احمد سیف در “نیاک” در حاشیه سخنان دادستان کل کشور که از ورود بی رویه اسباب بازی به کشور انتقاد کرده بود، نوشته است:
آیا ایشان از وضعیتی که در بازار شکر موجود است خبر ندارند یا اینکه پرداختن به آن «صرف» نمی کند؟ با واردات بیرویه شکر طی دو سال گذشته، عملاً حدود 3 میلیون تن شکر وارد کشور شده است. البته از منابع دیگر خبرداریم که میزان واردات به واقع بین شش تا ده میلیون تن بوده به جای پانصد هزار تنی که کمبود وجود داشت. آیا چنین کاری معاوضه سرمایه ملی با آنچه که مورد نیاز نیست، نبود؟
آیا ایشان از افزایش واردات اتوموبیل های گران قیمت خبر ندارند؟آیا از آنچه که برصنایع چای می گذرد بی خبرند؟ اتحادیه کارخانجات چایسازی در نامهای به رئیس بازرسی ویژه نهاد ریاست جمهوری با اشاره به ورشکستگی و تعطیلی کارخانجات چایسازی آورده است: “هم اکنون حدود صد هزارتن چای درانبار بخش خصوصی باقی مانده و بیش از نود واحد چای سازی تعطیل شده و یا صاحبان آنان بدهکار هستند”. حالا که دارم از ورشکستگی می گویم پس این خبر را هم بخوانید که: “امسال یکصدوچهل شرکت نوشابه سازی بعلت عوارض بالا از جمله ده درصد عوارض بالای دولت ورشکست شدهاند”.
به امامزاده های کشف نشده و شده سوگند که…
آمنه شیرافکن در “پنجره ای از آن خود” از یک تورم صددرصدی در محصولات مینو خبر داده است:
دبستان که می رفتم هیچ انگیزه ای به اندازه اینکه هر روز یک کارملا بزارم تو کیفم و روانه مدرسه بشم خوشحالم نمیکرد. چشمم به دست بابا بود که وقتی از راه می رسه چی برای فردای زنگ تفریح آورده. بزرگتر که شدیم؛ کارملا شد رنگارنگ مینو. بیست تومن بود که شد سی تومن و در تورم سال گذشته شد یه هو پنجاه تومن. امروز رفتم سوپری سر روزنامه و یک هزاری سبز رو که این روزها به لعنت خدا هم نمی ارزه گذاشتم روی میز و پنج تا هم رنگارنگ کارملا تنگش.
چشمتون روز بد نبینه که یک پانصد تومانی پیزوری بقیه پول گرفتم که خبر از افزایش صد درصدی این محصول دوست داشتنی شرکت مینو داشت. چای و کارملا را نوش جان کردم و به تمام امامزاده های هنوز کشف نشده و شده و غیره سوگند یاد کردم که دیگه هیچوقت کارملا نخورم. بهتر بگم کارملا رو به کل تحریم کرم. یاد خوش دبستان و پاتک زدن به بسته کارملا به خیر.
فارغ از عصبیت، به دور از حس انتقامجوئی
رضا عزیزی در “ایراننشنال” با اشاره به مصاحبه قانعی فرد با لاوینسن یک تحلیلگر سیاسی امریکایی و ناظر مسائل ایران می نویسد:
پیش از خواندن این مصاحبه بر این باور بودم که بخش بسیار بزرگی از اپوزیسیون دچار اوتیسم سیاسی و یا به عبارت دیگر “در خود ماندگی” شده است. خواندن این مصاحبه از زبان یک آمریکایی که آشنایی با اپوزیسیون ایرانی دارد و در ایران هم بوده من را در باورم راسخ تر کرد.
سی سال مبارزه بدون کارآیی لازم، کافی است تا به دنبال راه حل دیگری گشتن را توجیه کند. صحبت بر سر نسلی است که هنوز در فضای انقلاب تنفس می کند و حتا حاضر نیست واژگان سی سال پیش خود را به روز کند، چه برسد به خانه تکانی فکری!
