مازیار رادمنش
محسن رضایی در مصاحبه ای با وب سایت انتخاب گفت: “افکارعمومی توانایی های مرا نمی شناسد. “رضایی تاکید کرد که “اگر سبک دوران جنگ را حفظ می کردم، تاکنون چند بار رئیس جمهور شده بودم.” محسن رضایی گفت: “سیاسیون غیرنظامی در ایران بارها کشور را به آستانه جنگ کشاندند زیرا که به دلیل عدم درک مسائل امنیتی یا به انفعال کشیده میشوند و یا به ماجراجویی. مثل کسی که معتقد است هر چه شعار تند بدهد هیچ اثر امنیتی در دنیا ندارد و جنگی هم به وجود نخواهد آمد، یا مثل کسانی که با نشان دادن ضعف و انفعال و عقبنشینی به دشمنان علامت غلط امنیتی بدهند و نوعی ضعف را تداعی کنند. مانند زمان آقای بنیصدر. اگر در اثر این روشها جنگی اتفاق بیفتد چه کسی میتواند پاسخگو باشد؟”
محسن رضایی کیست؟
سبزواررضایی معروف به محسن رضایی در شهریور 1333 در حالی که خانواده اش در حال ییلاق و قشلاق بودند، در استان خوزستان به دنیا آمد. وی پس از ساکن شدن عشایر همراه با خانواده اش در شهر مسجد سلیمان ساکن شد، شهری که به دلیل رشد جریانهای چپ از سوی آنان به نام “مسکو سلیمان” خوانده می شد. محسن رضایی در سن 4 تا 5 سالگی همراه با پدرش به چوپانی گاو و گوسفندهای مردم می پرداخت. او نیز مانند بسیاری از خانواده های کم درآمد، تا دو سال پس از گذشتن از سن تحصیل نتوانست به مدرسه برود. در سن نه سالگی با کمک مردی خیر درس خواندن را در مدرسه شبانه آغاز کرد. او به دلیل فقر خانواده از همان دوران کودکی مجبور بود کارگری ساختمان کند. و چون هیکل درشتی داشت پول بیشتری بابت کارگری ساختمانی می گرفت. محسن رضایی دو خواهر ناتنی و یک برادر به نام امیدوار رضایی دارد که دکتر است و فعلا نماینده مجلس هفتم است.
هنرستان شرکت نفت اهواز
محسن رضایی در سال 1349 در سن 16 سالگی در کنکور هنرستان شرکت نفت شرکت کرد و بین 23 نفر شرکت کنندگان نفر نهم شد و تحصیلاتش را در هنرستان آغاز کرد. آشنایی او با دین از روی کتاب سوم دبستان بود که از روی کتاب نماز خواندن را یاد گرفت. در سال ششم دبستان نیز با کمک پیشنماز محله چشمه علی مسجد سلیمان یک انبار را تمیز کردند و یک کتابخانه کوچک در آن ایجاد کردند تا کتاب بخوانند. در این کتابخانه کتابهای مذهبی وجود داشت. در سال 1347 با دوستانش انجمنی به نام “انجمن دین و دانش” راه انداختند و در آنجا با مسائل مذهبی آشنایی بیشتری پیدا کرد. او در آن کتابخانه کتابی به نام “ماده، زمین و انسان” اثر ژرژ گاموف آشنا شد و با وجود اینکه این کتاب اثری بود که خواندن آن در آن سالها از سوی گروههای چپ برای توضیح آفرینش جهان و انسان توصیه می شد، وی آن کتاب را خواند و با خواندن آن کتاب اعتقاد بیشتری به دین یافت. وی می گوید “این کتاب را روزانه 5 تا 6 ساعت به مدت 7 تا هشت ماه می خواندم.” محسن رضایی که تا آن زمان هر ماه مجله دانشمند را می خواند، پس از ورود به هنرستان بعد از خواندن کتابهای مهندس بازرگان و دکتر شریعتی، توانست با آیت الله خمینی آشنا شود و تلاش کرد تا با افکار آیت الله خمینی آشنا شود. وی می گوید: “در سال 1350 متوجه شدم امام خمینی (ره) مرجع تقلیدی است در قم و حوادثی برایش اتفاق افتاده و حالا در تبعید است. فهمیدم ایشان هم در مسائل سیاسی هست.” محسن رضایی در سن 17 سالگی در سال 1350 با تشکیلات مجاهدین خلق ارتباط برقرار کرد. اما قبل از اینکه این ارتباط عمیق شود، در سال 1353 فهمید سازمان مجاهدین مارکسیست شده و از آن بیرون آمد.
