواستم از یکتا نشان دهم.

عکس از: مریم اشرفی