از همه جا

نویسنده

سلام؛ خط قرمزی که قرمز نماند…

 

از متن گفت و گو:

مثال دیگر در مورد روزنامه سلام است، که البته به زمان آقای بورقانی قد نداد. آقای مهاجرانی همیشه می گفت روزنامه سلام خط قرمز منست. اگر این روزنامه را ببندند، من استعفاء می دهم. روزنامه را بستند، ایشان هم استعفاء نداد…

 

 

به نظر شما، نقش این روزنامه ها چه بود؟

نقشی که به خصوص روزنامه جامعه به رغم ضعف های خیلی زیادش ایفا می کرد، و هنر بزرگش این بود که سعی می کرد برای نخستین بار به نوعی تریبون داخلی ایجاد کند. به طوری که مردم به این تریبون بیش از رسانه های خارجی اعتماد داشته باشند. کار بزرگی که کرد در حقیقت این بود، که دیگر روزنامه جامعه منبع مراجعه در مورد مطالب ایران شده بود. این کار خیلی بزرگی است.

در عین حال واقعیت اینست که خود آقای شمس الواعظین از چاپ هرگونه مطلبی که منجر به سلب ارامش در افکار عمومی ایرانیان شود، پرهیز داشت. مثلا فرض کنید که واکسنی که در ایران ساخته می شود و ممکنست با سوء مدیریت اشتباه به دست مصرف کننده برسد و خطر مرگ داشته باشد، ایشان مایل نبود این مطلب را تیتر کند. چون می گفت این موضوع می تواند در اذهان عمومی مسئله ایجاد کند. البته این موقعی است که اصلا مسئله محاکمه هم در میان نبود. بنابر این ایشان همیشه این موضوع را رعایت می کرد، و قصد ایجاد یک توپخانه سیاسی نداشت.

در عین حال روزنامه اشتباهاتی هم داشت. اتفاقا آقای بورقانی بعضی وقت ها سوار موتور سیکلت می شد، و به روزنامه می آمد. چراکه معتقد بود روزنامه باید در مورد مطالبی هزینه بدهد، که به اصول فکری خودش مربوط می شود. مثلا رمانی در روزنامه جامعه چاپ می شد، که ممکن بود برخی از بخش های آن با عرف متداول گفتارهای جامعه همخوانی نداشته باشد. ایشان (آقای بورقانی) معتقد بود لزومی ندارد این روزنامه رمان چاپ کند، به ویژه که دبیر سرویس ادبی هم با این کار مخالف بود. آقای بورقانی می گفت هزینه مربوط به رمان را روزنامه های دیگر بدهند، که در این زمینه کار می کنند. چراکه این کار را مطبوعات زرد هم انجام می دادند.

این تحلیل درستی بود. چراکه اتفاقا علما و مراجع قم هم زیاد روی مطالب سیاسی حساسیت نداشتند. یعنی آنها خیلی طبیعی می دیدند که کسی به زبان متین و مؤدب نقد سیاسی کند. مسئله آنها این بود که در حوزه اخلاق، گفتار و کلماتی استفاده نشود که مثلا جوان ها گمراه بشوند. روی اینها خیلی حساس بودند.

یک مورد دیگر هم بود، که آقای مهاجرانی به دفتر جامعه آمد و با سردبیر گفتگو کرد. آقای شمس الواعظین از ایشان پرسیدند ما می توانیم عکاس بیاوریم؟ ایشان گفتند طبیعی است و عکاس آمد و کارش را کرد. این عکس در صفحه اول روزنامه جامعه چاپ شد. ولی بعدا که مخالفت هایی با روزنامه جامعه به عمل آمد، ایشان تکذیب کرد و گفت این عکس را بدون اطلاع من انداختند. مثلا در موارد اینجوری، آقای بورقانی (با او) مخالفت می کرد. چراکه خودش چنین نبود. یعنی اگر کاری را انجام می داد، پایش می ایستاد. این هم یک خط فاصلی بود.

