مردی برای تمام فصول

بهروز کاظمی
بهروز کاظمی

» شرح/ بهمن فرزانه؛ از زندگی تا مرگ

بهمن فرزانه فروردین ۱۳۱۷ در شهر تهران به دنیا آمد. او دوران تحصیلات خود تا اخذ مدرک دیپلم را در همین شهر گذراند. پس از چند سال برای ادامه تحصیل در رشته معماری به ایتالیا رفت هر چند که پس از مدتی تصمیم خود در مورد رشته تحصیلیش را عوض می کند. فرزانه در مورد دلایل مهاجرت به ایتالیا چنین می گوید:

” در جوانی تصمیم گرفتم به خارج بروم و خُب من خیلی ایتالیا را دوست دارم. هنر دوست داشتم. به نحوی احمقانه در دانشکده‌ی معماری اسم‌نویسی کردم که هیچ ربطی به من نداشت. دیدم فایده ندارد. از آن‌جا بیرون آمدم. به مدرسه‌ی مترجمی سازمان ملل رفتم که کار خیلی مشکلی بود. مدام باید با گوشی ور می‌رفتم. آن را تمام کردم. بعد ترجمه را شروع کردم. “

وی در ایتالیا حدود دو سال در رشته ادبیات ادامه تحصیل می دهد و مدتی هم سینما و تئاتر می خواند. در طی دوران اقامت خود در اروپا در چند تئاتر و فیلم از جمله یکی از فیلم های «فرانچسکو رُزی» کارگردان ایتالیایی برنده نخل طلای کن بازی کرده و بابت آن ۲۰۰ دلار هم دستمزد دریافت می کند. علاقه او به خواندن کتاب از همان دوران کودکی آشکار بود. داستان «پَر» اثر میمنت دانا اولین کتابی است که می خواند و به آثار ویکتور هوگو و آندره ژید علاقه زیادی داشت هر چند که در اواخر عمر بسیاری از آثار این افراد را به عنوان کتاب های بَد می شناسد.

فرزانه به زبان های ایتالیایی، انگلیسی، اسپانیای و فرانسوی تسلط داشت. اولین ترجمه او اثری از تنسی ویلیامز به نام “پرنده شیرین جوانی” بود که این کتاب را در سن ۲۵ سالگی ترجمه کرد. او مدت ها با تنسی ویلیامز نامه نگاری می کرد هر چند که در نهایت این ارتباط نوشتاری قطع شد و فرزانه آن نامه ها را از بین برد وسال ها بعد و در مورد دلایل از بین بردن آن نامه ها یک چیز گفت: “حماقت محض!”

پس از اولین ترجمه خود با موسسه فرانکلین همکاری کرده و در آنجا اقدام به ترجمه کتابهای جیبی نمود. درفاصله سال های ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ کتاب های “ده سیاه پوست کوچولو” نوشته آگاتا کریستی، “دیر یا زود” نوشته آلبا دسس پدس، “نامه ای از پکن” از پرل باک، “دختری تنها” از ادنا او براین و “بیگناه” از گابریل دانونزیو را ترجمه نموده است.

زندگی در ایتالیا فرزانه منجر به ادامه ترجمه آثار دسس پدس می شود و به جز آخرین کتابش بقیه آثار او را به فارسی ترجمه می کند. سپس به سراغ آثار آثار “گراتزیا دلدا” نویسنده معروف ایتالیایی و برنده جایزه نوبل می رود و هشت کتاب از او را ترجمه می کند. وی در همین دوران با هنرمندان بزرگی مانند فدریکو فلینی، ناتالیا گینزبرگ، ایتالو کالوینو رابطه دوستی داشت. او در مورد نحوه آشنایی خود با فدریکو فلینی چنین می گوید:

” یک روز وسط خیابان فلینی را دیدم، رفت در یک مغازه‌. من رفتم امضا بگیرم. دختری‌ گفت، عمرا بتوانی امضا بگیری! او به هیچ‌کس امضا نمی‌دهد. رفتم و با امضا برگشتم. بعد منتظر ماندم بیاید بیرون یک‌ چیز دیگر بهش بگویم. از مغازه آمد بیرون و گفت، منتظر من بودی؟ گفتم آره. گفت بیا با هم برویم یک قهوه بخوریم.دو – سه روز بعد باز از آن‌جا رد شدم. فلینی را دیدم و در همان کافه بود. دستی تکان دادم و سلام کردم. گفت آها سینیور بهمن. فهمیدم پاتوقش در آن کافه است. چند بار دیگر هم فدریکو فلینی را در همان کافه دیدم. یک‌روز به من گفت آقا بهمن ما بی‌خودی به هم می‌گوییم شما؛ بیا بگوییم «تو»! گفتم، من خجالت می‌کشم. گفت، هیچ خجالت ندارد. او آدم فوق‌العاده بود؛ هم خودش، هم زنش. این ماجرا به سال ۹۱ میلادی برمی‌گردد.

