در حاشیه اجرای کنسرت آرش سبحانی و کیوسک در لس آنجلس و گفتگویی که آرش در مرکز ساموئل جردن دانشگاه ارواین داشت، با او درباره آلبوم جدیدش، «زنگ بزن آژانس» گفتگو کردم. بخشی از این گفتگو را برای خوانندگان عزیز صفحه هنر روز منتشر میکنم. متن کامل این گفتگو همراه با توضیحات کامل و دقیق درباره آخرین آلبوم کیوسک، در کتاب «کیوسک» منتشر خواهد شد.
نبوی: تفاوت آلبوم «زنگ بزن آژانس» با آلبومهای دیگر کیوسک چیست؟
آرش: خیلی دوست داشتم یک آلبوم کار کنم که موضوعش انقلاب باشد و در نظر داشتم به این پروژه به عنوان یک کار چندرسانهای، اینکه کل آلبوم ویدئو هم داشته باشد و ویدئو از چند زاویه به موضوعات بپردازد. فکر کردم به موضوعی مثل انقلاب از سه زاویه متفاوت میشود نگاه کرد، از زاویه کسی که ضدانقلاب است، از زاویه کسی که انقلابی است و از یک زاویه بیطرف. این پروژهای بود که در ذهن داشتم و خیلی علاقه داشتم آن را کار کنم. حتی درباره ویدئوها با افراد مختلفی گفتگو کرده بودم. حتی قطعه «جنون ملی» را هم با همین فکر ساختم. اما این پروژه هم مثل خیلی پروژههای دیگر که با یک ایده و آرزو و رویای بزرگ شروع میشود، اما در عمل آدم مجبور میشود گوشههایش را بزند و کوچکش کند، کم کم از آن اندازه بزرگ خارج شد و شد یک چیز دیگر. بعد از اینکه از انجام پروژه بزرگ ناامید شدم، شروع کردم به جمع کردن بقیه ترانههایی که آماده شده بود. و شد همین آلبوم زنگ بزن آژانس…
نبوی: در واقع میشود گفت که در ذهنات آلبومی با داستان و موضوع واحد بود، شبیه «جانوران» یا « دیوار» پینک فلوید…
آرش: بله، منتهی میخواستم چند رسانهای باشد و ویدئوی آن جوری باشد که بتوان از سه دیدگاه ماجرا را روایت کرد. امیدوارم زمانی بتوانم زمانی این فکر را اجرا کنم. هزینههایش سنگین است و باید چنان باشد که بتوانم از عهدهاش برآیم. جز همین ویژگی که توضیح دادم، این آلبوم دو مشخصه دیگر دارد؛ اول اینکه شهروز مولایی که قبلا درامر ما بود، دیگر در این آلبوم با ما نیست و به جای او یحیی الخنسا از بچههای ۱۲۷ درامر گروه شده. به همین دلیل جنس صدای کیوسک کمی عوض شده و با قبل تا حدی فرق کرده. شهروز بخاطر درگیریهای خانوادگی و زندگی خسته شده بود. در دو سه آلبوم اخیر یا وقتی میخواستیم تور بدهیم میگفت نمیتوانم بیایم و حوصله تور رفتن و سفر کردن را نداشت. خودت که میدانی، اصولا زندگی شخصی ماها، به دلیل اینکه درآمد چندانی نداریم، از طریق موسیقی تامین نمیشود و از طرفی این موضوع را هم نمیشود شوخی گرفت. با رفتن شهروز، یحیی الخنسا به گروه آمد و آمدنش صدا ما را عوض کرد. یحیی با محسن نامجو هم کار میکند.
اتفاق دیگری هم که افتاد، این بود که قبلا ما تنظیم آهنگها را به شکل دسته جمعی انجام میدادیم. در این حالت معمولا یک نفر نظراتی داشت که آخرش مجبور میشد دربرابر دیگران کوتاه بیاید. در این آلبوم تصمیم گرفتیم هر قطعه را یک نفر تنظیم کند. اردلان پایوار، محمد تالانی و سعید نجفی که جنون ملی را تنظیم کرد، افرادی بودند که تنظیم کارهای این آلبوم را انجام دادند. اینجوری تک تک ترانههای یکدست تر میشد، ولی مجموعه آلبوم یکدست نمیشد. به همین دلیل پشت هر ترانه در این آلبوم فکری است و این خیلی خوب است. به نظرم این اتفاق دوم خیلی مفید و خوب بود. جدا از این دو نکته، آلبوم « زنگ بزن آژانس…» با بقیه آلبومهای کیوسک تفاوت خاصی ندارد.