مثال دیگر در مورد روزنامه سلام است، که البته به زمان آقای بورقانی قد نداد. آقای مهاجرانی همیشه می گفت روزنامه سلام خط قرمز منست. اگر این روزنامه را ببندند، من استعفاء می دهم. روزنامه را بستند، ایشان هم استعفاء نداد.

به هر حال راهبرد ایشان این بود که آنچه را که در طول هیجده سال کسب کرده، دستمایه جهش به سمت ریاست جمهوری بکند. بنابراین حاضر نبود برای یک روزنامه یا مجله، کار هیجده ساله را از دست بدهد. طبیعی است که اگر از منطق خود ایشان یعنی منطق راهبردی ایشان که قبلا توضیح داده ام و از دیدگاه سنجش سود و زیان اقدامات به این قضیه نگاه کنیم، رفتار ایشان کاملا درست بود. چراکه وقتی کسی هیجده سال برای کاری و رسیدن به جایگاهی برنامه ریزی می کند، باید بر اساس برنامه خود عمل کند و نباید بگذارد عواملی که در آن هنگام از دید ایشان کوچک بود، در این راه مشکل ایجاد کنند.

حالا این عوامل چه بودند؟ یکی از آنها حضور خود آقای بورقانی، یکی هم برخی از این روزنامه و سوم امتیاز دادن به نشریات جدید بودند. در حوزه مطبوعات خارجی مشکلات کمتر بود، که موردی جداگانه است که جایش در این مبحث نیست. ولی این سه عاملی که برشمردم مشکلات اصلی آقای مهاجرانی در حوزه مطبوعات داخلی بودند.

یک از چیزهای دیگری هم که آقای بورقانی را ناراحت می کرد، این بود که آقای مهاجرانی بخشی از بودجه های معاونت مطبوعاتی را به معاونت سینمایی اختصاص داده بود.

“خیلی ها فکر می کنند مطبوعات باعث فساد شدند، اما من با این بینش مخالفم. چراکه مطبوعات جدی سبب می شوند، جامعه به مسائل جدی تر فکر کند” برای اینکه به هر حال سینماگران به عنوان منابع تبلیغات انتخاباتی، افراد رأی آوری هستند.

 

منظورتان اینست که علاوه بر بودجه ای که سهم معاونت سینمایی بود، آقای مهاجرانی از بودجه معاونت مطبوعاتی هم می زد و به معاونت دیگر می داد؟

من جزئیات دقیقش را نمی دانم. ولی خود آقای بورقانی شخصا به من می گفت که چنین اتفاقی افتاده است. در مورد دیگری نیز اختلاف ایجاد شد، که در اوایل کار بود. آقای دکتر مهاجرانی فردی را که اقای بورقانی تغییر داده بود، به سر کار باز گرداند. ماجرا هم این بود که در گزارش بازرسی وزارت ارشاد در دوره آقای میر سلیم در مورد خانه روزنامه نگاران جوان، تخلفات مدیر آن به تفصیل گزارش شده بود.

مسئولیت این خانه را یک رو حانی جوان بنام آقای محمد رضا زائری به عهده داشت، که در سال ۱۳۷۵ با پول وزارت ارشاد منزلی به نام خانه روزنامه نگاران جوان خریده، ولی سندش را به نام خودش کرده بود. بنابراین حراست و بازرسی دوره آقای میر سلیم با او مخالفت کرده، و گفته بودند ایشان باید خانه را پس بدهد. حراست آنقدر پیگیری کرد، که ایشان مجبور شد سند خانه را تغییر دهد. وسایل صوتی - تصویری زیادی نیز خریداری کرده بودند.

