صفحه جدید هنر روز نام خود را از رمان مشهور سیمین دا نشور گرفته و به کند وکاو در ادبیات داستان ایران- داخل وخارج کشور- می پردازد.
در هر شماره ابتدا داستانی را می خوانید، سپس نگاهی به آن و د رپایان یادداشتی در باره زندگی وآثار نویسنده.
داستان برگزیده برای اولین شماره از قضا به سیمین دا نشور اختصاص دارد.
1- داستان
ساواکی
نه دعوایی شده بود و نه جر و منجری. بعد از ظهر آقا مصطفی به زنش محبوبه، گفت: زن، اگر مرا دوست داری، خودسوزی کن. نجات من بستگی به از بین رفتن تو دارد. چلیک بنزین در ماشین است.
- مگر جان تو در خطر است؟
- چه جور هم. مگر نمی دانی که من فرمانده کل ساواک هستم. تمام جلسه های ساواک در این خانه برگزار می شده. هر روز گزارش ساواک با امضای من روی میز شاه بوده - من ناگزیرم با دانیل از ایران بروم.
- دانیل که روز اولی که ناهار به این جا آمد به تو گفت: خفاش پیر خرف شده.
- نرمش کرده ام، بدون او نمی توانم پناهندگی سیاسی بگیرم.
محبوبه، بنزین روی خودش ریخت و کبریت کشید. دود ساواکی بودن شوهر به چشم او هم می رفت. مرد روی پشت بام خوابیده بود. صدای جلز و ولز محبوبه را می شنید. همسایه ها در زدند و خبر دادند که از خانه آنها بوی سوختگی می آید. محبوبه، جزغاله شده بود. آقا مصطفی ناچار از پشت بام آمد. محبوبه را لای پتویی پیچید و برد در خانه برادرزنش. به او گفت: این خواهرت است. خودسوزی کرده.
برادر محبوبه تف نداخت تو روی آقا مصطفی:
- خواهرم را با لباس سفید عروسی به خانه تو ساواکی ناکس فرستادم و حالا جزغاله اش را تحویلم می دهی؟
- آقا مصطفی محبوبه را پشت در خانه برادر گذاشت و سوار ماشین شد و رفت. فکر می کرد: خوب شد که از شر محبوبه راحت شدم. تغییر اوضاع اینجا حتمی است و شاه می رود. آن وقت بازجویان حکومت انقلابی به سراغ محبوبه خواهند آمد و او را به ستوه می آورند و او را ناگزیر می کنند که مرا لو بدهد. بگوید که با دانیل پناهندگی سیاسی گرفته. آن ها هشیار تر از آن خواهند بود که پرس و جو نکنند و ندانند که دانیل در سفارت انگلیس کار می کرده، فارسی هم تا حدی می دانسته. آپارتمانی هم در حومه لندن داشته. می شود در آن جا هم مرا گیر بیندازند و سر به نیست کنند. اعدام انقلابی. من چه جور فرمانده ساواکی هستم که ندانم، دوستانم خانه هایشان را در نزدیکی های زندان اوین فروخته اند، چرا که می دانسته اند، اعدام انقلابی تا تیر خلاص زده نشود، خواب به چشم آنها نخواهد امد.