ایشان به درستی نجات را تنها در نسلی می بیند که فارغ از عصبیت های نسل انقلاب است و بدور از حس انتقام جویی و تصفیه ی غیر خودی ها؛ هدف کنش سیاسی خود را در جامه ی عمل پوشاندن به آرمان های والایی چون آزادی، دمکراسی و سکولاریسم می بیند و نه لزوما در رسیدن به قدرت.
بلاتکلیف بین سه جریان
”سازمخالف” معتقد است رهبری نظام سیاسی در ایران بین سه نیروی سیاسی عمده بلاتکلیف مانده است.
به گمان من رهبری بین سه نیروی سیاسی زیر سرگردان مانده:
1) محافظه کاران مذهبی که بیشتر در نهادهای رسمی و غیر رسمی وابسته به روحانیت نظیر حوزه های علمیه، قوه قضائیه، بنیادها و آستانه های مذهبی متمرکز شده و قدرت اقتصادی و مذهبی بالائی دارند.
2) بنیادگراها که نماد آنها تیم احمدی نژاد و جریان مصباح است و دولت و سپاه را در کنترل خود دارند.
3) بوروکراتهای مذهبی که شامل طیفی از مدیران اجرائی از رده میانی تا عالی است که در سه دهه اخیر مناصب کشور را در کنترل خود داشته اند. این گروه که نمادش هاشمی است قدرت اقتصادی و رسانه ای خوبی دارد و بوروکراسی نظام جمهوری اسلامی را کنترل می کند.
غیر از این سه نیرو قطعا نیروهای سیاسی موثر دیگری هم در کشور وجود دارند اما گمان نمی کنم رهبری برای آنها وزنی قائل باشد و آنها را به بازی بگیرد. مثلا اصلاح طلبان درون حاکمیت اگرچه یک نیروی سیاسی موجود هستند اما هیچ نشانه ای از سال 82 به این سو وجود ندارد که رهبری به آنها توجهی کرده یا به آنها امتیازی داده باشد.
کدخدا گفت بخشدار خودش می داند کی نماینده است!
محمد افراسیابی در “دلیل آفتاب” خاطره ای از دوران بخشدار بودن اش حکایت می کند مربوط به انتخابات مجلس در نظام شاهنشاهی که خواندنی است. در بخشی از آن آمده:
پرسیدم: علت اینکه صندوق را با پارچهی سفید پوشانده و آنرا مهر و موم کردهای، چیست؟
گفت: برای اینکه در آرائی که داخل صندوق ریخته میشود تقلبی روی ندهد.
پرسیدم: خوب پس تو چطور همهی اوراقی را که باید مردم رای خودشان را روی آنها مینوشتند، یکجا در صندوق گذاشته و صندوق را مهر و موم کردهای؟ پس آراء مردم کجا رفتهاست؟
گفت: کدخدا گفت فرقی نمیکند. احتیاجی نیست. بخشدار خودش میداند که چه کسی باید وکیل شود.
قانون انتخابات را برای او خواندم. پرسیدم متوجه شدی کاری که تو کردهای جرم تلقی میشود و قابل طرح در دادگاه است؟
خودش را باخت. گفتم:از توی تحصیل کردهی معلم، انتظار نداشتم که کدخدای بیسواد ده راهنمای تو شود. برو بسلامت ولی در ماموریت بعدی از عقلت دستور بگیر نه از کدخدا.