تخلف دیگر ایشان هم به جشن افتتاحیه ای مربوط می شد، که برای آن ۲۳ میلیون تومان خرج کرده بود. به طوری که آقای اسماعیلی که در حال حاضر در شورای نگهبان است و در آن موقع بازرس مالی خانه بود، حاضر نشد اسناد آن هزینه ها را امضاء کند. چراکه نمی خواست پای تخلف امضاء بگذارد.

آقای بورقانی با توجه به آن گزارش مستند بازرسی، و نه اینکه خودشان با آن آقا مسئله ای داشته باشند، ایشان را برکنار، و اقای پورعزیزی را جانشین ایشان کردند. ولی دو هفته پس از این اخراج، با فشار اقای مهاجرانی حکم را تغییر دادند.

 

چرا آقای مهاجرانی با وجود تخلف آن آقا نمی خواست ایشان را اخراج کند؟

چون فشار از لایه های قدرت آمده بود، و دکتر مهاجرانی نمی خواست خودش را سر این موضوعات درگیر کند. به هرحال ایشان باید اعتماد سازی می کرد، و در عین حال در کشاکش چند نیرو قرار داشت و فشار زیادی بر ایشان وارد می شد. او هم باید پاسخگوی فشار، سوالات و تقاضاهای نهادهای قدرت می بود. چراکه هم می خواست در دوره آتی رئیس جمهور شود، و هم می خواست افکار عمومی دوره اصلاحات را داشته باشد. به همین سبب نمی خواست با اصلاحات درگیری علنی داشته باشد. در عین حال می خواست خط فاصلی بین خودش و آقای بورقانی بکشد. زیرا اگر این کار را نمی کرد، برایش مشکل ایجاد می شد. یعنی می خواست نشان بدهد کارهایی که انجام می دهد مربوط به آقای بورقانی، و نه خود ایشان (آقای مهاجرانی)، است.

ولی بعدا به خصوص از موقعی که تضاد ایشان با سیستم و لایه های قدرت افزایش پیدا کرد، نوع تیلیغاتی که شد طوری بود که انگار همه کارها و اصلاحات مطبوعاتی رخ داده را آقای مهاجرانی انجام داده است. فی المثل یکی از نویسندگان نشریات عربی که مشاور مطبوعاتی آقای مهاجرانی نیز بود، در “الحیاه” نوشت که با استعفای مهاجرانی شاهزاده اصلاحات، آخرین میخ به تابوت اصلاحات کوبیده شد.به نظر من این این کمی تحریف تاریخی است.

 

 

من نمی خواهم داوری کنم که کدام روش، یعنی راهبرد مهاجرانی یا بورقانی، درست است. شاید اگر آن سیاست آقای مهاجرانی پیش می رفت، بهتر بود و به نتایج بهتری می رسید. من نمی توانم بگویم این حرف غلط است. فقط می خواهم آنچه را که اتفاق افتاد، توضیح بدهم. یعنی واقعیت اینست که آقای مهاجرانی می خواست سیاستی را پیش بگیرد. اما آقای بورقانی که تیم مشاوران ورزیده ای داشت، راه دیگری را پیمود. آقای مهاجرانی معتقد بود با توجه به مقتضیات قدرت، سیاست خودشان، و نه روش آقای بورقانی، کار می کند. به هر حال دو روش متفاوت بود.

این که کدام یک از اینها کارگر می افتاد را، می توان در موردش بحث کرد. اما اینجا من نمی خواهم وارد این بحث شوم. بلکه فقط می خواهم توضیح بدهم و سعی می کنم اطلاعاتی را که مطمئنم بدهم، والا ممکنست صد چیز دیگر هم گفته شده باشد.