از منصورون تا مجاهدین انقلاب اسلامی
محسن رضایی نیز مانند بسیاری از نیروهای انقلابی مذهبی خوزستان از جمله علی فلاحیان تشکیلات “منصورون” را پس از بیرون آمدن از مجاهدین خلق بوجود آوردند. نام گروه اسلامی منصورون را با الهام از آیه “انهم لهم المنصورون وان جندنا لهم الغالبون” انتخاب کرده بودند. بعدها منصورون همراه با شش گروه دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بوجود آوردند. اما فعالیت های اصلی او در هنرستان شرکت نفت بود. اولین اقدام گروه منصورون منفجر کردن مجسمه نیم تنه رضاشاه روبروی یک کلانتری در شهر بود. رضایی این عملیات را به این شکل توضیح داده است. “موقع اذان صبح که می رفتیم مسجد بمب را انداختیم گردن مجسمه و رفتیم قرار بود بمب یک ساعت بعد منفجر شود. آفتاب زد، صبح شد، ظهر شد و آفتاب غروب کرد ولی بمب منفجر نشد. بالاخره از بین مأموران شهربانی رفتیم بمب را آوردیم و خنثی کردیم، دنبال علت عمل نکردنش بودیم، دیدیم از بس که تست کردیم که ببینیم تایمرش درست عمل می کند یا نه باطری بمب تمام شده بود و سوئیچی که باید برق را مواد منفجره برساند عمل نمی کرد.” گروه منصورون در سال 1354 یک عملیات موفق کرد و پس از آن محسن رضایی زندانی شد. و به مدت 6 ماه زندانی بود.
چریک دانشگاه علم و صنعت
سبزوار( محسن) رضایی، در سال 1353 با وجود داشتن سابقه زندان سیاسی در کنکور سراسری در دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی مکانیک قبول شد. و همزمان با این واقعه نیز ازدواج کرد. همراه با ورود او به دانشگاه، محسن رضایی گفته است که چون تحت تعقیب ساواک قرار داشت، به همین دلیل به زندگی مخفی پرداخت. این زندگی مخفی از سال 1353 تا 1357 ادامه داشت و در همان حال وی در دانشگاه هم درس می خواند. از سال 1356 گروه منصورون همراه با حرکت های اولیه گروههای مذهبی در انقلاب، به سازماندهی تظاهرات مردمی، پخش اعلامیه و اقدام به چند عملیات مسلحانه در کنار تظاهرات مردمی پرداخت. (البته در هیچ جایی توضیح داده نشده است که این فعالیت های مسلحانه چه فعالیت هایی بوده است.)
بچه های نفت شیرها را می بندند
گروه منصورون در کنار برخی دیگر از نیروهای انقلابی خوزستان، از سال 1356 به سازماندهی مردم پرداختند. در روزهای انقلاب آیت الله خمینی برای ایجاد فشار بر دولت شاه از کارکنان شرکت نفت خواسته بود شیرهای نفت را ببندند، گروه کارگران چپ و مذهبی شرکت نفت با این اقدام همراهی کرده بودند، اما طبیعتا مشکلی که با این وضع برسر حکومت می آمد، باعث شد که فشار برای شکستن اعتصاب شرکت نفت با استفاده از نیروهای پلیسی و امنیتی وارد بیاید. گروه منصورون از گروههایی بود که برای شکستن این فشار وارد عملیات شد. محسن رضایی در این مورد نوشته است: “گروه دوم جوانانی بودند که هیچ کس آنها را نمی شناخت. مسئول این تیم جوان، محسن رضایی بود. در طول یک هفته در خوزستان بودند با چند عملیات، محاصره کارکنان شرکت نفت را شکستند. در نتیجه کارکنان روحیه گرفتند وتوانستند ابتکار عمل را به دست گیرند و شیرهای نفت را بسته نگه دارند و اقتدار شاه و دولت در داخل و خارج ایران فرو ریخت.”
