در صدای آقای رحمانیان مدیر شرق، وقتی می گفت فارغ از خارج شدن روزنامه از توقیف یا نه، دیگر خیالی برای ادامه کار ندارم، نوعی دلسردی موج می زد. نوعی مایوسی، که باید آن را به کسانی که در همین لحظه شادمانی نصیبشان شده است، تبریک گفت. موفقیت در رساندن آدمی به نقطه یاس نه کاری آسان است. حتی برای کسانی که در ارزوی روزی هستند که روی میز روزنامه فروش جز روزنامه های همانند کیهان و رسالت نماند.
اما با فرض این که علت توقیف شرق و ماه قبل هم میهن، و قبل ترها دیگر و دیگر، نه آنست که به نظر می رسد. با فرض آن که واقعا علت همان است که هیات نظارت بر مطبوعات دیروز اعلام داشته “چاپ مصاحبه با یکی از عناصر ضد انقلاب و مروج همجنس بازی که بر این فسق علنی اشتهار دارد و در این مصاحبه نیز مکنونات قلبی خود را آشکار کرده …” باز چند نکته باقی می ماند.
تصور کنید اگر یک روز قرار باشد پلیس اتومبیل به محض برخورد با رانندگانی از قوانین رانندگی تخلف می کنند، اتومبیل هایشان را توقیف کند در شهر چه خواهد شد. تجسم کنید معلم تا غلطی در دیکته دانش آموزی دید وی را از مدرسه بیرون کند، چند نفر در مدرسه ها می مانند. ماجرای شرق هم همین است مصاحبه ای چاپ کرده و همه احتیاط ها را به عمل آورده و وقتی هم روزنامه وزین کیهان تذکر داده فورا بی آن که خیره سری کند، عذرخواهی کرده آن هم دوبار. قانون هم می گوید شکایت لازم است اما این جا حتی دادستان هم شکایتی نکرده . که اگر کند دادگاه می خواهد و هیات منصفه و رای. دولت محترم چرا باید در شمایل هیات محترم نظارت بر مطبوعات وارد شود و اتومبیل را توقیف کند و یا شاگرد را از مدرسه بیرون. به کدام مکتب است این. پس قانون برای چیست.
اما چندان که این تصویر را پرداختم به ذهنم افتاد ممکن است علما ایراد کنند که رسانه ها خطایشان مهم تر از تخلف رانندگی و یا غلط املای بچه هاست. باید قوی تر کرد مثال را. بسیار خوب مثال را بگردانیم.
قاضی دادگاهی حکمی می دهد و متهمی را تبرئه می کند و یا وی را به اعدام محکوم می دارد، در دادگاه تجدید نظر کشف می شود که قاضی خطا کرده، قاضی دوم حکم را می شکند و محکوم به اعدامی را تبرئه می کند و یا برعکس. اما قاضی اول را از کار برکنار نمی کنند. جواب این است که در هیچ کجای دنیا چنین نیست. سئوال می کنیم آیا در همه دنیا با روزنامه ها چنین می کنند که برخلاف هر صنف و دسته و شغل دیگری خطا هر چند کوچک مجازاتش اعدام است. وقتی روزنامه ای با چاپ مصاحبه ای – که به فرض، نباید منتشر می شد – خطا می کند و بعد دو بار عذرخواهی می کند، چاره اش اعدام است.
آن قدر مساله واضح و مبرهن است که جای ایرادی به گفته آقای رحمانیان نیست که اعلام کرده مرا دیگر بس. در حقیقت هر کس در سال های اخیر به این بازار وارد شد واقعا باید منت گزارش بود. اینان عروسی را آراسته اند که خود اصراری به چهره نمائی و زیبائی ندارد.چرا که بستن سری که درد نمی کند و حرکت مدام در میدان مینی که به قول آقای شمس الواعظین حکومت نقشه اش را هم به دست نمی دهد، با زیان های مادی بسیار چه فایده دارد. گوینده بی بی سی دیشب به همین جهت در گفتگو با اقای رحمانیان به گمانه زنی سایتی اشاره کرد که نوشته گویا شرقی ها خودشان هم می خواسته اید که توقیف شوند.
حکایت
به دوران پادشاهی سانسور بسیار بود و تحکم ساواک فراوان. اما گوئی قصد این نبود که روزنامه های متفاوت، از میان برداشته شوند. این اتفاق یکی از هزاران است که باز می گویم.