پس یکی از مسائل عمده آقای مهاجرانی، خود آقای بورقانی بود. مسئله دیگر امتیاز دهی ها بود، که خود ایشان آمد نشست و مسئله را حل کرد. چراکه آن امتیازدهی ها مسئله جدی شده بود، و جناح مقابل کم کم به این سمت رفت که قانون مطبوعات را عوض کند. چون آقای بورقانی خلاف قانون که نمی کرد. در خود چهارچوب قانون امتیاز می داد، و اینها سعی کردند که اصلا قانون مسئله امتیاز را عوض کنند. خوب ممکنست آقای مهاجرانی استدلال کند که روش افراطی باعث شد که اینها اصلا قانون را عوض کردند. که بعدا هم مجلس ششم نتوانست آن را تغییر دهد.

نکته سوم هم خود روزنامه ها بودند. خوب مشکل روزنامه ها چگونه حل شد؟. بخشی از آن این طور حل شد، که قوه قضائیه شروع به برخورد کرد. بخشی را هم آقای مهاجرانی با همان برچسب پروژه یلتسین سازی مخصوصا در مورد روزنامه هایی مانند جامعه و توس حل کرد. زیرا سعی می کرد بین خودش با اینها خط تمایزی بکشد. در عین حال به خوبی متوجه بود با توجه به وضعیتی که در افکار عمومی ایجاد شده، نباید خود را در مقابل این حریان قرار بدهد.

بنابراین روشی که انتخاب کرد این بود که آقای شهیدی مؤدب را به جای آقای بورقانی آورد، که خودش قبلا استعفاء داده بود. آقای بورقانی خودش می گفت من استعفاء داده ام، و منتظرم بروم. آقای مهاجرانی هم می خواست با رفتن ایشان سیاست خودش را اعمال کند. به همین سبب هم آقای شهیدی مؤدب را آورد، که هیچ راهبرد خاصی مد نظرش نبود و تقریبا در هیچ موضعی هیچ نظری نداشت. در هر موردی هم آن چیزی را انجام می داد، که مقامات بالاتر ابلاغ می کردند. در مورد موضوعات مقاومت نمی کرد و سیاستی را پیش می برد، که مطرح بود.

در عین حال آقای مهاجرانی با گذاشتن محدودیت در مورد کاغذ و وام هایی که به روزنامه ها داده می شد و با نقدی که خودش مطرح می کرد، می خواست توان کنترل مطبوعات را داشته باشد

به هر حال واقعیت اینست که در مجموع، آن سیاست مطبوعاتی فضا ایجاد کرد. اما چون راهبرد همه جانبه ای نبود که با رئیس جمهور، وزیر ارشاد و بخش های دیگر سیستم هماهنگ باشد، عملا (فضا) فقط یک لحظه ای باز، و دوباره بسته شد. چون چنین راهبردهایی در زمانی موفق خواهند شد، که بین نهادهای قدرت هماهنگی باشد. در صورتی که حتی در درون خود سیستم آقای خاتمی هم هماهنگی وجود نداشت، و بین وزیر ارشاد و معاونت مطبوعاتی اختلاف نظر بود. لذا عملا فضای باز مطبوعاتی، تنها یک لحظه ای بود و تمام شد.

با این حال اثرات خود را باقی گذاشت و گفتار روزنامه نگاری و نحوه نگاه و تعامل روزنامه نگاری با قدرت تغییراتی کرد، که بخشی از آن هنوز هم به جا مانده است. بعدا هم بین آقای مهاجرانی و لایه های قدرت مسائل و مشکلاتی پیش آمد، که در اینجا قصد ندارم به آنها بپردازم.

اگر بخواهم جمع بندی کنم سعی کردم اختلاف نظرها و خط مش هایی بین آقای مهاجرانی و آقای بورقانی را در حوزه مطبوعات داخلی توضیح دهم. حوزه های دیگری مانند تبلیغات و مطبوعات خارجی هم بود، که بحثی مستقل هستند.

