این نام های هراس آور

نویسنده

fakhrosadatmohtashamipour.jpg

دفتر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، درست وسط برنامه توانمندسازی سیاسی زنان هستم که موبایل زنگ ‏می خوره

صدا: خانم از فرمانداری تهران تماس می گیرم. نامه شما برگشت خورده باید بیاین خودتون تحویل بگیرین.

من: کجارفته که برگشت خورده؟

صدا: نمی دونم ظاهرا مسئول دفترتون نپذیرفته نامه رو

من: کدوم دفتر؟

صدا: امورزنان

من: آقا من از سال 80 دیگر آنجا نیستم که و در دوره جدید افتخار ترک خدمت دارم !

صدا: خانم شماره ای که دادین اصلا جواب نمی ده آدرس منزل هم کامل نبوده

من: عجب ! آخه من شغل شریف خانه داری را از ساعت 10 شب به بعد شروع می کنم

صدا: لطفا به آقای تاج زاده هم اطلاع بدین بیان نامه شونو بگیرین

من: متاسفم. خودتون تماس بگیرین

صدا: آخه ایشان هم همون شماره رو دادن کسی جواب نمی ده و همون آدرس

من: احتمالا من و ایشان در زیر یک سقف زندگی می کنیم ولی خوب حتما شماره همراه هم دارین ازشون

صدا: چطور باهاشون تماس بگیریم؟

من: چقدر سخته تماس گرفتن با رئیس ستاد انتخابات آقای خاتمی

صدا: همین امروز برای گرفتن نامه وقت دارید

به همسرجان زنگ می زنم تا از دلواپسی امکان تایید درش بیاورم !!!

مضحکه شدیم این دوروزه. از بس همه مارا متهم به تایید کردن، فرار می کنیم از مردم. می گویم همه جاذبه ‏این همسرجان در ظلم ستیزیشه اگه تایید بشه فسخ می شه عقد ما فکر کنم. اینو گفتم که عقب نمونم.آخه ایشان ‏هم قریب به همین مضمون رو در موردعاقبت کارمون فرمودن مثل این که.می گم شما زحمت می کشید هردو ‏نامه را دریافت کنید؟ می فرمایند من ستادم شما تشریف ببرید.

و من تشریف می برم. دوطرف آسانسور فرمانداری دو استند بزرگ خودنمایی می کنه. روی یکی نوشته: ‏میزان رای مردم است.گریه ام می گیرد. و روی دیگری: انتخابات از مهم ترین مظاهر مردم سالاری دینی ‏است. خنده ام می گیرد. نگهبان: خانوم کجا سرتو انداختی زیر داری می ری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من: بی دعوت نیامدم آقا. استفسار می فرماید و اذن دخول می دهد.

میروم طبقه سوم. آقا نامه مارو کی باید بده؟ - اسمتون؟ محتشمی – از اون آقا بگیرین. آقا نامه منو بدین عجله ‏دارم – می شه نامه اقای تاجزاده رو هم شما دریافت کنین؟ بالاخره پیداشون نکردین؟ چه سخت واقعا؟ - ‏سکوت

میاد جلو وآهسته به همکارش می گه: نامه آقای تاجزاده رو هم بدین به خانومشون

دوروبرم رو نگاه می کنم به جز خودشون کسی نیست آنجا. نمی دونم چرامی ترسن از این نام. امان از وقتی ‏که بردن نام ها وحشت ایجاد می کند. نامه ها رو می گیرم و راه میافتم به سمت سالن پایین برای شکایت.

به همسرجان زنگ می زنم: اقا از طرفتون یک شکایت بکنم؟

با عصبانیت می فرمایند: در دادگاهی که برای محاکمه جنتی تشکیل بشه حرفامو می زنم.

می خندم و بلند بلند حرفاشو تکرار می کنم. دوسه نفری که می شنوند می خندند. می خواهند چیزی بگویند ‏ولی انگار نمی توانند.

حالا جلوی میز اقای نماینده شورای نگهبان هستم. برگه را دریافت می کنم و بالاش می نویسم “هوالحق” به ‏عادت نامه هایی که می نگارم. یهو می بینم چیزای دیگه ای هم نوشته شده کنارش: والمیزان حق و المعاد حق ‏و العدل حق و الجزاء حق. همین امروز تشییع جنازه شیرین دوست نازنینم بود: یک مادر مثالی و یک زن ‏اسطوره ای که همه چیزش خانواده ش بود. فکر کنم اون لحظه داشته تلقین می شده بهش و به من هم !!!

ساده نوشتم که شکایت دارم و بدون ملاحظه دلایل و مدارک ردصلاحیتم را با ادعای استناد به بند 1 و 3 ماده ‏‏28 اعلام کنید.‏


چندتا زن چادری دیگه هم داشتن شکایت می نوشتن. یکیشون با بغض گفت: خانوم نوشتن التزام به اسلام ‏نداری؟ من سیدم و همه خانواده م سیدن چه جوری جرات کردن؟


بهش گفتم نگران نباش خواهر هوالحق و المیزان حق و …..یک دفعه آروم شد و لبخند زد و گفت بده منم ‏همینو بنویسم…. ‏


منبع: وبلاگ شخصی فخرالسادات محتشمی پور‏