اگر جمهوری اسلامی برپا شود… خودم به گوش خودم شنیدم که شاه از کارترمی پرسید: از دوستان ملایتان چه خبر؟ و شنیدم که کارتر از شاه می پرسید که کی عزیمت خواهد کرد؟ خانواده شاه که همه رفته اند. در پاریس هم مذهبی یا هوادار دارند. یکی به برادر شاه حمله کرده و دستش را شکسته…شاه کی خواهد رفت؟ او دیگر چه احتیاجی به امثال من دارد؟ می دانم در بانک سوئیس یک عالمه دلار دارد و کلید صندوق بانک در گردن خودش است. خودم یک چمدان پر از دلار را از بانک ملی گرفتم و سپردم دستش. حتی انعامی به من نداد. شاه با طیاره خواهد رفت. یک کلمه در نیامد بگویده که تو و خانواده ات و هویدای نگون بخت را هم با خودم می برم. آیا طیاره و خدمه را پس خواهد فرستاد؟ با فرمانده ساوک بودنم این یکی را نمی دانم. دیگر با من سرسنگین شده، لب تر نمی کند. با تیمسار نصیری و تیمسار مقدم و دیگران که جلسه هایشان در خانه من بود، هم همینطور. به شاه گفتم: خسروداد بهترین هوانورد است. می تواند طیاره رهبر انقلاب را در هوا بزند. جوابی نداد. چه زود تن در داد. کجا خواهد رفت؟ جاسوسی او را هم می کردم اما به کی گزارش می دادم بماند. چه قدر ترسو شده ام. حتی در جریان سیال ذهنم می ترسم با خودم روراست باشم. جریان سیال ذهنی را روشنفکرها به کار می بردند. چندتایشان را به زندان انداخته باشم خوب است؟ نزدیک است دیوانه شوم. همه جور خیال و خاطره ذهنم را اشغال کرده- زد تو سرش- این هم شغل بود که انتخاب کردم؟ اگر زندگیم مثل یک فیلم پر حادثه از جلو چشمم بگذرد می بینم چه قدر دست هایم آلوده است. کاش می شد گذشته را دفن کرد. از آینده هم که خبر ندارم. حال را که نمی توانم دریابم. کاش ماشینم را می زدم به آن اتوبوس که کنار جاده در انتظار مسافر است. نه، خودکشی را می گذارم برای آخرین راه حل.
شاه کجا می رود؟ می رود پیش انور سادات… ژان پل ساتر هم که از رهبر جمهوری اسلامی حمایت کرد… سارتر به دلهره می گفته “آنگواس”. یکی از عوامل نفوذیم در پاریس، خبرش را به من داد. شاه اول می رود مصر، می دانم. بعد می رود باهاما. این را هم می دانم. شاه دوزنه است. فرح هم می داند. لقب های آریامهر و شهبانو را یک بادمجان دورقابچین، به شاه القا کرد. زن دوم شاه، موطلایی شهر ماست. می شناسمش، در دربار آب بخورند، خبرش به من می رسد. اگر این طور پیش برود دیوانه می شوم.
دم در خانه دانیل پارک کرد. پروازشان بعد از دو نصف شب بود.
با دانیل در حومه لندن در آپارتمان 68 متری دانیل مستقر شدند. دانیل می گفت: “سوییت”. آقا مصطفی پوشش نو خرید و کلاه سر می گذاشت و فکر می کرد چه کلاهی سر خودم گذاشتم که ساواکی شدم؟ خودش شد زن خانه و دانیل شد نان آور خانواده. دانیل از سفارت انگلیس در تهران خود را به وزارت خارجه منتقل کرده بود. صبح می رفت و غروب با دست پر، خریدی که برای خانه کرده بود و روزنامه بر می گشت. آقا مصطفی شده بود زن خانه. می روفت، می پخت، شیشه پاک می کرد. فرمانده کل ساواک و خدمتکار خانه. هی، هی! ای روزگار…
تنها آخرهای شب، با کلاهی که تا ابروها، سر خودش می گذاشت، با ریش و سبیل جوگندمی که درآورده بود، از خانه در می آمد تا هوایی بخورد.
شب ها کابوس می دید. جزغاله محبوبه… تفی که برادر محبوبه به رویش انداخته بود، هر کاری می کرد پاک نمی شد. آن هایی را که لو داده بود و به زندان و اعدام، محکوم شده بودند، آن یکی که در زندان مسمومش کرده بودند و نعشش را تحویل خانواده اش داده بودند و گفته بودند در زندان خودکشی کرده، همه و همه از جلوش می گذشتند و به او دهن کجی می کردند و انگشتانشان را رو به او نشانه می رفتند و می گفتند: تو. تو. ساواکی ناکس. ناخودآگاهیش هشدارش می داد که دیوانه خواهد شد. دچار “آنگواس” (دلهره) از نوع گفته ژان پل سارتر بود. دانیل به آسایشگاه روانی حواله اش می داد تا بشود یک مجنون بدون لیلی درست و حسابی. حتی زبان بیماران روانی آسایشگاه و کارکنانش را نمی دانست. انزوا، دلهره، و دلهره. همه از فرمانده ساواک سابق می ترسیدند و حالا ترس جان او را آکنده بود که حتی از سایه خودش هم رم می کرد. به خدا رو آورد. گفت: خدایا تو مرا آفریده ای و مسوول من هستی و خودت گفته ای که هر که توبه کند می پذیری. آیا خدا هم او را رها کرده بود؟ از ساواکی بودن تنها خود را لو نداده بود. این را خوب می دانست که خدا نور آسمان ها و زمین است.