نبوی: از لحاظ موضوع و تم چی؟
آرش : هر آلبومی که میآید یک سال و نیم از زندگی آدم گذشته است و مقداری تفکراتش عوض شده است. ترانه گفتن و چیزهایی که به ذهن آدم میرسد نسبت به گذشته فرق میکند. من خیلی تلاش میکنم و در سالهای اخیر با این موضوع درگیر بودم که سراغ موضوعات و مفاهیمی بروم که تا به حال در موسیقی و در ترانه فارسی با آن درگیر نبودیم. به خیلی از موضوعات در ترانههای انگلیسی خیلی راحت پرداخته میشود، ولی ما در فارسی خیلی زور میزنیم که به آنها بپردازیم. گاهی هم اصلا چنین موضوعاتی را در ترانه فارسی نداریم، مثلا مفهوم خیانت و بخشش. برخوردی که در ترانههای فارسی میشود، خیلی متفاوت است و گاهی این تفاوت حالت طنز پیدا میکند. تکه کلامهایی که در این مورد استفاده میشود فرق میکند. از آن بگیر تا نگاه به زندگی، نگاه به مرگ، یا نگاه به بیماری که در ترانههای انگلیسی خیلی راحت به آن پرداخته میشود، ولی در زبان فارسی خیلی سخت تر است. از شخصیت پردازی در ترانهها، اینکه مثلا یک شخصیت را برداری و بخواهی داستانش را بگوئی. اینها کارهایی است که ما در ترانههای راک و پاپ فارسی کمتر میکنیم. دوست دارم در این مورد تجربههایی بکنم که بتواند به بقیه ترانه سرایان جوان تر کمک کند.
نبوی: با گوش کردن به چند ترانه این آلبوم به نظرم آمد که آرش سبحانی در حال رفتن از سطح سیاسی به عمق اجتماعی است. به گمان من نوعی بازگشت به کارهای اولیه توست، بیشتر منظورم از نظر نوع موسیقی و دامنه موضوعی است، بیشتر شبیه « آدم معمولی» است که بیشتر روی ابعاد اجتماعی متمرکز بود تا دو آلبوم اخیر « سه تقطیره» و « نتیجه مذاکرات» که خیلی سیاسی شده بود. آیا این برداشت من درست است؟
آرش : آره، خوشحالم که این چرخش نمود داشته است. البته تو کارها را جدی تر دنبال میکنی. امیدوارم بقیه هم که گوش میکنند همین حس را داشته باشند. در دو آلبوم آخر موقعی که ترانهها را میگفتم و مینوشتم، فکر میکنم خیلی تلخ و سیاست زده بودم. الآن فکر میکنم بی مورد بود. البته نمیدانم سال دیگر هم همین طوری فکر کنم یا نه. علیرغم اینکه مسائل سیاسی خیلی زیاد روی زندگی سایه میاندازد، چه بخواهیم مسائل سیاسی را دنبال کنیم یا نه، ولی دلیل نمیشد ترانهها اینقدر روی اتفاقات، شخصیتها و موضوعات سیاسی قفل بشود. در مجموع احساس میکنم خودم هم بالغ تر شدم.
نبوی: برویم روی ترانه « جنون ملی»، داستان جنون ملی چیست؟ چطوری شکل گرفت؟ حرفات و ویژگی موسیقی در جنون ملی چیست؟
آرش : جنون ملی اولین ترانه آلبوم بود که درست کردیم. پارسال حدود ژانویه، دیماه بود. وقتی این موضوع را با یکی دو نفر مطرح کردم، قرار شد تجربهای بکنیم برای ۲۲ بهمن. فکر کردیم که موسیقی درباره یک واقعه مشخص یعنی انقلاب درست کنیم و بعد ببینیم آیا میتوانیم یک ویدئو درست کنیم که بتواند از دید سه شخصیت به ماجرا نگاه کند. نمیدانم آن ویدئوی باب دیلن را دیدی که مثل یک کانال تلویزیونی است و هر لحظه میتوانی کانال را عوض کنی، آهنگ دارد میرود و آدمهای مختلف آن را میخوانند. یک چنین ایدهای داشتم که یک ویدئو درست کنم که سه آدم مختلف از سه دید مختلف نگاه کنند. که هر کسی بتواند سوئیچ کند بین آنها. میخواستم در این ترانه همان اتفاق انقلاب را بازگو کنم. منظورم از انقلاب همان ۳۷ روز است، از روزی که شاه رفت و انقلاب ایران عملا رخ داد و در ۲۲ بهمن حکومت قبلی سرنگون شد. منظورم روزهای آغاز اعتراضات به حکومت نیست، نه ماجرای سینما رکس، نه راهپیماییهای عاشورا و تاسوعا و نه اتفاقی مثل هفده شهریور، در واقع در همان روزهایی که شاید میشد وضعیت را یک جور بهتری کنترل کرد که چنین اتفاقی نیافتد و به انقلاب و تغییر حکومت نیانجامد. در آن ۳۷ روز یک جنون رخ داد. همه با هم احساساتی شده بودند. دیگر کسی حرف کسی را گوش نمیکرد. انگار همه قرار گذاشته بودند که اسید بزنند و بریزند بیرون و پارتی کنند و این احساساتی شدن را تا آخرش جدی بگیرند. یک چنین دیدگاهی داشتم.