جوان ترین ژنرال انقلاب
وقتی درگیری های 19 تا 22 بهمن منجر به عقب نشینی ارتش و تغییر حکومت شد، محسن رضایی 24 ساله، مانند برخی از هم نسل ها و دوستانش سراغ کاری رفتند که می دانستند، او که در طول سالهای جوانی به فعالیت مسلحانه فکر کرده بود، در گروه منصورون، همراه با شش گروه دیگر سازمانی را در مقابل مجاهدین خلق که از روزهای نخست انقلاب با نام “جنبش ملی مجاهدین” دفاتر بسیاری در سراسر کشور زده بود و شروع به جذب نیروهای جوان کرده بود، بوجود آوردند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با خط مشی نیمه مخفی و مسلحانه برای حفاظت از انقلاب با به هم پیوستن گروههایی مانند گروه توحیدی صف، گروه توحیدی حدید، موحدین، حزب الله، منصورون و دو گروه دیگر تشکیل شد. افرادی مانند بهزاد نبوی، محسن رضایی، محمد سلامتی، محسن آرمین، شهید بروجردی و چندین تن دیگر رهبران این تشکیلات بودند. این افراد پس از گذشت یکی دو سال یا وارد دولت رجایی شدند، یا در تشکیل سپاه پاسداران و کمیته های انقلاب شرکت کردند. محسن رضایی یک سال پس از انقلاب از سازمان استعفا داد و وارد سپاه پاسدارانی شد که افرادی مانند محسن سازگارا و دوستانش آن را بنیاد نهاده بودند. محسن رضایی سازمان اطلاعات سپاه را بوجود آورد. محسن رضایی و واحد اطلاعات سپاه تا پیش از جنگ تمام تلاش شان را برای سرکوب کودتاها، جنگ کردستان، درگیری های ترکمن صحرا کردند و بعدا در سال 1360 به سرکوب مجاهدین خلق پرداختند. محسن رضایی که در جریان انقلاب و فعالیت های انقلابی با نام مستعار “محسن” فعالیت می کرد، بعدا چون آیت الله خمینی احکام فرماندهی او را به نام محسن رضایی نوشت و او نیز نام خود را در شناسنامه از سبزوار به محسن تغییر نام داد.
جنگ تحمیلی، صلح تحمیلی
با حمله عراق به فرودگاه مهرآباد و پالایشگاه خوزستان و بسیاری از نقاط مهم استراتژیک کشور در شهریور 1359 جنگ گسترده ای از سوی صدام حسین، حاکم وقت عراق علیه ایران آغاز شد. ابوالحسن بنی صدر، به عنوان ریاست جمهور از سوی آیت الله خمینی فرمانده کل قوا شد و جنگ و درگیری های داخلی همزمان با هم پیش رفت. از یک سو دولت بنی صدر با نخست وزیرش، محمد علی رجایی درگیر بود و در حقیقت درگیری در داخل دولت بسیار شدید بود و از سوی دیگر در جبهه های خوزستان جنگ زمینی با فرماندهی دوگانه ای که یک سوی آن بنی صدر و سوی دیگر آن سپاه و بسیج و نیروهای مردمی و ارتش شهید چمران و هاشمی و خامنه ای در شورای عالی دفاع بودند، پیش می رفت. شش ماه پس از آغاز جنگ و سقوط خرمشهر، درگیری در داخل کشور به اوج خودش رسید، بنی صدر به سوی مجاهدین خلق رفت و در خرداد سال 1360 سازمان مجاهدین خلق اعلام کرد که وارد فاز مسلحانه شده است. در همان روزها جنگ در خوزستان جریان داشت. آیت الله خمینی محسن رضایی را به عنوان فرمانده سپاه انتخاب کرد. با فرماندهی محسن رضایی و تقویت نیروهای سپاه و از طرفی سرکوب مجاهدین خلق، سپاه و ارتش برخی از مناطق تحت اشغال عراق را آزاد کرد. محسن رضایی به عنوان جوان ترین ژنرال انقلاب، در حالی که سالهای عمرش به اندازه سالهای فعالیت رزمی و ستاد یک ژنرال نبود، منصوب شد. آیت الله خمینی همانطور که از جوانی به نام میرحسین موسوی که نخست وزیر مورد اعتمادش بود، همیشه حمایت می کرد، از محسن رضایی نیز حمایت می کرد.