2- نگاه
سرگردانی فرمانده کل ساواک
ساواکی از جمله داستان های کوتاه سیمین دانشور-منتشر شده در مجموعه داستان انتخاب- است که در حال و هوای دهه های 50 و 60 با مضمون انقلاب می گذرد. آن چه که در این داستان بیش از هر چیز دیگری به چشم می آید مشغولیت ذهنی دانشور برای توصیف تناقض ها و کابوس های اشخاص در آن برهه ی تاریخی خاص است که کشور در آستانه انقلاب قرار دارد. شخصیت اصلی این کتاب که داستان، روایت دوره ای از زندگی او است “آقا مصطفی” نام دارد. از لا به لای اتفاقاتی که به شکل کاملا گذرا برای خواننده توصیف می شوند پی به موقعیت و شخصیت او می بریم. او فرمانده کل ساواک است! که در آستانه فروپاشی رژیم پهلوی، ترس از اعدام قریب الوقوع توسط نیروهای انقلابی زندگی اش را مختل کرده است. در ابتدی داستان “آقا مصطفی” به طرز حیرت آوری از همسرش محبوبه می خواهد که برای نجات جان وی خودسوزی کند. در ادمه این خواسته “آقا مصطفی” در گفت و گو های آشفته ای که با خودش دارد، با این منطق عجیب توجیه می شود که: ”اگر ملیحه زنده می ماند بدون شک در بازجویی هایی که نیروهای انقلابی از او به عمل می آوردند نحوه فرار و پناهندگی مرا لو می داد.” در حالی که درابتدای داستان می بینیم که “آقا مصطفی” پس از درخواست از محبوبه برای خودسوزی نحوه فرار خودش را برای او توضیح می دهد. در این جا برای خواننده این سوال پیش می آید که اگر خواسته “آقا مصطفی” مبتنی بر این دلیل بود، چرا چگونگی فرار خودش را برای “محبوبه” توضیح داد. در حالی که همسر او از این برنامه هیچ گونه اطلاعی نداشت. درپایان داستان نیز روی آوردن یک فرمانده سابق ساواک-“آقا مصطفی” - به خداوند! در نتیجه استیصال روانی و ترس تمام ناشدنی از آینده و یادآوری گذشته ای که به شدت سیاه است خالی از هرگونه منطق داستانی یا حس زیبایی شناختی در یک اثر است. در واقع چه در این داستان و چه دیگر داستان های این مجموعه دانشور توجه چندانی به ارزش های زیبایی شناختی اثر نمی کند و در نتیجه موفق به پدید آوردن آثاری هم ارز آثار پیشین و به یاد ماندنی خود- سووشون، ساربان سرگردان و جزیره سرگردانی - نمی شود.
3- در باره نویسنده
سیمین دانشور: بانوی داستان نویسی ایران
سیمین دانشور در هشتم اردیبهشت 1300 شمسی در شهر شیراز به دنیا آمد. پدرش محمدعلی دانشور (احیاء السلطنه) است، همان کسی که بنا به گفته بعضی صاحبنظران، سیمین در رمان معروفش “سووشون” از او به نام دکتر عبدالله خان یاد می کند. احیاء السلطنه مردی با فرهنگ و ادب و عضو گروه حافظیون بود که شب های جمعه بر مزار لسان الغیب جمع می شدند و یاد حافظ را زنده نگه می داشتند. مادرش قمر السلطنه حکمت بانوی شاعر و هنرمند بود که مدیر هنرستان دخترانه ای در شیراز بود. سیمین از کودکی توسط مادر و پدرش با ادبیات و هنر آشنا شد. تحصیلا ت ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه مهرآئین شیراز به انجام رساند و درامتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد.
سپس برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فارسی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت. او پس از درگذشت پدر در سال 1320 شمسی، شروع به مقاله نویسی برای رادیو تهران و روزنامه ایران با نام مستعار “شیرازی بی نام” کرد.