جنون ملی بود. انگار همه با هم توافق کرده بودند؛ چه طرفداران حکومت پهلوی، چه انقلابیون، و چه دیگران، همه و همه جنون داشتند. ترانه با این دیدگاه ساخته شد. وقتی ساخته شد، فکر کردم باید انتهای آن اتفاق بزرگی بیافتد. خیلی دوست داشتم با این مفهوم « انفجار نور» که خمینی گفته بود، بازی کنم. میخواستم به انفجار تاریکی فکر کنم. بیشتر به نظرم شبیه یک بلا بود. دوست داشتم در پایان موزیک اتفاقی بیافتد که باعث شود موسیقی قطع نشود و در ذهن شنونده ادامه پیدا کند. از سعید نجفی خواستم کمکمان کند. او کارهای موسیقی صنعتی میکند و سبک کارش خیلی با ما فرق دارد. او کمک کرد و فکر میکنم نتیجه این همکاری خوب شد. منتهی هیچ وقت نتوانستیم موزیک ویدئو را درست کنیم.
نبوی: برویم سراغ ترانه « کرامت» که این قطعه از نظر من یک شاخص همان چرخشی است که گفتم، یعنی رویکرد به اجتماعی شدن و فاصله گرفتن از موسیقی سیاسی و مهاجم که بعد از زنگ بزن آژانس در کار کیوسک مشهود است. چه از نظر جنس موسیقی و چه در شعر و ترانه و انتخاب تم، در کرامت این ویژگی دیده میشود. حتی در شیوه شخصیت پردازی. مثلا لحنی که با مرتضی یا سردار حرف میزنی و نوع شخصیت پردازی در کرامت به شکل دیگری است. بیشتر شبیه آدم معمولی است. حالا چرا نام کرامت؟ داستان چه بود ؟
آرش : ایده این کار خیلی قدیمی تر از این آلبوم است. سوژهاش زمانی کلید خورد که برای شام رفته بودیم بیرون. خانمی هم همراهمان بود که خیلی علیه مردها حرف میزد، میگفت مردها اینجوری هستند و آن جوری هستند و حسابی مرد ستیزی میکرد( میخندد)، بعد که بحث عوض شد، یک دفعه کیف « لوئی ویتان»اش بخش مهمی در تعریف شخصیت او شد. برای من این دوگانگی شخصیت جذاب و جالب بود. بعدا که فکر کردم دیدم همهمان چنین چیزهایی داریم. به همین دلیل شاید مهم ترین آدم کرامت خود من باشم. همهمان تضادها و دوگانگیهایی داریم که با آنها زندگی میکنیم و برایمان عادی شده است. شروع کردم این تضادها را خورد خورد یادداشت کردن. یک روز که داشتم با گیتارم ور میرفتم، یک دفعه شخصیتی به اسم « کرامت» توی ذهنم آمد. با ملودی که مینواختم در ذهنم ور رفتم و به کلمههایی که به ذهنم میآمد بازی کردم. یک دفعه فکر کردم « سگ تو روحت کرامت!». فکر کردم کرامت میتواند آن آدمی باشد که این تضادها درون اوست. همه آن استدلالهایی که دارد میکند و شعارهایی که دارد میدهد، ولی حاضر نیست هیچ چیزی را برای رسیدن به شعارهایش از دست بدهد. از رابطهاش با دوست دخترش، از کار کردن و کار نکردناش، از برداشتی که از چه گوارا به عنوان یک آیکون پاپ دارد و همه مشخصات این چنیناش، واقعا هم میتوانستم مدتها این ترانه را ادامه بدهم. وقتی شروع کردم به نوشتن آهنگ، دیدم تا سه روز میشود در مورد کرامت حرف زد. بخاطر اینکه چنین تضادهایی در جامعه ما بسیار فراوان است. به نظرم آمد کرامت برای این آلبوم خیلی مناسب است. بعدا که خواستیم ضبط کنیم، به بروس اسپرینگتین فکر کردم که چه انرژی غریبی در صدایش دارد؛ بدون اینکه تعلیم خاصی دیده باشد، یا صدایش وسعت خاصی داشته باشد. جنس صدایش یک جورهایی شبیه تام ویتز است، با این وجود خودش را دست کم نمیگیرد. داد میزند. میخواند. به خودش فشار میآورد و انرژی را بیرون میریزد. فکر کردم چنین چیزی را تجربه کنم. چند تا برداشت کردیم، در یک برداشت خیلی آرام خواندم، مثل همین الآن که دارم معمولی حرف میزنم. یک برداشت دیگر گرفتیم که با انرژی تر بود و برداشت سوم که همین شکلی خواندم که در آلبوم است، بچههای گروه رضایت دادند که همین آخری را بگذاریم.
