صاحب قلمی می گفت در جهانی که همه چیز درآن بر مدار تخصص و علم، توجیه می گردد و حتی برای اداره ی یک قهوه خانه فرنگی (کافی شاپ) هم آموزش باید دید و النهایه مدرک کاردانی لازم است ، باید درب دارالعلم و دانشگاه های جهان را گل گرفت اگر بتوان کشوری را توسط نابلدان اداره کرد. و این نکته باریکتر ازمو، که به روشنی آفتاب است در سی دو سال گذشته هرگز به چشم صاحب منصبان امروز این آب و خاک نیامده.
در خبر ها آمده بود که روز پنجشنه پنجم خرداد مصطفی پور، محمدی رئیس سازمان بازرسی کل کشوربا حضور دریک برنامه تلویزیونی بنام “نگاه دوم” ضمن گزارش ازپرونده های در حال رسیدگی به شکایات مردم توسط سازمان تحت سر پرستی خود، اعتراف به عدم رضایت مردم از نهاد دولتی کرده و صریحا اعلام داشته بالاترین آمار شکایات مربوط به نهاد هایی چون قوه قضائیه، بیمه، بانک ها وبهداشت و درمان هستند. این اعتراف از سوی رئیس سازمان بازرسی کشور در حالی از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش می شود که چندی قبل هم رهبری نظام از نبود عدالت در جامعه اظهار نارضایتی کرده بود.
نقل است که روزی میرزا رضا صدیق الدوله نوری ، نزد مظفرالدین شاه رفت و پس از آنکه شاه احوال او را پرسید ، دستور داد تا مبلغ هزارتومان به او کمک کنند ،شاه ضمن دلجویی از صدیق الدوله گفت: حالا این پول را بگیر، انشا الله کارو بار ما که بهتر شد باز هم به تو کمک خواهیم کرد. اما صدیق الدوله به لهجه مازندرانی به شاه می گوید : وقتی در تبریز ولیعهد بودی همین حرف را میزدی حالا که شاه شدی باز هم همان وعده را می دهی ؟مگر قرار است بعد از شاه شدن چه بشوی ؟ نکند قراراست خدا شوی؟
حال حکایت زمامداران امروزاین بلاد اسلامی است که سی و سه سال پیش از این در مساجد و پای منابر هر یک از آقایان سخنور و روحانیون انقلابی آن روز و حاکمان امروز می نشستیم ، چنین حرف هایی را می شنیدیم و وعده هایی را باور کرده بودیم که گویی قرار است بهشت خدا و مدینه فاضله را به ارمغان بیاورند ،از پول نفت به در خانه هایمان آوردن تا آب و برق و اتوبوس مجانی ، همه وعده ها یی بود که بزرگواران سردمدار انقلاب به ملت نوید می دادند،هر چند نسل انقلابی هرگز به طمع این وعده های سر جالیز ، انقلاب نکرد که در مقیاس با گرسنگی امروز، همه سیر بودند و پروار، اما با این همه قول هایی از این قبیل بود که به وفور شنیده می شد وآنانکه چون نگارنده در طول این سال ها ، موی در آسیاب عمر سپید کردند، بخوبی بیاد دارند که سخنوران انقلابی حتی معضلاتی چون ترافیک تهران را هم ، حل شدنی می دانستند وآن را ساخته و پرداخته نظام گذشته می خواندند که مبادا مردم بی خبر از همه جا ، بغیر از معضل ترافیک به مسائل مهمتری بیاندیشند . بقول مش قاسم دایی جان ناپلئون،ایرج پزشگزاد ، تا قبر آ. آ . آ ، ما خودمان در آن سا ل ها که جوان بودیم و سر پرشور انقلابی داشتیم ، با گوش های خودمان این وعده وعید ها را از بزرگواران انقلابی آن زمان و حاکمان امروز شنیده بودیم .
اما پس از انقلاب که با تغییر در روش زمامداری ، به مرور حاکمیت همچون نظام های بر آمده از “زور” جانمایه رابطه خود را با مردم بر پایه “النصّر بالّرعب” بنا نهاد، هر گز گمان نمی کرد که زمانی چون امروز علیرغم میل باطنی خود و به رغم همه کتمان ها و انکار ها مجبور به چنین اعترافی گردند و این چیزی نیست جز به لرزه در آمدن پایه های حکومتی که بنا داشت عدل و قانون خدا را در این کهنه دیار پیاده کند و این حکایت مصداق این ضرب المثل است که :ای کشته که را کشتی تا کشته شوی زار