آقای بورقانی می خواست با در پیش گرفتن روش های خود، روزنامه ها را از قدرت دولت مستقل کند تا به وسوسه قدرت ننویسند. یعنی طوری باشد که به سبب نیاز به امتیازات دولتی مانند کاغذ و یا آگهی، ناچار نشوند تن به روش های ناخواسته بدهند. چراکه نظر آقای بورقانی این بود که طبیعی است کسی که در قدرت است، خوشش نمی آید در موردش مطالب انتقادی بنویسند. این به هیچ فرد خاصی مربوط نمی شود، و مهم نیست چه کسی سر کار باشد. مثلا بنده هم اگر سر کار باشم، همینطور هستم. یعنی اگر یکی از مطبوعاتی ها از من تعریف کرد، دلم می خواهد پول بیشتری به او بدهم. آقای بورقانی می خواست این وسوسه از قدرت دور شود و اگر دعوایی هست در بین خود روزنامه نگاران باشد، و دولت بیرون از این دعوا قرار بگیرد.

این برای قدرت هم مزیتی داشت. چون وقتی پولی در میان باشد، مدام افراد بدون اینکه به صاحب آن اعتقادی داشته باشند در حال چاپلوسی و مداهنه هستند.

“من نمی خواهم داوری کنم که کدام روش، یعنی راهبرد مهاجرانی یا بورقانی، درست است. شاید اگر آن سیاست آقای مهاجرانی پیش می رفت، بهتر بود و به نتایج بهتری می رسید. من نمی توانم بگویم این حرف غلط است” سیستم متوجه این نیست و فکر می کند اینجوری خوبست. در حالی که این به ضرر خودش می باشد. چراکه شما افرادی را دارید که مدام بدون اعتقاد و تنها برای این مداهنه گویتان هستند، که پولتان را بگیرند. این برای سیسم مضر است. زیرا بزرگترین ضربه به آن می باشد. چون فکر می کند که این افراد به آن اعتقاد دارند. در حالی که در حقیقت هیچکس قبولش ندارد، و در موقع مقتضی زیر پایش را خالی می کند.

بنابراین شما هیچ ارزیابی واقع بینانه ای ندارید، که چه کسی با شماست و چه کسی با شما نیست. اما وقتی آن پول از سیستم خارج می شد، در حقیقت قدرت می توانست مناسباتش را جور دیگری سازمان دهد و مدیریت کند. این دو کاری بود که در واقع می خواستند اساسی انجام بدهند و نشد.

چراکه جو بی اعتمادی که وجود داشت، تشدید شد. یعنی بخشی از قدرت تصور کرد که بخش دیگر آن در حال توطئه بر علیه او می باشد. این فضا هرگز نتوانست حل شود. متأسفانه چون این بی اعتمادی ریشه داشت، این ریشه گسترش پیدا کرد.

به هر حال از یک دوره ای قربانی این قضیه روزنامه نگارانی شدند، که در این بازی نبودند. یعنی دقت کنید از اعضای حزب مشارکت که طرف اصلی این دعوا بودند، تنها آقای عبدی دستگیر شد که اتفاقا پستی نداشت. ولی روزنامه نگارانی که توی بازی نبودند و دست کم از منافع قدرت چندان سهمی نمی بردند، اکثرشان دستگیر شدند. این نشان می دهد که در این دعوا هم مثل بازی احزاب، باز روزنامه نگاران قربانی گشتند. چراکه در مورد احزاب سیاسی هم بسیاری از اعضای رده پایین دستگیر، و یا مجازات های سنگین شدند. ولی برای رهبرانشان عملا هیچوقت اتفاقی نیفتاد.

 

آیا همیشه در تاریخ ایران اینگونه نبوده است؟ مثلا در دوره ای افسران رده پایین حزب توده اعدام شدند، ولی رهبران حزب فرار کردند.

بله در دوره کودتای نظامی مرداد ۱۳۳۲، همینطور بود. البته این بحث مفصلی است. حالا مایلم به اصل موضوع برگردم و در پایان اشاره کنم که قدرت در ایران به نظر من مهمترین آزمونیست که آدمها را می سنجد، که کجای بازیند. به نظر من خود ما هم از خودمان و از توانایی ها و ضعف هایمان درک درستی نداریم. چون در ایران قدرت سرچشمه تمام منابع دیگرست، وقتی انسان به قدرت می رسد تازه می فهمد با چه ضعف ها، هراس ها و محدودیت هایی روبروست.

