محمود پشه، رفته ملاقات حبشه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

محمود احمدی نژاد به دیدار رابرت موگابه رفت و در آن دیدار موگابه با مقادیری قرواطفار و اسکناس صد میلیارد دلاری، از وی استقبال کرد. در این دیدار موگابه دو چیز عجیب را که همراه احمدی نژاد بود، دید، در ابتدا احمدی نژاد کلید یک تراکتور را به وی تقدیم کرد و سپس موگابه موفق به دیدن همسر بسته بندی شده احمدی نژاد شد. مترجم توضیح داد که چادر لباسی است که زنان ایرانی برای جلوگیری از نیش مالاریا و زمین لرزه از آن استفاده می کنند. در همین حال نخست وزیر زیمبابوه اعلام کرد که احمدی نژاد مثل پشه مالاریا خطرناک است و سفرش به آن کشور توهینی به مردم زیمبابوه به شمار می رود. اما احمدی نژاد بروبر به وی نگاه کرد و چیزی نگفت.

 

هدیه گریه کرد

اسفندیار رحیم مشائی که در نیویورک هاله نور دیده بود و در ترکیه یک خانوم خوشگل در مجاورتش رقصیده بود و در هند خدمت یک مرتاض هندی رسیده بود، در یک اظهارنظر غافلگیرکننده گفت “ هدیه تهرانی از حرفم متاثر شد و گریه کرد.” خبرنگار ما در این مورد با برخی شواهدی عینی و ذهنی تماس گرفت و موفق شد براساس اطلاعات دقیق و مشخص و روشن و غیره، صحنه گریه هدیه مذکور را بازسازی کند.

هدیه: سلام عرض می کنم.

اسفندیار: سلام خانوم گل، شما چقدر فرق می کنید.ماشاء الله ماشاء الله!

هدیه: من به حول و قوه الهی می خواستم خدمتتون عرض کنم که مواردی بود که این کمترین چاره ای ندیدم جز اینکه با خودتون مطرح کنم.

اسفندیار: حالا چرا قزلقورت کردی هدی جون؟ بابا ما هم مثل خودتونیم.

هدیه: خداوند به شما و سایر خدمتگذاران اسلام و مسلمین اجر جذیل و صبر جمیل عنایت بورزه، واقعا وجود شما الحمد الله والمنه برای هنر سرزمین اسلامی ما موهبتی است.

اسفندیار: بابا دست وردار آبجی! هر چی ما می خوایم صمیمی باشیم، شما هی قضیه رو پیچیده می کنی، قربونت برم هدی جون، قضیه چیه؟

هدیه: خیلی عذر می خوام، من برای برگزاری یک نمایشگاه…..

اسفندیار: همین؟ این که چیزی نیست، بیا، چک آماده است، سیصد میلیون تومن، برو هر کاری می خوای بکن، بعدا هم بیشتر پیش ما بیا….

هدیه: نه نه نه نه، من فقط چهل میلیون پول لازم داشتم. اونم بصورت قرض، خدا می دونه که چقدر دستم تنگ بود…..

اسفندیار: عزیز جون، جیگرطلا، اصلا قابل تو رو نداره، شما خیلی باارزش تر از این چیزها هستی، شما برای ما مثل رضازاده می مونی. افتخار همه ای و افتخار منی.

هدیه: آخه من به چه زبونی تشکر کنم؟ واقعا اصلا فکرشم نمی کردم که بخوام بطور پنهانی مشکلمو مطرح کنم و شما بطور پنهانی مشکل منو حل کنید، واقعا خدا به حق حضرت زهرای مرضیه، بهتون اجر جمیل و جذیل بده.

اسفندیار: الهی فداتون شم، واسه چی پنهانی، صبر کن الآن عکاس بیاد عکس بگیره، شما برو اون ور تر، آهان، یه هوا فاصله بگیر، اون ور تر….

