نیم نگاه♦ شعر

محمد صفریان
محمد صفریان

در دفتر تازه به چاپ رسیده اشعار زیبا کرباسی، به یک سه گانه قدرتمند رسیدم که بر روان همچنان شرقی مانده من تاثیر عمیقی گذاشت و حال نگاهی گذرا دارم بر این کلمات سرشار از موسیقی و هوای مشرق زمین.

zibakarbaschi.jpg

پنجره ای به حزن مشرق زمین

ذن اول همچون باقی اشعار آهنگین شاعر با بازی با کلمه و ایجاد آوا و صدا در ذهن خواننده آغاز میشود(این روش رفته رفته بدل به سبک شعری زیبا بدل می شود)

ذن اول با صدای ترنم و نوازش باران شروع میشود و بعد در یک بازی کلامی لطافت باران به لطافت زن گره می خورد و شعر خواننده را به عمق پرستش عشق میبرد.

ران… ران… ران… ران های خوش تراش زنی ستون این بنای مرمری اند…

سپس شاعر معشوق را به خارج شدن از مدرکات امر می کند تا دیوانه وار به پرستش بنشیند معشوق بودائی خویش را.

زیر این معبد خم شو! گوش ها را بگیر، بریز در چشمهات، مثل تماشا در حیرتی چارتاق، سیخ بنشین.

این بند شعر یاد آور تکه ای از فیلم با او حرف بزن ساخته آلمادووار ملودرام ساز بزرگ اسپانیائی.

ذن اول با یک کادنس هوشمندانه به پایان میرسد…

با چک چک عزیز باران|، ران ران ران….در نای نای ناودان، دان دان…

شاعر باران آمده از آسمان را به موسیقی بدل می کند و پس از گشت و گذاری در تن و روان عشق، آن را با یک موسیقی دیگر دوباره به طبیعت باز می گرداند.

ذن دو هم با بازی با کلمه آغاز می شود اما از جنس اساطیری اش. در ذن دو ابتدا مهر و ماه با هم ادغام می شوند و سپس این مهر است که باعث و بانی آفرینش معرفی می شود که همانا اشاره ای است به آغاز هستی از نگاه ایرانیان و حادثه مهربانگ که بعدها به عرفان اسلامی نیز آورده شد.

مهر بانی است که بی مهربانی بی بی به بابا نمیرسد…

در بند بعد نگاه اسطورهای دیگری داریم. شاعر دنیا را بر شاخ گاوی میگذارد و گاو را پی سرنوشتش رها می کند، تا تصویری از بی عدالتی و واژگونی دنیا ارائه دهد.

تا شعر های مه آلود را مثل توری بکشو در هوای این زمین

که روی شاخ گاو بودا نشست و بوی نرگس داد.

در این بند شاعر آزرده از بی مهری و بی عدالتی، حتی بودا را نیز ازگزند کلامش در امان نمی گذارد و از افسانه نارسیس مدد می گیرد تا خود شیفتگی بودا را نیز بیان کرده باشد.

کجای در زمان زیبا که هرگز ما را کنار هم نخواست

شبیه تو شد که این قدر مرا شبیه تو می کند.

با این مهربانی بی بدیل که می وزد پشت گوشها و گردنم در سکوت مه مه

شاعر در این بند آخر- ما قبل آخر- مهر را همچون اولیس منجی معرفی می کند تا در این نا آباد بی قانون به نجاتمان آید.

(عشقت رسد به فریاد…) در این بند شاعر عاشق و معشوق را شبیه هم نشان می دهد. همان جذابیت عشق، که سرآاخر لیلی و مجنون را آنقدر شبیه هم می کند که وجه تمایزی برایشان نم یابیم.اما پایان شعر، خود حکایتی دیگر است شعر با صدای همان گاوی تمام می شود که کمی قبل سکان را به دستانش سپرده بودیم. با صدای گاو چرت رویای ما هم پاره میشود و به دنیای عادی باز می گردی

در ذن سه که محتوائی به مراتب قوی تر از ذنهای یک و دو دارد، پس از حضور ذهنی از عشق و زن و دنیای واژگون، شاهد نتیجه گیری شاعر هستیم. شاعرکه هر دو سوی زندگی را به ما نمایانده است، حال فلسفه شخصی اش را به کلمه می ریزد تا بگوید بین این و آن کدام؟ این بار هم نوائی کلمات شعر را اندیشمند می کند…

زی با زی، زی با میر…

در سطر اول امر به زندگی داریم. زیبا، زی!!! شاعر خود را به زیستن امر می کند. او خود رسم و قانون این بازی ناجوانمردانه را شناخته است، اما حاضر نیست بازی را به جبر ترک گوید یا به اصطلاح “جر” بزند و راه خروج از بازی را مرگ اختیاری میداند.

زی با گریخته از زیبا شبیه من

آهو گریخته از زیبا شبیه من

در این بند شاعر زیبائی را گریزان از من (تن) می داند در پی معنا. در ادامه شعر ما را به سرزمین هفتاد ودوملت می برد و در چند خط چکیده ای از ازدواج جادوئی مکتب تانترا، را بیان می کند.

زن از مرد درونش بارور می شود و زن از مذکر درونش با این تفاوت که میوه این هم آغوشی جای چشم سوم شیوا، کلمه است و شعر.

گوئی انسان با عشق خویش کلمه را خلق کرد و آنگاه که به قداست کلمه رسید و توانست خود را بیان کند، آرام گرفت و ساکن شد.

( و در آغاز کلمه بود و کلمه انسان بود و انسان خدا.)

پیراهن کرباسش را از تن کندم

جای زخم کتفش را نرم نرم بوسیدم

دیگرش را آرام آرام شعر شد…

شاعر، آنییموس(مذکر درون)اش را به آغوش می کشد واز رنگ رخسارش به او رنگ و معنا می دهد.

پریده رنگ را از بوم ناخن هاش کف دستم خراشیدم

به صورت بی رنگش صورتی پاشیدم

مذکر در آغاز سمبول، حال رنگ و معنا گرفته و هویت پیدا کرده است و در آغوش امین معشوق به آرامش رسیده است.

پتوی گرمی دورش پیچیدم، پیچ خوردم در گودیهایش، گرم نه، شعر شد.

مرد و زن که حال هر دو با فرزند شعر(چشم سوم روئیده در چاکرای ششم یا همان آجودا که انسان را قادر به دیدن و درک همزمان گذشته و حال و آینده میکند) به دنیای خارج از حرکت زمان رسیده اند، هریک به سوئی می روند و دوباره از هم جدا می شوند. با این تفاوت که اکنون هر دو کامل شده اند و رسالت انسانی خویش را به انجام رسانیده اند.

پس از این ازدواج و باروری شاعر خود را آماده مرگ و ورود به دنیای دیگر میکند.زیبا میر، زی با میر.

زی با میر نمایانگر در هم آمیختگی مرگ و زندگی است، آنگاه که انسان با سکون و خیال امن در جهان زنده ها زندگی میکند.

اما حیف که ساختار زیبای شعر در بندهای پایانی به هم ریخته است و و جملاتی خارج از موضوع اصلی، فرم و محتوای شعر را ضایع کرده اند.