ورزشگاه ها را تسخیر خواهیم کرد
ملیکادس در “مغی خاموش” معتقد است ورزشگاه های فوتبال، سرانجام توسط زنان تسخیر خواهد شد:
اینجا دیگر معانی و مفاهیم رنگ می بازد. این روزگار استادیوم های فوتبال و حتا محافل خصوصی که یک مشت مرد دور هم فوتبال ببینند یکی از واپسین گریزگاه هایی ست که در هزاره انحلال آرمانها یکسری از هورمون های فراموش شده و از کار افتاده را در رگ های یک مرد به حرکت در می آورد. ممانعت از حضور زنان در ورزشگاهای فوتبال در ایران به شکلی تقدیری، در حفظ یکی از آخرین معابد رانده شدگان کارگر افتاده است.
برای این پیش گویی هنوز آزمایشی انجام نشده اما قسم می خورم که میزان ترشح هورمون های مردانه برای ساکنان این معابد فراتر از استاندارد جهانی ست. این گردهمایی بکر و دست نخورده اما اکنون بشدت تهدید می شود. استادیوم های فوتبال ما، بهرحال روزی توسط اغیار به زیر کشیده خواهد شد. همانطور که تمام شهرها را به زیر کشیدند.
خرید کتاب برای ادای دین به خود
”کالاتاکسی” در باره نمایشگاه کتاب پست تازه ای دارد که چنین آغاز می شود:
من در خصوص نمایشگاه ها (چه کتاب، چه غیر از آن؛ از شما چه پنهان، کتاب از همه بدتر) چیزی نمی توانم بنویسم. چرا که اصولا با نمایشگاه و رفتن و شلوغی های اینچنینی مشکل دارم و بیشتر اذیت می شوم. همچنین با این ذهنیت، تصور می کنم که نمایشگاه جایگاهی برای کتاب خوانان نیست. کتاب خوان، در طول سال، کتاب خود را می خرد، می خواند و احتمالا یادداشتی بر می دارد و انتقادی می نویسد و …. اما خرید کتاب های فراوان از نمایشگاه، که با رویکردی عادت گونه و شاید مرض گونه انجام می شود، بیشتر برای ارضا ذهنی نسبت به ادای دین به خویشتن است تا لذت بردن یا عرق ریختن پای کتاب. [البته برداشت نهایی این خواهد بود که شاید کتاب خوانان، یکی، دو کتاب از نمایشگاه بخرند!]
خریدهای نمایشگاه کتاب، اغلب دولتی است
خاطره وطن خواه در“روزگار” معتقد است بیشتر خریدهای نمایشگاه کتاب مربوط است به نهادها و ارگان های دولتی:
دوستی که نویسنده چندین کتاب است در مورد نمایشگاه کتاب امسال می گفت: برای خرید کتاب به نمایشگاه رفتم. از قضا چند کتاب لازم داشتم که اغلب مرجع بودند و گران. اما اینقدر دلم سوخت که خرید نکرده برگشتم. وقتی دلیل خرید نکردنش را پرسیدم آه از نهادش بلند شد. گفت: طرف تا به حال یک کتاب کامل نخونده٬کاملا معلومه که داره واسه اداره خرید می کنه این گاری ها رو تند و تند پر می کرد و دم ماشین پلاک دولتی می برد. در مقابل من نویسنده نمی تونستم حتی یک جلد کتاب بخرم.آخه این هم شد عدالت؟! یعنی نمایشگاه کتاب هم محلی برای تامین کتاب کتابخونه های دولته؟! خدا کنه…
ایران اهل حمله نظامی نیست
”امید معماریان” معتقد است باوجود شعارهای بسیار حاکمان ایران، این کشور انگیزه حمله به هیچ کشوری را نداشته و ندارد:
آقای استاد احمدی نژاد به مثابه آن برادر عزیزی شده که یک سنگ درچاه می اندازد و هزار نفر دیگر نمی توانند آن را دربیاورند. من نوشته ام که ایران نه بمب اتمی دارد و نه خواهد داشت و اگر هم داشته باشد احمقانه است بخواهد علیه اسراییل استفاده کند چون هیچ بمب اتمی ساخته نشده است که بین فلسطینی ها واسراییلی هابتواند تمیز دهد وبه دلیل جغرافیای فلسطین واسراییل این موضوع امکان ناپذیر است. نکته ای که می خواهم به آن اشاره کنم این است که تقریبا همه آن چیزی که در مورد عدم علاقه ایرانی به حمله به اسراییل گفته می شود با یک موضوع خنثی می شود و آن اظهارات محمود احمدی نژاد درمورد اسراییل است. امروز نیوزمکس نوشته که ایران تا پایان سال قادرخواهد بود که به تهیه بمب اتمی اقدام کند.