نبوی: صدا خیلی خشمگین و مهاجم است. چرا؟
آرش : آره، خیلیها باورشان نمیشد که این صدای من باشد.
نبوی: من هم باورم نشد.
آرش ( میخندد): آره، بعضیها به من ای میل میزدند که این صدای چه کسی است؟ نحوه خواندن خیلی به داستان و شعر مربوط نیست. بیشتر به موسیقیاش مربوط است. میخواستم آن انرژی باشد و آدمها واقعا گوش کنند. فکر کردم با این موسیقی که میسازیم یک چیز هارد راک جاندار لازم است. این کرامت آدمی نبود که بشود با صدای آرام با او صحبت کرد، حتما باید صدایم را بالا میبردم.
نبوی: ترانه «همه خوابیدن» یک قطعه دیگر از آلبوم زنگ بزن آژانس است که حال و هوای عاشقانه دارد و نوع موسیقی و جنس آن از همان نوع موسیقی عاشقانه و حسی خودت است. از همان کارهایی که خودت در گفتگو با یکی دو ترانه مشابه این چنینی میگفتی اینها ترانههایی است که یک وجه آن عاشقانه است، و بخش دیگری از آن به موقعیت انسان در زندگی اجتماعی و یا موقعیت اجتماعی بازمیگردد. صدای موسیقی و مضمون آن به تنهایی و سکوت برمیگردد. کلیپ محمد تالانی هم کار خیلی خوبی است و به شنیده شدن صدا خیلی کمک میکند، بخصوص اینکه تصاویر تهران با تصاویر مرد و زن خوب نشسته و تصویر با موسیقی به خوبی همنشین شده. داستان این قطعه چیست ؟
آرش: داستانش جالب است. مازیار بهاری داشت فیلمی میساخت. به من گفت آیا میتوانی روی ملودی قطعه «همه میدانند» لئونارد کوهن یک شعر فارسی بگذاری؟ من این کار را کردم. حتی کار را ضبط کردیم. ولی پخش نشد. نمیدانم به درد آن فیلم نمیخورد یا چه دلیلی داشت. به هر حال بایگانی شد. من ترانهاش را خیلی دوست داشتم. وقتی داشتیم زنگ بزن آژانس را کار میکردیم، فکر کردم این ترانه حیف است. بهتر است یک ملودی دیگر روی آن بگذارم. یک ملودی درست کردیم که محمد تالانی هم تنظیمش کرد. در ترانه آن احساس استیصالی که روی جلد آلبوم دوست داشتم نشان بدهم، وجود دارد. حس یک امید واهی که خودت میدانی داری خودت را گول میزنی. و توی همه چیز جریان دارد. در آن شخصیتی که در آن فیلم بود هم چنین تصویری وجود داشت. تو با یک جماعتی طرفی که فقط میخواهند همه چیز را به فردا بیاندازند. یکی باید بیاید که همه منتظرش هستند، حتی آدرساش را هم دارند، ولی هیچ وقت نمیآید. همه هم به هم میگویند «خوبه که امروز هم بگذره»، بگذار فردا. در همه چیز. در همه زمینهها. بعد سیاسی قضیه یک طرف ماجراست، ولی در روابط انسانی هم همین است. آن آرزوهایی که داشتی و میخواستی به آنها برسی. در همه چیز حالت سکونی است که همه میگویند «حالا حرفش را نزن»، برای من چنین حسی را تداعی میکرد.