از شکست محاصره آبادان تا پذیرش قطعنامه 598
خرمشهر در خرداد ماه آزاد شد، با این پیروزی امکان شکستن محاصره آبادان نیز بوجود آمده بود. بتدریج با نظامی شدن شرایط کشور، یکدست شدن حکومت، سرکوب نیروهای مخالف، و مقاومت بسیاری از نیروهای مردمی در جنگ، بخش وسیعی از مناطق اشغال شده تا دو سال پس از اشغال پس گرفته شد. در این وضع، دو دیدگاه جدی و مخالف وجود داشت. گروهی که عاقل تر بودند، پیشنهاد می کردند که ایران با پس گرفتن نقاط اشغال شده، وارد پروسه صلح شود، اما گروهی که تندروتر بودند و جنگ را کنترل می کردند و فکر می کردند با استفاده از بسیج و نیروهای داوطلب می توانند در جنگ پیروز شوند، پیشنهاد می کردند که ایران پس از یک عملیات پیروز و فتح نقاطی از عراق با دست پر وارد گفتگو شود. گفتگوهای جواد مظفر یکی از چهره های اصلاح طلب با برخی از شخصیت های مهم آن دوران، مانند هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی که سالها بعد از جنگ انجام گرفت و انتشار همین گفتگوها بعدا باعث دستگیری جواد مظفر توسط وزارت اطلاعات شد، نشان می دهد که تقریبا اکثر بزرگان نظام طرفدار پایان جنگ بودند، اما فرماندهی سپاه اعلام کرد که ما توانایی اجرای یک عملیات پیروز را داریم. عملیاتی که هرگز اتفاق نیفتاد. در این دوران بارها عملیات نظامی اتفاق افتاد و بارها عملیات لو رفت و نیروهای نظامی ایران بارها به عقب رانده شدند. سرانجام با شدت یافتن جنگ در سال 1367 از سوی عراق و بمباران های گسترده عراق که در شهرهای مختلف ایران صورت می گرفت، زمینه های پایان جنگ فراهم شد. صدام حسین، دیکتاتوری که بزرگترین ارتش منطقه را داشت، در همان سالها به طعنه و کنایه گفته بود: “ایران مثل دختری است که بارها به خواستگاری اش رفته اند و پاسخ منفی داده است، حالا پیرشده است و منتظر است که خواستگاران در خانه اش را بزنند، اما کسی علاقه ای به ازدواج با این پیردختر ندارد.”
صلح تحمیلی و قطعنامه دست عباس
احمد عزیزی شاعری که اکثر شعرهایش در مورد جنگ و دین است، پس از صدور قطعنامه 598 شعری به نام “پائیز لاله ها” سرود. او قطعنامه 598 را قطع نامه دست حضرت عباس خواند. این شعر توسط حسین پاکدل در تلویزیون خوانده شد، در روزهایی که بسیاری از قطارهایی که نیروهای بسیجی را پس از جنگ از جبهه برمی گرداندند، پر از بسیجیانی بود که پذیرش قطعنامه را ذلت می دانستند و ترجیح می دادند در جنگ کشته شده باشند، تا با عراق صلح کنند. آیت الله خمینی نیز پذیرش قطعنامه 598 را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد. آنچه در علت پذیرش صلح توسط رهبر کاریزماتیک جمهوری اسلامی قابل گفتن است نامه ای است که در پایان جنگ توسط محسن رضایی برای آیت الله خمینی نوشته شده است. آیت الله خمینی از فرماندهان جنگ خواسته بود که اعلام کنند که برای رسیدن به یک پیروزی در جنگ به چه چیزی نیاز دارند. محسن رضایی طی نامه ای که در یک روایت برای هاشمی رفسنجانی و در روایتی دیگر برای آیت الله خمینی نوشته شد، نیازهایی را اعلام کرد که برآوردن آن تقریبا غیرممکن بود. بلافاصله پس از این نامه، آیت الله خمینی با ارسال نامه ای قطعنامه 598 سازمان ملل را برای خاتمه جنگ ایران با عراق پذیرفت. آیت الله خمینی در آن نامه نوشته بود: “حال که مسئولین نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ می باشند، صریحا اعتراف می کنند که ارتش اسلامی به این زودی ها هیچ پیروزی به دست نخواهند آورد و نظر به این که مسئولین دلسوز نظامی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی از این پس جنگ را به هیچ وجه به صلاح کشور نمی دانند و با قاطعیت می گویند که یک دهم سلاح هایی را که استکبار شرق و غرب در اختیار صدام گذارده اند، به هیچ وجه و با هیچ قیمتی نمی شود در جهان تهیه کرد و با توجه به نامه تکان دهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از ده ها گزارش نظامی سیاسی است که بعد از شکست های اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشین فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می باشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاح های شیمیایی و نبود وسایل خنثی کننده آن، اینجانب با آتش بس موافقت می نمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ، به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ 2/4/67 نگاشته است، اشاره می شود. فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم؛ ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست می آوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته باشیم و بعد از پایان سال 71 اگر ما دارای 350 تیپ پیاده و 2500 تانک و 3000 توپ و 300 هواپیمای جنگی و 300 هلیکوپتر و قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاح های [مختلف] که از ضرورت های جنگ در آن موقع است داشته باشیم، می توان گفت به امید خدا بتوانیم عملیات آفندی داشته باشیم.”