در سال 1327 مجموعه داستان کوتاه “آتش خاموش” را منتشر کرد که اولین مجموعه داستانی است که به قلم زنی ایرانی چاپ شده است. او در سال 1329 با دفاع از رساله خود در مورد “زیبایی شناسی” موفق به کسب درجه دکترا از دانشگاه تهران شد و با تشویق فاطمه سیاح استاد راهنمای خود و همچنین صادق هدایت به داستان نویسی ادامه داد.
سیمین دانشور در سال 1327 زمانی که در اتوبوس نشسته بود تا راهی شیراز شود با جلا ل آل احمد آشنا شد و در سال 1329 با او ازدواج کرد.
هر قدر که جلال آل احمد در صحنه سیاست ایران نقشی پررنگ داشت، سیمین دانشور سعی کرده تنها از منظر یک نویسنده، سیاست ورزی کند. او اولین رئیس کانون نویسندگان ایران (در زمان رژیم گذشته) است. زمانی که در سال 1346 دولت وقت به فکر ایجاد “کنگره ملی نویسندگان ایران” افتاد، نویسندگان برای مخالفت با آن جلساتی تشکیل دادند. عاقبت جلال آل احمد در یک مهمانی در خانه خود (اسفند 1346) پیشنهاد کرد اتحادیه یا انجمنی از اهل قلم تشکیل شود. خواست جمع نویسندگان تامین آزادی بیان مطابق قوانین اساسی و اعلا میه حقوق بشر (یک خواست سیاسی) و دفاع از حقوق قانونی اهل قلم (یک خواست صنفی) بود. پس از چند نشست، در روز اول اردیبهشت 1347 در خانه آل احمد، فعالیت اولین دوره کانون نویسندگان ایران به ریاست سیمین دانشور آغاز شد. کانون بعد از دو سال عملا منحل شد و پس از آن دانشور فعالیت سیاسی چندانی نداشت ولی به هرحال او بانوی مطرح نویسنده و همسر جلا ل آل احمد بود.
یک بار هم در سال های بعد از دوم خرداد 76، در جریان استیضاح عطاء الله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مجلس پنجم، نام سیمین دانشور از طرف نمایندگان موافق استیضاح شنیده شد. مهاجرانی در دفاع معروف و به یاد ماندنی خود، ضمن نکوداشت و احترام بسیار به دانشور و تعریف و توصیف رمان “جزیره سرگردانی” به نمایندگان متذکرشد که آنها “سیمین بهبهانی” را با “سیمین دانشور” اشتباه گرفته اند. سیمین دانشور به اندازه نویسندگان مطرح دیگر در سیاست حضور دارد، حضوری که گاه ناخواسته است و اتفاق بالا نمونه ای از آن است!
دکتر دانشور تا سال 1359 که به درخواست خود از دانشگاه بازنشست شد به تدریس در دانشگاه هنر و ادبیات مشغول بود. از سیمین دانشور با توجه به نگارش رمان سووشون به عنوان نخستین زن رمان نویس ایرانی نام می برند. از وی کتاب های زیادی به جای مانده است که میتوان به کی سلام کنم، شهری چون بهشت، سووشون، جزیره سرگردان، از پرنده های مهاجر، ساربان سرگردان نام برد. دانشور از چند سال پیش به دلیل کهولت سن کمتر در مجامع فرهنگی حضور داشت و سرگرم نگارش جلد سوم سه گانه سرگردانی با عنوان کوه سرگردان بود.
آخرین اثر منتشر شده از سیمین دانشور”انتخاب” نام دارد. مجموعه ای از 16 داستان کوتاه که بخشی از آن ها تا کنون در هیچ مجموعه ای منتشر نشده است، اما چندین داستان نیز متعلق به مجموعه “ از پرنده های مهاجر بپرس” است که سال 1371 منتشر شده بود.
لقا السلطنه، اسطقس، انتخاب، برو به چاه بگو، ساواکی، بخت گشا، برهوت، میزگرد، مرز و نقاب، روزگار اگری، از خاک به خاکستر، باغ سنگ، دو نوع لبخند، روبوت سخنگو، از پرنده های مهاجر بپرس و متبرک باد خلیفه بودن انسان بر زمین داستان های این مجموعه است.
گفتنی است وی درحال حاضر ضمن کار کردن روی مجموعه داستان های مذهبی، در انتظار انتشار سومین و آخرین بخش از مجموعه سرگردانی خود با عنوان “کوه سرگردان” است.