نبوی: برویم سراغ ترانهای که هم نام آلبوم است، یعنی «زنگ بزن آژانس»، اصطلاحی که در ایران رایج بود؛ اصطلاح آژانس برای تاکسی تلفنی. این اسم چطوری انتخاب شد و داستان این ترانه چیست؟
آرش: در تهران وقتی میرفتیم مهمانی، آخر شب وقتی کسی میخواست به خانهاش برگردد به صاحبخانه میگفت «زنگ بزن آژانس» که تاکسی بیاید و او را به خانهاش ببرد. این اصطلاح برای ما شوخی شده بود. بین دوستان با این عبارت «زنگ بزن آژانس» خیلی بازی کرده بودیم. مثلا دختری قهر میکرد، میگفت «زنگ بزن آژانس» که میخواهم بروم. یا مثلا پسری وقتی میخواست بگوید حالا که با من حال نمیکنید و من برایتان مهم نیستم پس « زنگ بزنید آژانس» که میخواهم بروم. این زنگ بزن آژانس حالتی داشت که طرف میگفت من رفتم، همیشه فکر میکردیم که «حالا میخوای کجا بری آخه؟» همیشه این جمله برای من طنزی داشت و با دوستان به شکلی افراطی در این مورد شوخی میکردیم. میگفتی باشه زنگ میزنم آژانس، ولی کجا میخواهی بروی؟ اصلا این آژانس تو را کجا میبرد؟ اصلا فرض کن آژانس هم بیاید، مگر جایی داری که بروی؟
نبوی: برویم سراغ قطعه «الآن دیگه یادش نیست»، این قطعه همان فضای طعنه زدنهای خودت را در برخی کارهای عاشقانه و پر طعنه را دارد، یک جورهایی شبیه مفهوم ترانه «نتیجه مذاکرات» که یک ترانه عاشقانه و پر از طعنه است. این ترانه و موسیقیاش چطور شکل گرفت؟
آرش: ماجرای «الآن دیگه یادش نیست» از اینجا شروع میشود که خیلی دوست دارم زمانی برای صدای زن آهنگی بسازم که مقداری سوئینگ باشد، مقداری جاز باشد، کمی لایت باشد، ولی الزاما پاپ نباشد. این ترانه چنین تجربهای بود. موضوع ترانه برمیگردد به رابطه شخصی که خودم داشتم و حرفهایی که آدم از این طرف و آن طرف درباره رابطه قبلیاش میشنود. این که تصور آدمی که قبلا با تو رابطه داشت، از آن رابطه چیست و حرفهایی که درباره آن رابطه با دیگران میزند، چیست. یک چنین موضوعات دم دستی. ملودیاش را خیلی دوست داشتم. دلم میخواست نهایتا این کار را یک خواننده زن اجرا کند. منتهی مجبور شدم خودم اجرا کنم( میخندد)
نبوی: برویم سراغ «شبها پیدات نیست.» داستانش چیه؟ کجاست؟ چرا شبها پیداش نیست؟
آرش ( میخندد): آره دیگه. ترانهاش به عنوان کار کیوسک حرفی برای گفتن ندارد. چیزی که در این مورد خیلی دوست داشتم و وقت گذاشتم که مطالعهاش کنم، کارهای شهرام شب پره بود، بخصوص کارهای او در سالهای قبل از انقلاب. مخصوصا سازهای بادی و تنظیمی که کارهای پاپ آن زمان داشت و اینهمه قوی بود. اینقدر لایههای مختلف داشت و اینقدر انرژی داشت. کارهای پاپ خیلی فاخری بود. اتفاقا خوشبختانه پارسال که در برنامه چهارشنبه سوری مشغول بودم، طرف عید فرصتی دست داد و شهرام شب پره را دیدم و با هم کاری کردیم. آنجا در جریان تمرینات دیدم چطوری کار میکند. خیلی سعی کردم آن چیزهایی که گرفتم بیاورم توی این کار. حتی خیلی خیلی دوست داشتم خودش بیاید و با ما بخواند. اگر فرصت بود و میتوانستیم کمی آلبوم را از نظر ضبط و تولید.بیاندازیم عقب، دوست داشتم خودش با ما میخواند، ولی نشد. موسیقی پاپ ما در دهه هفتاد میلادی خیلی تجربه خوبی دارد از لحاظ موسیقی و از این نظر درخشان است. امروز پاپ به جایی رسیده که وقتی کارهای پاپ الآن را گوش میکنی، احساس میکنی همان نوحههای عزاداری عاشورا و تاسوعاست، فقط یک ضرب زیرش گذاشتند. قلب آدم میگیرد. حتی موسیقی راک هم یک جورهایی به همین بلا دچار شده. طرف دارد ضجه موره میزند، فقط یک ضرب زیرش گذاشتند. در حالی که این کار چند لایه بادی دارد که ما ضبطاش کردیم. تنظیم را هم اردلان کرد. اصلا از سینته سایزر استفاده نکردیم، همه سازهای بادی واقعی اند. برای همین انرژی خیلی خوبی دارد. و البته که اجرای زندهاش مکافاتی است.