هنوز دهه چهل به پایان نرسیده یک آگهی در روزنامه معتبر صبح تهران به چاپ رسید، دو خطی که خبر از فروش اتومبیل مرسدسی قدیمی در سیاهکل می داد، فردای آن روز ناگهان ماموران ساواک مانند لشکر سلم و تور به دفتر روزنامه ریختند. یک راست به سراغ بخش آگهی ها رفتند و ساعتی در آن جا ماندند و همه چیز را به هم ریختند و سرانجام دو تن از بچه های آگهی بگیر را هم بردند. کاشف به عمل آمد که آن آگهی رمزی بوده است بین چریک ها ، وعده دیدار و ملاقاتی. سردبیران وقت روزنامه ها که از این نمونه به نگرانی دچار آمده بودند نامه ای نوشتند به هویدا رییس دولت وقت که چنین اتفاقی هر آن می تواند تکرار شود چرا که از خبرهای منتشر نشده و اعلام نشده خبر نداریم تا هشیار اشارات شویم و بدانیم در کجا چه خبرست
که با دانستن آن ، شاید بتوانیم از تکرار چنین موردی جلوگیری کنیم. عریضه رفت و چندی بعد دستور از عالم بالا آمد که ساواک و وزارت خارجه در دفتر وزارت اطلاعات [ارشاد فعلی] سردبیران همان سه روزنامه معتبر را آگاهی دهند از پشت پرده ها، و آن ها تعهد بسپارند که این آگاهی ها را محرمانه تلقی کنند و ننویسند. چنین بود که تا حمید رهنما وزیر ماند – که خودش هم به اعتبار مدیریت روزنامه ایران و هم فرزندی زین العابدین رهنما اهل بخیه بود - صبج های شنبه در دفتر وی جلسه ای برپا می شد و نامش بود جلسات بریفینگ. چه بسیار موارد شد که سردبیران از طریق این جلسات پی بردند چه خبرهاست در داخل و خارج. این آگاهی بر توانشان افزود.
اما بازگردیم به امروز. خبرنگار جوان فلان روزنامه از کجا وسیله دارد که کشف کند خصوصیات شخصی افرادی را که شاعر و یا نویسنده معرفی می شوند. از کجا بداند. او که به بولتن های محرمانه مخصوص مقامات دسترسی ندارد. تازه اگر داشته باشد مگر در آن ها احوال شخصیه همه ایرانی های خارج از کشور ثبت است. اشارات مخصوص را فکر می کند راز و رمز شعری است. ویژه نویس روزنامه شریفه کیهان کار دیگر و اطلاعات دارد که بلافاصله توانست نام مصاحبه شونده و حتی مشخصات خواهر و بستگانش را هم پیدا کند و بر سر شرق بکوبد. همه که چنین اطلاعاتی ندارند. پس چه چاره جز آن که بالاخره ضریب خطائی در نظر گرفته شود روزنامه نگاران را. ورنه حکایت آن همشهری من می شود که خلیان به او گفت تو چون سنت زیادست نمی توانی با این هواپیما سفر کنی. همشهری گفت ولی در صف می بنیم چند نفری به مراتب مسن تر از من، خلبان گفت اشکالت دیگرت این است که زبانت هم درازست. خلاص.
حالا هم به نظر می رسد، تشکیلات عریض مشاوران رسانه ای دولت که بی سابقه است در همه دولت های بعد مشروطه ، بعد از کوشش برای در دست گرفتن نشریات موجود، ساخت ده ها سایت جدید اینترنتی، به خدمت گرفتن نویسندگان نشریات همفکر در سطح وزیر، معاون، مشاور و مدیرکل، تاسیس خبرگزاری ها ،بعد از کلی مخارج برای تبدیل صفحات روزنامه های تسخیر شده به رنگی و گلاسه، و ده ها کار دیگر، تازه به این نتیجه رسیده اند که مردم در تاکسی و اتوبوس همان را نمی گویند که در روزنامه های مجلل هوادار پرداخته می شود. علما نتیجه گرفته اند که تا شرق و هم میهن و نظیر این ها هستند، سرود یاد مستان داده می شود و کسی به دکان ما نمی آید و اگر نیایند خوف آن هست که کابوسی که سخنگوی دولت گذشته نویدش را داده رخ می دهد [عبدلله رمضان زاده: قطعا در 1388 احمدی نژاد رییس جمهور نیست] پس چاره در بستن دکان های دیگرست، مگر مردم از سر ناچاری گذری بر بساط ما کنند که در این جا با پذیرائی گرم، حتی با پرداخت چک مخصوص به هر کس عریضه بنویسد، و دادن وام به قیمت ورشکست کردن بانک ها، از آنان رای اخذ خواهد شد.
به نظر می رسد در گزارش های محترم کارشناسی آمده است با همه زحماتی که دولت مهرورز به کار گرفته اما همچی که این معاندین یک کلمه به مردم توجه می دهند که چقدر پول نفت خرج شده و اثری در زندگی هاشان نگذاشته، چقدر با ونزوئلا قرارداد بسته شده که ما برایشان خانه و راه و کارخانه بسازیم و آن ها در مقابلش قهوه و گاهی موز بدهند، خلاصه از این سیاه نمائی ها که این گونه نشریات بلندند، همان پیشگوئی آقای رمضان زاده خواهد شد.
که در این جا باید به این مقامات اصلی دولت توجه داد که این مشاوران، به همان دلیل که در سمت های ادعائی خود ناموفق امده اند و در کاری دخالت کرده اند که نمی دانند، در این مشاوره هم سوراخ دعا را گم کرده اند و نکته ای را فروگذاشته اند و ندیده اند.
جامعه آگاه تر و دنیا کوچک تر از آن است که اگر راه آگاهی هایش را ببندی، در مردم سئوالی برنخیزد و سراغی نگیرند و رضا به داده های اطلاعاتی دولت بدهند و همه حرف و سخن و آمار و ارقام و ادعاها را باور کنند. که تازه آن وقت آغاز به فکر افتادن خلائق است که از خود می پرسند زیر نیم کاسه چیست که همه این ها یک حرف می زنند نکند گاو مشد حسن مرده و از ما پنهان می کنند.