آنجاست که در حقیقت جوهر افراد حتی برای خودشان بروز می کند. مثلا من خودم نمی دانم چه ضعف هایی دارم، و در مقابل فشار که قرار بگیرم کجا می توانم بایستم و کجا می توانم کنار بروم. تهدید که می شود، من چکار می کنم. به نظر من اینجا بود که آقای بورقانی خودش را نشان داد.

یعنی در حقیت در این قضیه او چند ویژگی داشت. اولا سعی می کرد جوانمردانه برخورد کند. دوم اینکه برایش آینده خودش خیلی مهم نبود، و خوب زندگیش هم نشان داد همین طور بوده است. یعنی فرض کنیم آقای بوقانی همه آن کارها را کرده، و حالا هم از دنیا رفته بود. خوب کسی برایش این مجلس ختم و این خاطره ها را نداشت. در واقع همه اینها برای بزرگداشت اینست، که کسی در آزمون قدرت بهتر از دیگران عمل کرده است. البته نمی خواهم بگویم صددرصد درست و موفق بوده، اما بهتر از دیگران عمل کرده است.

نکته سوم اینست که در مناسباتی که به هر حال چنان پیچیده می باشد، انسان واقعا نمی تواند ارزیابی کند که چه تهدید، فشار و جاذبه ای، واقعی می باشد. در عین حال زمانی که مقامی سیاسی و به این حساسی داشته باشد، ثانیه به ثانیه و دائم باید فکر کند این راه را باید برود یا آن راه را؟ یکی از این راه ها جاذبه های شخصی و منافع فردی است. راه دیگر مسیر منافع عمومی می باشد، که پر از تهدید و دردسر است و امکان دارد منافع خود فرد و خانواده اش را به خطر بیندازد. یعنی وقتی در این مسیر می رود، مشکلاتی هم برای خانواده اش ایجاد می شود. مثلا منابع مالی خانواده اش محدود می گردد، و خیلی از مشکلات دیگر که ماهیتشان معلوم نیست.

بنابراین روزانه مدام درگیرست. ببینید چه فشار عصبی بر انسان وارد می شود. چراکه برای هر تصمیم گیری همین فشار را دارد. یعنی انسان در ایران به طور مستمر در آزمون قدرت این مشکل را دارد. شاید در جاهای دیگر اینطور نباشد، اما در ایران خیلی شدیدست. به خصوص در حوزه های مرتبط با سیاست که منافع افراد، گروه ها و جریان های مختلف وجود دارد. مثلا آقای شهیدی مؤدب معاون مطبوعاتی که بعد از آقای بورقانی به سر کار آمد، بعد از چند سال به سفارت ایران در اندونزی منصوب شد. ولی آقای بورقانی از خدمت منفصل گردید.چون هر کدام منش متفاوتی داشتند.

مشکل دیگر این بود که آقای بورقانی و تیمشش تیپی بودند، که از نظر رفتاری با آن مجموعه تکنوکراتی که شکل گرفته بود زیاد همخوانی نداشتند. چراکه به نظر من گروه تکنوکراتی که با آقای خاتمی کار می کردند، منافع اجتماعی خیلی الویت اولشان محسوب نمی شد. بلکه مسائل شخصییشان، بیشتر دغدغه حاطرشان بود.

 

شما اعتقاد دارید برای خود آقای خاتمی، دغدغه شخصی الویت اول بود؟

 منظورم الزاما خود آقای خاتمی نیست. ولی می توانم بگویم بسیاری از کسانی که در لایه های قدرت سمت داشتند، موضوع اصلاحات را جدی نگرفتند. یعنی به هر حال دنبال این بودند که مصالح آینده خودشان را هم مد نظر داشته باشند. مهم نیست که در بیرون چه موضعی می گرفتند. چراکه در پس پرده آنجاهایی که باید کنار می آمدند، این کار را انجام می دادند.