نبوی: برویم سر ترانه «ساز نمیشه زد.» کاری که فکر میکنم همیشه موفق خواهد شد و جزو بهترین کارهای این آلبوم است .
آرش : یکی از آدمهایی که من خیلی خیلی کارش را دوست داشتم، جی جی کیل بود. مخصوصا سادگی که در موسیقیاش دارد. شهریار مسرور هم یک جورهایی جی جی کیل ایران بود. چنان برخورد سادهای میکرد که کار به نظرت بسیار راحت میآمد و تا وقتی خودت سعی نمیکردی کاری شبیه آن بسازی نمیفهمیدی چقدر سخت و پیچیده است. جی جی کیل همیشه در پس ذهن من بود، در این یکی دو سال اخیر هر وقت دور هم جمع میشدیم شروع میکردیم به زدن کارهایش. وقتی هم که فوت کرد، فکر کردم، ئه! اصلا هیچ وقت فکر نمیکردم این آدم بمیرد. شروع کردم کارهای قدیمیاش را گوش کردن. یک قطعه دارد به نام « ماما، دونت» که ترانهای به این مضمون دارد که « مامان دوست نداره اینجا ساز بزنی، مامان دوست نداره بیس بزنی، مامان دوست نداره درامز بزنی…» یک جوری است که اگر کسی موضوع را نداند، فکر میکند انگار این قطعه را برای ایران خوانده است. او دارد درباره مامان صحبت میکند. اما برای ما این مامان سیستم است…
نبوی: البته، سیستم هم مامان ماست…
آرش : دقیقا، دقیقا، اگر جی جی کیل ایرانی بود مردم خیلی تعجب میکردند که چقدر راحت توانسته این حرفها را بزند. من با این آهنگ کمی وررفتم. آهنگهایش اینقدر خوش دست است که خیلی راحت شعر روی آن نشست. تقریبا با همان تنظیم. حتی لیدگیتاری که در همان آغاز میزنم دقیقا همان کار جی جی کیل است. ولی بعدا روی آن ویولون و کی برد اضافه کردیم و کمی کیوسکی تر شد. ولی دقیقا همان کار جی جی کیل است. من خودم این کار را خیلی دوست دارم.
نبوی: درباره «اپیدمی» حرف بزنیم. ترانه و موسیقی چطوری آمد؟
آرش : وقتی قرار بود آن آلبوم انقلاب که گفتم بسازم، در ابتدا قرار بود نام آلبوم « اپیدمی» باشد؛ این بیماری مسری که در ما ایرانیان است. شبکههای اجتماعی هم به آن کمک میکند. یک دفعه تبی میآید و همه را میگیرد. یک جور « جوگیری» که در ما هست، این در واقع اساس فکر من برای این آلبوم بود. بعدا فکر کردم شاید « اپیدمی» عنوان خوبی برای آلبوم نباشد. تنظیم این قطعه را محمد تالانی کرد و من اگر بخواهم طبقه بندی کنم این کار در ردهای قرار میگیرد که « عشق سرعت» از لحاظ آهنگسازی قرار دارد که گیتار میآید و ترانه میآید و میرود. فکر کنم کمی تلخ تر است.