 

 

ترجمه های فرزانه در ایران مورد توجه بسیاری از علاقمندان آثار ادبی قرار گرفته و جای زه های فراوانی را نصیب او کرده است. به طور مثال ترجمه کتاب “عذاب وجدانگ از آلبا دسس پدس در نمایشگاه بین المللی کتاب ۱۳۸۰ به عنوان برترین ترجمه شناخته شد و مورد استقبال عمومی قرار گرفت. با این همه نام بهمن فرزانه در ایران با رمانی گره خورده است که از نظر بسیاری از منتقدان و علاقمندان به عنوان یکی از بهترین رمان های تاریخ به شمار می رود. “صد سال تنهایی” اثر گابریل گارسیا مارکز. او اولین کسی بود که در ایران “صد سال تنهایی” را به فارسی برگرداند و در واقع او بود که مارکز را به ایرانیان معرفی کرد. ترجمه فوق العاده بهمن فرزانه از این کتاب منجر به معروفیت او در بین هنردوستان شده و این کتاب را به عنوان یکی از پرفروش ترین کتب ترجمه شده در زمان خود مطرح می کند و تاکنون نیز بهترین ترجمه این اثر بزرگ متعلق به اوست. در سال های بعد از انقلاب ایران این کتاب زیر تیغ سانسور رفت و سال ها از بازنشر آن جلوگیری شد. با این همه علاقمندان به آن نسخه های غیرقانونیش را به روش های مختلف تهیه می کردند.

فرزانه بارها اعتراض خود را به نحوه سانسور کتاب ها اعتراض کرده بود. دل نگرانی هایی او تا جایی بود که می گفت: “ موقع ترجمه باید به هر کلمه‌ای که می‌نویسم فکر کنم که مبادا چیزی بنویسم که سانسور شود؛ بعد هم کتاب را که به وزارت ارشاد می‌فرستیم باید نگران این باشم که کدام کلمه را برمی‌دارند یا با کدام واژه جایش را عوض می‌کنند؟”

از بهمن فرزانه رمانی به نام “چرک نویس” منتشر شده است. او طی ده ها سال ترجمه، حدود ۸۰ اثر مهم از نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز، آلبا دسس پدس، گراتزیا کوزیما دلدا، لوئیچی پیراندلو، آنا کریستی، اینیاتسیو سیلونه، رولد دال، گابریل دانونزیو و واسکو پراتولینی را به فارسی برگردانده ‌است.

بهمن فرزانه که ۵۰ سال در ایتالیا زندگی کرده بود بهار ۱۳۹۲ به تهران بازگشت و اعلام کرد بعد از سال‌ها کار خسته شده‌ و ترجیح می‌دهد در ایران بماند و استراحت کرده و دیگر ترجمه نکند و همچنین دیگر قصد بازگشت به ایتالیا را ندارد. فرزانه چندی پیش به دلیل مشکل دیابت و عفونت پا در بیمارستان بستری و سپس به خانه سالمندان منتقل شد. درنهایت نیز با وخیم شدن حالش دوباره در بیمارستان بستری شد. چندی پیش هم تحت عمل جراحی قرار گرفت و پای چپش از بالای زانو قطع شد. این مترجم و نویسنده پیشکسوت در نخستین ساعت بعد از ظهر روز پنج‌شنبه، ۱۷ بهمن‌ماه، در بیمارستان طالقانی تهران از دنیا رفت و در روز شنبه ۱۹ بهمن‌ماه با حضور خانواده‌اش و چند نفر از ناشران آثارش در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد. پیکر بهمن فرزانه در قطعه ۲۵۵، ردیف ۳۷، شماره ۱۰ در کنار افرادی همچون کاظم معتمدنژاد، احمد کسیلا، عباس حری و شکرالله بابان آرام گرفته است.

شاید کمتر کسی را در ایران بشناسیم که با شنیدن نام نویسندگان بزرگی چون مارکز یا با مطالعه آثار آنها، یاد بهمن فرزانه نیفتد. پس از انتشار خبر درگدشت او ایرانی های بسیاری در شبکه های اجتماعی از او یاد کردند. در لحظه انتشار خبر درگذشت او، برخی از علاقمندانش با پاراگراف زیر که ترجمه او از جملات آغازین رمان صد سال تنهایی بود نسبت به او ادای احترام کردند:

“سال ها سال بعد،هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعد از ظهر دور دستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود. در آن زمان دهکده ی ماکوندو تنها بیست خانه کاه گلی و نئین داشت. خانه ها در ساحل رودخانه بنا شده بود. آب رودخانه زلال بود و از روی سنگ های سپید و بزرگی شبیه به تخم جانواران ماقبل تاریخ می گذشت. جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند.”