 

خوب اگر بیشتر اصلاح طلبان چنین موضعی داشتند، چرا به موفقیت دست پیدا نکردند؟

اتفاقا به خاطر همین نقطه ضعفشان بود.

 

آخر وقتی انسان با لایه اصلی قدرت بسازد، نباید به خواسته هایش برسد؟

نه الزاما؛ چراکه اگر انسان به چیزی اعتقاد نداشته باشد و آن را جدی نگیرد، لایه های درون قدرت از وی استفاده می کنند. الان مگر در داخل خود اصولگرایان دعوا نیست؟ آنها که با هم مشکلی ندارند. اما این منطق قدرت است که دائم دعوا دارد، و می خواهد انحصاری باشد.

ببینید دوم خرداد همینجوری اتفاق افتاد. به این مفهوم که انتظاری وجود نداشت، که چنین وضعیتی ایجاد شود.

انقلاب هم همینطور بود. چون سریع به پیروزی رسید، در مواردی عده ای همینجوری و شانسی مدیر شدند. اما وقتی انسان بالا رفت، دیگر به آسانی پایین نمی آید. بلکه هرکاری می کند، که آن بالا بماند. به نظر من بخشی از جناح های اصلاح طلب هم که از باشگاه قدرت رانده شده بودند، تحت شرایطی دوباره به قدرت برگشتند. خوب اینها حاضر نبودند بیرون بیایند. در عین حال شعارهایی هم داده بودند، و توجه نداشتند که ارتباط اجتماعیشان دچارمشکل می شود. شاید اگر آن شعارها را نداده بودند، بهتر بود. یعنی اگر کسی مستقیم بگوید آقا من معتقدم در این سیستم اینجوری بهتر می شود کار کرد، جامعه بهتر قبول می کند. ولی اگر شعاری دادی و عملا همان کار دیگر را کردی، جامعه نمی پذیرد. چون آن شعارها را دادن، الزامات و اقتضائاتی دارد.

“بسیاری از کسانی که در لایه های قدرت سمت داشتند، موضوع اصلاحات را جدی نگرفتند. یعنی به هر حال دنبال این بودند که مصالح آینده خودشان را هم مد نظر داشته باشند”

در عین حال گروه هایی که در جریانات اصلاح طلب بودند وقتی در حوزه کاری و اقتصادی منافعی را دنبال می کردند، این منافع سودش نه به جمع، که به خودشان، می رسید. این کار افراد دیگر را سرخورده می کرد. زیرا می دیدند که خودشان فعالیت کرده اند، اما منافعش به دیگران رسیده است.

یادم هست که خیلی ها پس از دوم خرداد، شماره تلفن های دستی خود را تغییر دادند. چون قدرت گرفته بودند و نمی خواستند افرادی که قبلا با آنها ارتباط داشتند، با ایشان تماس بگیرند. خوب این همان اولین نشانه ای بود که نشان می داد این قبیل افراد در پی منافع شخصی بوده اند.

در حالی که آقای بورقانی اصلا چنین خصوصیتی نداشت، و درست متفاوت بود. مثلا اگر کسی او را نمی شناخت، نمی توانست بفهمد که ایشان معاون وزیر است. چراکه بسیاری از مدیران این تفکر را داشتند، که برای حفظ اقتدار باید بین خود و زیر دستانشان فاصله ایجاد کنند. در چنین روشی رئیس با کسی قاطی نمی شود و شوخی نمی کند. چون شوخی کردن اقتدار را می ریزد.