کم جریان نساختند و کم آزادی محدود نکردند. اما…
سمیه توحیدلو در “بر ساحل سلامت” از جابجا شدن نقش ها در یک دهه اخیر نوشته است:
اینقدر جالب بود دفاع آقای هاشمی از مطبوعات به مناسبت روز جهانی مطبوعات که نمی شد درباره آن ننوشت. نمی توانم انکار کنم زمان شکل گیری ذهنیت و گرایش سیاسی ما؛ به دوران دبیرستان و پیش از انتخابات مجلس چهارم باز می گشت. دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی را یادم هست. به شکل کاملا حرفه ای خواننده عصر ما بودم. و بدون شک از مخالفین و منتقدین آقای هاشمی!
ورودم به فضای دانشجویی و فعالیت های دانشجویی هم دهه هفتادی است و در واقع جریان قبل از دوم خرداد را به خاطر دارم. آنجا هم کم منتقد سیاست هایش نبودیم. البته شاید نگاه آن روز آگاهانه نبود حداقل به مسایل اقتصادی، اما درباره مسایل سیاسی جناب هاشمی کم عرصه را تنگ نکرده بودند. کم جریان نساختند و کم آزادی محدود نکردند. اما جالب آن بود دفعتا جریان ها جا به جا شد. منتقدین رفیق هم شدند و منتقدین جدیدی شکل گرفت. و حالا آقای هاشمی در اردوگاهی است که دیگر باید از مطبوعات دفاع کند، انتخابات آزاد را پاس بدارد و برای خودش اصلاح طلب بشود. حالا تا بشود…!
همین تحکیمی ها، مصباح را دعوت کردند
فرید مدرسی در “آذر” راوی یکی از همین جابجایی نقش ها در میان سیاسیون ایرانی است:
دانشجویان مسلمان خطامام (دفتر تحکیم وحدت) در اولین اردوی دانشجویی[در مشهد]که پس از تسخیر لانه جاسوسی برگزار کرده بودند، از آیتالله صالحی نجفآبادی به عنوان یکی از سخنرانان آن اردوی سهروزه دعوت کردند که ایشان هر سه روز را در باب “ولایت فقیه” برای دانشجویان عضو انجمن اسلامی دانشگاههای سراسر کشور سخن بگوید.
استاد صالحی نیز در روز اول، نظریه عدم ضرورت اعلم بودن در رسیدن به مقام ولایت فقیه را مطرح کرد. این نظریه خشم متولیان برگزاری اردو را که از اصلاحطلبان سرشناس امروز هستند، برانگیخت. لذا همان روز اول عذر استاد صالحی را خواستند و برای دو روز دیگر، از آقای محمدتقی مصباح یزدی که علیالقاعده معتقد به ضرورت اعلم بودن ولیفقیه بود، دعوت کردند…
مظنون بالقوه، مشکوک بالفطره
”میداف” راوی برخوردهایی است که با ایرانیان در فرودگاه های معتبر جهان می شود:
من یک ایرانیزاده هستم و در فرودگاههای بینالملل، بهیمنِ حکومت الهی/ اسلامیی وطنم، به ویژه در ایالات متحده، یک مظنون بالقوه، یک مشکوک بالفطره، بهشمار میروم. من ایرانی ام، یک تروریست، یک منکر هالوکوست، یک گروگانگیر زباننفهم. یک هموطن احمدینژاد، که برخلاف همهی قوانین بینالملل و همه قواعد دیپلماتیک، دیپلماتهای کشورهای دیگر را گروگان میگیرم، خودم نانِ شب ندارم و برای سدجوع کلیه میفروشم، دختران هموطن را در بازارهای عربی حراج میکنم یا بهافغانها میفروشم، ولی… ولی پول ساخت بمب اتم را کیسه کیسه هدر میدهم. تا اسراییلیها یا آمریکاییها یا هر دو، روزی بیایند و همه زیربناهای مملکت ام را بمباران کنند و آخوندهای ما هیچ غلطی نتوانند بکنند. درعوض بخششهای میلیوندلاری به آدمکشان حرفهای و انتحاری و به تروریستهای بینالمللی را گونی گونی به دور بریزند تا عربها، با یک اَخ و تُف، ما را عجمی و رافضی و مجوس بنامند.