هدیه: عکس می خواین بگیرین؟ واسه یادگاری؟

اسفندیار: الآن هم می گیم شبکه یک و دو و سه و چهار و پنج و پرس تی وی و الجزیره و المنار و الچنار و بقیه هم بیان مصاحبه…..

هدیه( با نگرانی بلند می شود): آخه

اسفندیار( با خوشحالی): آخه چی، آخه جونم، چی شده؟ بفرما؟

هدیه: یعنی شما می خواین خبرشو پخش کنین….

اسفندیار: خب آره دیگه، اشکالی داره؟

هدیه( به گریه می افتد): خب، من واقعا این پول رو لازم ندارم، لطفا پس بگیرید، من….

اسفندیار: نه دیگه، جرزنی قرار نبود، پول رو دیگه گرفتی. همه اش دو تا عکسه.

کلیک کلیک، جینگ جینگ، ویژ ویژ، لبخند، فلاش، لبخند….. و هدیه تهرانی گریه می کند.

مشائی گفت: هدیه تهرانی از حرفم متاثر شد و گریه کرد.

 

لایه اصلی مفسدان

زاکانی، مشائی، احمدی نژاد و سردار حسن گارسیا در یک محفل نورانی نشسته اند و جلوی آنها چند استکان گذاشته شده است. زاکانی می گوید: “ باید با لایه های اصلی مفسدان برخورد شود.” روبروی آنها خواهر فاطمه قلمبه مفسدان( سوسنگرد سابق) با یک بالاپوش زلزله خیز در حال قردادن است، وی یک دامن شلیته چندلایه پوشیده و دائما موقع رقصیدن لنگش را زیر دامن می کند و وقتی می چرخد، لایه های مفسدان معلوم می شود.

مشائی: باید لایه های مفسدان را افشا کنیم، به سلامتی

( سردار گارسیا یک لایه از دامن نظام را که دو سه سال قبل آلوده شده بالا می زند، سردار زارعی از زیر آن لخت مادرزاد بیرون می آید و یک دست جلو، یک دست عقب فرار می کند.)

احمدی نژاد: اینها چیزی نیستند، باید لایه های مهم مفسدان را افشا کنیم.

( مشائی در حالی که یک چاقو دستش گرفته و رقص خنجر می کند به خواهر چند لایه نزدیک می شود و یک لایه دیگر را کنار می زند، یک دفعه یک قرارداد توتال می افتد بیرون، رعد می زند و برق می زند و تلفن محمود زنگ می زند.)

محمود به تلفن: الو، سلام آقا، سلام نور چشم، بله، چشم، چشم، کاری نداریم، به اون لایه کاری نداریم، چشم، فعلا چیزی نمی گیم ولی برای بعدا نگه می داریم.)

چهار تایی با ناراحتی به هم نگاه می کنند، با هم استکان ها را می روند بالا، رحیم شروع می کند به خواندن ترانه مرا محبوبه که از مرتاض هندی یاد گرفته و می گوید: “ لایه اصلی رو بزن کنار ببینیم.”

محمود خم می شود و یک لایه دیگر از دامن لکه دار خواهر مفسدین را کنار می زند. در همین موقع صادق محصولی مثل جت از آن زیر بیرون می دود و می رود.

محمود: بابا، این لایه رو که نگفتم، بزن لایه های اصلی رو کنار، داره یواش یواش به اصل جنس می رسه، فاطی باید برقصه.

خواهر مفسدین در حال رقص عربی است و دائم می پیچد و دامنش دور می زند. در همین موقع زاکانی می پرد پائین و تمام دامن طرف را می زند بالا، همه جای خواهر مفسدین معلوم می شود، یک دفعه زمین تکان می خورد و یک نفر از لای دامن می افتد پائین.

محمود بغلش می کند: محمدرضا، تو اینجا چی کار می کنی؟

محمد رضا رحیمی که مدتی لای لایه های خواهر مفسدین داشت خفه می شد نفسی می کشد و بیهوش می شود.