فرمانده پس از جنگ
محسن رضایی پس از جنگ قصد داشت از سپاه خارج شود، اما تا سال 1373 چنین نکرد. سپاه پس از جنگ به اقداماتی مانند سرکوب برخی شورش ها در بلوچستان و کردستان و همچنین فعالیت های عمرانی در مناطق مختلف کشور، مشغول بود. در سال 1373 محسن رضایی گفته است که استعفای خود را به آیت الله خامنه ای داده است، اما وی استعفا را تا سال 1376 نپذیرفته است. در سال 1376 محسن رضایی از سپاه بیرون آمد. از فعالیت های او در دوران پس از جنگ در سپاه به این موارد می توان اشاره کرد: “اجرای پروژه های عمرانی دوران سازندگی مانند سد کرخه”، “زیر کشت بردن 500 هزار هکتار از زمین های مرزی کشور تحت عنوان کمربند سبز”، “ایجاد دانشگاه امام حسین و دانشگاه بقیه الله و دانشگاه جنگ برای آموزش سپاه”
برادری که دکتر می شود
با پایان جنگ محسن رضایی به ادامه تحصیل روی آورد. او رشته تحصیلی خود را از مهندسی مکانیک تغییر داد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته اقتصاد پرداخت. در دوران فرماندهی تا سطح فوق لیسانس را خواند و پس از خروج از سپاه، دوره دکتری خود را آغاز کرد. او پس از این دوره با چرخشی آرام به سوی دوست قدیمی اش هاشمی رفسنجانی که در سالهای پس از اصلاخات تنها مانده بود رفت و مسوول دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام شد و هشت سال ریاست کمیسیون اقتصاد کلان آن را برعهده گرفت.
احمد رضایی، خاری در چشم پدر
یک سال پس از استعفای محسن رضایی از سپاه، پسر بزرگ او به نام احمد که پس از یک ازدواج ناموفق، ایران را ترک کرده بود، به آمریکا رفت و در چند مصاحبه مطبوعاتی علیه پدرش، حکومت و رهبران کشور افشاگری هایی کرد. اگرچه او در ابتدا به آرامی پیش می رفت و یکی از اولین مصاحبه های او با روزنامه جامعه چاپ شد، اما بتدریج تندتر رفت و به نظر می رسید که دیگر قصد بازگشت ندارد. احمد رضایی در آمریکا با زنی کره ای ازدواج کرد و مدتی در آنجا ماند، محسن رضایی نیز بارها در این مورد تاسف خود را اعلام کرد، اما تلاش کرد تا احمد را به کشور برگرداند. این بازگشت پس از سالها بی سروصدا انجام گرفت، شاید این ماجرا که از خانه فرمانده جنگ کشور فرزندی به خانه دشمن پناه ببرد، چنان برای محسن رضایی سخت بود که او را از لباس نظامی بیزار کرد و در لباس سیاستمدار نشاند.
قسمی که دو روز بعد شکسته شد
محسن رضایی از یک سو گفته شده است که در تجارت غیرقانونی میان مرز ایران و عراق که سالها تحت کنترل برخی فرماندهان سپاه بود، دست دارد، و از سوی دیگر همیشه تلاش کرد تا چهره ای وجیه المله داشته باشد. او از طریق ایجاد یک مجموعه رسانه ای روزنامه ای به نام “جوان” منتشر کرد و بعدها به سرمایه گذاری برای ایجاد وب سایت های مختلف پرداخت. محسن رضایی اگرچه با آرزوهایی بزرگ و بلند، اما در عمل چندان در سیاست موفق نبود. او در انتخابات تیر 1384 به میدان آمد تا رئیس جمهور کشور شود. محسن رضایی با کت و شلوار لیمویی و لبخندهای تبلیغاتی وارد مسابقه شد. فیلم تبلیغاتی وی که توسط رسول ملاقلی پور، کارگردان فیلمهای جنگی که یک سال قبل درگذشت، در کمال سادگی و تنها در یک مصاحبه با رسول ملاقلی پور ساخته شده بود، مردی را نشان می داد که آمده است تا کشورش را نجات بدهد. در آخرین سووال این مصاحبه رسول ملاقلی پور از محسن رضایی پرسید: تو قول می دهی که تا آخر انتخابات محکم بایستی و اگر در انتخابات معامله کردند استعفا ندهی و کنار نروی؟ محسن رضایی گفت: بله، قطعا، شما که می دونی من چقدر به خانوم فاطمه زهرا اعتقاد دارم، به جده ام زهرا قسم می خورم که به هیچ قیمت از انتخابات کنار نمی روم. دقیقا سه روز پس از پخش این فیلم تبلیغاتی و دو روز قبل از انتخابات، محسن رضایی قسمی را که خورده بود، شکست و از انتخابات کناره گرفت.