پورمحمدی می گوید من هستم!
محمدعلی ابطحی در “وب نوشت ها” معتقد است که چه بسا وزیر کشور در پست اش ماندنی شود:
با اینکه آقای پورمحمدی خیلی خودی بود و هر کاری هم که رئیس گفته بود و خیلی هایش در شان او نبود، انجام داده بود، ولی احتمالاً باز هم به دلیل اینکه با آدمهای سرشناس دیگری غیر از مجموعه ریاست جمهوری در تماس هست، تصمیم گرفتند او را عوض کنند. رئیس جمهور گفت. سخنگوی دولت اعلام کرد. معاون اول گفت. همه گفتند که می خواهند او را عوض کنند. جانشین هم معرفی کردند، تا در انتخابات ریاست جمهوری حتی در حد پورمحمدی هم غریبه وجود نداشته باشد.
اما پورمحمدی هم عیناً مثل آقای کروبی که می گفت من تا صبح اینجا هستم، هرچه رئیس، رؤسایش می گویند که می خواهند او را عوض کنند، او می گوید من هستم. آقای کروبی آن شب در برنامه تلویزیونی 20 دقیقه بیشتر از دیگران حرف زد. خدا را چه دیدید، شاید پورمحمدی هم وزیر کشور ماند. ولی خداوکیلی برگزاری انتخابات ریاست جمهوری که پورمحمدی هم در آن غریبه تلقی شود، چه شود!
تکرار تهوع میآفریند و حرکت نشاط
محمدجواد کاشی در “زاویه دید” می نویسد:
تکرار تهوع میآفریند و حرکت نشاط. پس برای نشاط نیازمند حرکتیم، حتی به نحوی مجازی. گویی حرکت حتی اگر دروغ است، بیش از حقیقتی که تکرار میشود قابلیت مصرف دارد. چنین است که جهان امروز حقایق خود را مستمراً در لباسهای نو و بستهبندیهای جدید تکرار میکند. عرصه سیاسی در غرب، ضرباهنگ نو شوندگی را با صدای بلند در عرصه عمومی به نوا درمیآورد. فوراً چهرههای سیاسی به چهرههای پیشین بدل میشوند، کلام و ساختار تبلیغاتی تحول مییابد. حتی مناسبات پیشین گاه به نحوی صوری دگرگون وانمایی میشوند و….
دمکراسی در یک کلام به همین معناست. اما ما در پیرامون این جهان جدید، در وضعیت عجیبی به سر میبریم. تا خرخره در مناسبات جهان جدید فرورفتهایم. با همان سرعتی که اینترنت و ماهواره و ارتباطات سیار در جهان جدید شیوع یافت، در جهان ما نیز تسری یافت. کار و تبلیغات و تولید و بازارهای مصرف و خرید، همه و همه نشان از تسری منطق جهان جدید در حیات ما دارد. اما سیاست به هیچ روی از این منطق تبعیت نمیکند.