نبوی: ترانه « ماه نو» کار دیگری از این آلبوم است که به دلیل حضور نیما مینا به عنوان همکار گروه به نظرم مهم است. داستان این قطعه چه بود و همکاری با نیما مینا به چه دلیل صورت گرفت؟
آرش : « ماه نو» شعری بود که یکی از دوستانم وقتی در دانشکده بودم برایم خوانده بود. در واقع به موضوع نوشدن ماه در شعر شاملو و حافظ هم اشاره شده است، ولی اساس آن شعر یک افسانه خراسانی بود که میگفت باید وقتی ماه نو میشود به چیزی که سبزرنگ است نگاه کرد، تا خوش یمن باشد و آن ماه برای آدم خوب بگذرد. به همین دلیل هم به لباسشان یک دکمه سبزرنگ میدوزند تا وقتی ماه نو میشود به آن نگاه کنند. من آن شعر را فراموش کرده بودم، ولی حسی که از شنیدنش در من مانده بود، خیلی پایدار بود. آن حس شاعرانهای که در شعر وجود داشت. ترانه را وقتی با گیتار درست کردم، در واقع نواختن گیتار و شکل گرفتن ترانه همزمان اتفاق افتاد. ملودی برای من خیلی شیرین بود. این تعبیر من است. وقتی کار ساخته شد، احساس کردم یک نفر دیگر باید گیتارش را بزند، تا بتواند آن سادگی و پختگی را همزمان با هم داشته باشد…
نبوی: برای چی یک گیتاریست دیگر؟
آرش : برای اینکه خودم نمیتوانستم. فکر کردم یک گیتاریست باید بتواند با یک گیتار این آهنگ را عرضه کند. برای من خیلی سخت است، چون باید هم گیتار آکوستیک و هم گیتار کلاسیک را همزمان مینواختم تا ترکیب صدای این دو روی هم صدای پری ایجاد کند. ولی یک گیتاریست کلاسیک چون از انگشتاش استفاده میکند، میتواند در هنگام تنظیم کار را پخته کند. با نیما مینا تماس گرفتم و او کار را انجام داد و وقتی کار را تمام کرد، گفت بد نیست ویولون یک جاهایی جواب گیتار را بدهد. بعدا که ویولون را در استودیو اضافه کردیم، خودم هم علاقمند شدم که من هم یک جاهایی چیزی بزنم. همه این سازها خورد خورد آمدند تو. درامر گفت بگذار من هم چیزی بزنم، همینجوری هر کسی لایهای به کار اضافه کرد. در حالی که وقتی ترانه را نوشته بودم، دوست داشتم فقط یک گیتار کلاسیک کار را بنوازد. این وسط داستان خنده داری پیش آمد. وقتی قرار بود در سفر من به آلمان این کار را در رادیو عرضه کنیم، به نیما گفتم بیا یک بار کار را با هم تمرین کنیم. تا آن زمان هیچ وقت با هم موزیک نزده بودیم. رفتیم توی یک پارک نزدیک ساختمان رادیو. در همان پارک نشستیم و شروع کردیم به تمرین کردن. وقتی مشغول زدن بودیم یک خانم مودب پیر آلمانی آمد پبش ما و در حالی که در دستش یک سکه یک یورویی بود، گفت «شما دارید تمرین میکنید یا پول میخواهید؟» گفتیم: ما از پول بدمان نمیآید، ولی داریم تمرین میکنیم. خلاصه نتوانستیم آن یک یورو را کاسب شویم.( میخندد)
نبوی: برویم سر «خط فاصله»، خط فاصله با چی؟
آرش : خط فاصله یک آهنگ اینسترومنتال است. من معمولا در هر کدام از آلبومهای کیوسک یک آهنگ اینسترومنتال داشتیم. برای من این قطعه خط فاصلهای بود میان آلبوم قبلی و این آلبوم. شاید یکی از شخصی ترین آهنگهایی است که در همه عمرم ساختهام. به همین دلیل دوستش دارم، چون ترانه ندارد که قفلاش کند و روی یک اتفاق خاص محدودش کند.
نبوی: در آلبوم نتیجه مذاکرات هم قطعه «شهر ابری» همین طوری بود…
آرش : آره، ولی این یک کمی پینک فلویدی تر است، چون درامز و سازهای دیگر هم دارد.