حالا اگر کسی صلاحیت شغلش را هم نداشته باشد، بیشتر این مسئله را رعایت می کند و با فاصله گرفتن از دیگران اقتدار خود را حفظ می نماید. برای جامعه ایران این در جاهایی مؤثر است. اما آقای بورقانی اصلا این خصوصیت را نداشت، و تقریبا همه به جای “ آقای بورقانی” او را “احمد آقا” صدا می زدند. در صورتی که در ایران رسم نیست کسی را با اسم کوچک صدا بزنند. اما همین احمد آقا، آن رسم را شکست. اگر هم کسی لقبی به او می داد، مسخره اش می کرد. خود این، نشانه ای از مبارزه با قدرت رسمی بود.

خوب در ایران که دانشجوی سال اول پزشکی خود را دکتر می داند و عنوان خیلی مهم است، این سیاست دست کم در جامعه مشکل ایجاد می کند. اما اینکه احمد آقا موفق شد با این سیاست دست کم بخشی از جامعه ایران را متوجه خود سازد و قبولش کنند، به نظر من عملکردی خیلی مثبت است. در حقیقت این را هم نشان می دهد که قدرت چقدر مهم است. یعنی آقای بورقانی با تمامی این ویژگی هایش اگر به قدرت نرسیده بود، کسی ایشان را نمی شناخت.

بنابراین قدرت هم خطرناکست، به این مفهوم که می تواند افراد را از انسانیت ساقط کند. هم مهم است، به سبب این که می تواند برخی از خصوصیات اخلاقی و توانایی های افراد را برای جامعه آشکار سازد. چراکه تنها در قدرت بودن است، که می تواند نشان دهد چه کسی توان این را دارد که منافع جمع را بر منافع خود ارجح بشمارد. بنابراین به نظر من گرچه آزمون های دیگر مانند سیاست و ثروت هم خیلی مهم هستند، اما قدرت بیش از هر آزمون دیگری تأثیر دارد.

 

فکر می کنید که مردم با توجه به خصوصیات آقای بورقانی برای مجلس ششم به او رأی دادند، یا سبب این کار تنها قرار داشتن اسم ایشان در لیست اصلاح طلبان بود؟

اولا ممکنست جامعه همه جزئیات را نداند. اما دست کم روزنامه نگارانی که اکثرا می دانستند نقش اساسی آقای بورقانی بوده که کار را به آنجا رسانده، خوب برایشان خیلی مهم بود.

در عین حال خصوصیت لوطی منشانه آقای بورقانی که در زمان قدرت هم آن را حفظ کرده بود، باعث شد که بدون داشتن سمتی رسمی نیز، اعتبار اجتماعی خود را همچنان محفوظ بدارد. خوب ممکن است جامعه از جزئیات خبر نداشته باشد، اما سرانجام متوجه می شود. یعنی آنچه را که ما لوطی گری و معرفت می خوانیم و ترجمه انگلیسی هم ندارد، مهمترین معیار اندازه گیری آدم ها در سیاست است. مهم این نیست که چپ، محافظه کار، راست و یا انقلابی باشی. چراکه تجربه در سیاست ایران نشان داده که اگر انسانی واجد این خصوصیت نباشد، هم ممکنست زیر پای دوستان خودش را خالی کند و هم به هیچ ارزشی وفادار نیست. لذا به نظر من این لوطی گری و معرفت است، که اعتبار می آورد.

چون احمدآقا هم به این خصوصیات متصف بود، جامعه هم نشان داد که جدا از موقعیت و شغلی که اشخاص دارند، همیشه به آدم های لوطی و با معرفت احترام می گذارد. حالا اگر موقعیت این فرد خیلی بالا باشد، این خصوصیات هم خیلی ارزشمندتر می شود. اگر هم خیلی بالا نباشد، خوب بازهم ارزشمندست. اما به هر حال هرچه سطح انسان بالا برود، حفظ این ویژگی ها مشکل تر می شود.

منبع: واشنگتن پریزم