نبوی: حرف از موسیقی خالص و آرام زدی یادم افتاد هفته قبل که با محسن نامجو گفتگو میکردم، به این نتیجه رسیدیم که این رها شدن از خشم و عصبانیت نه فقط در حوزه موسیقی بلکه در حوزههای مختلف دارد در آدمها شکل میگیرد. نامجو معتقد بود در خیلی از گروههای موسیقی امروز مثل « پالت»، آن خشمی و اعتراضی که در دهه قبل ما در موسیقی متفاوت و تلفیقی بود، کمتر شده است. به نظر میرسد افراد به جای نگاه سیاسی- اجتماعی معترض نگاه اجتماعی- انسانی عمیق تری دارند. موضوعات را به صورت عام تر و انسانی تر میبینند. همین باعث میشود که افراد از شر جنگهای بیهوده خلاص بشوند و بروند سر موضوعات انسانی که به نظرم اصلی تر است. موسیقی هم در این حالت ناب تر و خالص تر میشود. به نظرم در کیوسک هم همین چرخش اتفاق افتاده است. شاید هم آغاز یک دوره جدید باشد. آیا این تلقی من به نظرت درست است؟
آرش : این حرفی که تو میزنی خیلی درست است. فقط دوست دارم چیزی را به آن اضافه کنم. از طرفی آن خشم کمتر شده، ولی از طرف دیگر موضوع پیر شدن و سن و سال را هم باید درنظر بگیریم. من هرچه سن و سالم بالاتر میرود، سروصداهایی اذیتم میکند. چیزی که به آن فکر میکنم و مرا میترساند، این است که ما به عنوان بخشی از جامعه که انعکاس وضعیت عمومی هستیم، باید نگران باشیم. در یک جامعه سالم، حتی در کشوری مثل سوئد که مشکلات و بحرانهای اجتماعیاش یک دهم یا حتی یک صدم ما هم نیست، باید خشم نسبت به مشکلات وضع موجود در جوانهای هجده و نوزده ساله باشد. اگر چنین خشمی در جوانان نباشد، حتما آن جامعه اشکال دارد. اگر یک جوان هجده نوزده ساله موسیقی گروه ما را گوش کند و بگوید همین موزیک خوب است و من همین را دوست دارم و با موزیک ما قانع بشود، حتما یک اشکالی وجود دارد. او باید بگوید این موسیقی مزخرف است. بگوید من میخواهم داد بزنم، میخواهم شیشهها را بشکنم. او باید معترض باشد، چون حتما وضع موجود میتواند بهتر بشود و راه بهتر شدنش اعتراض به آن است. مخصوصا در موسیقی راک که قرار است گریزراهی باشد برای اعتراض و حرف زدن. وقتی چنین روحیه معترضی وجود ندارد من نگران میشوم. وقتی میبینم خیلی از گروهها که تازه وارد صحنه میشوند و خیلی هم کارشان خوب است، بیشتر روی نوستالژی سرمایه گذاری میکنند تا اعتراض، این مرا میترساند. فکر میکنم این روند سالمی نیست. از آن زمانی که موسیقی زیرزمینی ایران آغاز شد و مثل بمب ترکید، تا الآن که دیگر در آن مسیر اعتراضی سابق حرکت نمیکند، این نگرانی روز به روز برایم بیشتر میشود. چیز دیگری که دوست دارم درباره آن حرف زده شود، این است که آی تیونز و یوتوب و رسانههای دیگر به موسیقی زیرزمینی ایران فضا داد که بیایند و حرفشان را بزنند. از هایپرنوا گرفته تا کیوسک، اگر این تکنولوژی نبود، خیلی کار برایمان سخت میشد. ولی الآن عرضه موسیقی کاملا عوض شده است. گروه کیوسک بخاطر یوتوب و آی تیونز توانست باقی بماند. ولی من الآن دارم میبینم که مدل توزیع موسیقی کاملا دارد عوض میشود. ولی متاسفانه این شیوه جدید توزیع موسیقی کاملا در ایران فیلتر است. یعنی اسپاتیفای در ایران فیلتر است و بچهها نمیتوانند کارهایشان را در آنجا عرضه کنند. وقتی آخر ماه برای ما گزارش میآید، میبینم از کشورهایی مثل پرو و ژاپن که آدم فکر میکند یا در آن هیچ ایرانی وجود ندارد، یا حداکثر یکی دو ایرانی وجود دارد، وقتی کارهای ما شنیده میشود یا خریده میشود، همهاش بخاطر اسپاتیفای است. بخاطر اینکه یک آدم نشسته توی خانهاش و دارد کار میکند و اسپاتیفای هم دارد پخش میشود. مثلا زده موسیقی خاورمیانه، یک دفعه ما اتفاقی میآئیم بالا، یارو هم گوش میکند و حال میکند و میرود آن را میخرد. این برای ما یک شانس است، ولی بچههایی که در ایران هستند، امکان انتشار کارهایشان را در اسپاتیفای ندارند. تا سه چهار سال قبل اگر میتوانستند در آی تیونز و یوتوب کارشان را مطرح کنند، الآن دیگر چنین کاری هم برد ندارد.