گفت و گو♦ کتاب

نویسنده
بهاره خسروی

مهدی غبرایی قبل از آن ‌که مترجم شود، دوست داشت نویسنده باشد و گاهی هم یک فیلم‌ساز. در دوره ‏دانشجویی تحت تأثیر آثار غلامحسین ساعدی، اکبر رادی و بهرام بیضایی بود. از سال 67 به ترجمه پرداخت ‏و هم اکنون یکی از کهنه کارترین و بهترین مترجمین کشور ماست‎.‎‏ در تهران پای حرف های او نشسته ایم.

‏غبرائی آثاری از رومن گاری، میخاییل بولگالف، کازوئو ایشی گورو، مایکل کانینگهام، ژوزه ساراماگو، ‏راینر ماریا ریلکه و … در کارنامه خود دارد. و اخیراً با چاپ ترجمه مجدد وی از کتاب موج‌ها[ویرجینیا ‏وولف] و هزار خورشید تابان- دومین کتاب خالد حسینی که قبلاً اولین اثر وی بادبادک‌باز را ترجمه کرده ‏بود- نامش بار دیگر بر سر زبان علاقمندان فرهنگ افتاده است. ‏

mehdighabraee1.jpg

گفت و گو با مهدی غبرایی

‎ ‎دوست دارم همه آثار وولف را ترجمه کنم‎ ‎

برای این که پای صحبت های مهدی غبرایی بنشینیم، بهانه های زیادی هست؛ کتاب هایش که هر کدام چند ‏صباحی در وزارت ارشاد خاک می خورند، ترجمه هایی که همزمان با ترجمه غبرایی روانه بازار کتاب می ‏شوند، آشفتگی فراوانی که در حال حاضر بازار ترجمه کتاب را در ایران به هم ریخته است و … به همه این ‏ها ترجمه اخیر غبرایی از کتاب موج های ویرجینیا وولف – که حدود سی سال پیش با نام «خیزاب ها» و با ‏ترجمه پرویز داریوش منتشر شد – را هم اضافه کنیم. ‏

غبرایی که وولف را در ردیف نویسندگانی مثل جیمز جویس و مارسل پروست می داند، خیلی علاقه دارد تا با ‏سرمایه گذاری یک ناشر همه آثار وولف را در ایران ترجمه کند. او امروز 61 سال سن دارد و حالا خیلی ‏خوب می تواند کارهای خوب را بشناسد و قدر آن هار ا بداند. ‏

‎ ‎فاصله بین انتشار و ترجمه کتاب “هزار خورشید تابان” نسبت به ترجمه های قبلی شما کمتر بود. ‏با وجود این شرایط از ترجمه کتاب راضی هستید؟‎ ‎

بنا بر چیزهایی که من از زبان دیگران – به خصوص اهالی فن از جمله دوست عزیزم آقای میرعباسی - ‏شنیده ام حاکی از این است که ترجمه من از کتاب هزار خورشید تابان مقبول طبع خوانندگان به ویژه دوستان ‏متخصص در این زمینه قرار گرفته است. این تایید طبیعتاً موجب خوشحالی من هم شده است. بنابراین شخصاً ‏از کار ترجمه این کتاب ناراضی نیستم. هرچند که غالبا با توجه به حساسیت هایی که شخصا در کار ترجمه ‏در خودم سراغ دارم کارهایی را که برای ترجمه انتخاب می کنم چندین بار بازخوانی می کنم و آن ها را ‏صیقل و تراش می دهم که طبعا درباره این کتاب فرصتی را که نیاز بود در اختیار نداشتم. با این وجود تا ‏جایی که امکان داشت تلاش کردم تا ترجمه مناسب و شایسته ای از هزار خورشید تابان ارائه کنم.‏

‎ ‎ولی بعضی از کتاب فروشی ها عنوان می کنند که این کتاب به دلیل غلط های فراوان چاپی از ‏سوی ناشر جمع آوری شده است؟‎ ‎

این مساله به هیچ وجه صحت ندارد. ترجمه چاپ اول به سرعت در بازار کتاب ایران تمام شده است. البته ‏‏500 نسخه آن را به افغانستان فرستادند که به این مساله در شناسنامه کتاب اشاره شده است. بنابراین کتاب به ‏چاپ دوم هم رسیده است. ‏

mehdighabraee2.jpg

‎ ‎در بادبادک باز تحولات سیاسی فقط یکی از ابزارهای خالد حسینی برای نمایش زندگی افغان ‏هاست. ولی در هزار خورشید تابان به نظر می رسد عمده بدبختی مردم افغان فقط و فقط ناشی از نابسامانی ‏های سیاسی حاکم در کشور است. خالد حسینی در این کتاب بیشتر از آن که زندگی زن های افغان را تصویر ‏کند، به انتقاد از مجاهدین می پردازد. نظر شما در مورد این دیدگاه خالد حسینی به عنوان شخصی که هر دو ‏کتاب وی را ترجمه کرده اید، چیست؟‎ ‎

در مسایل سیاسی اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. اما درباره مسایلی که در افغانستان به وجود‌آمده است – ‏گذشته از اشغال این کشور توسط شوروی و پس از آن آمریکا – من فکر می کنم همه آن ها ریشه های داخلی ‏دارند. یعنی نطفه این بدبختی ها در داخل این کشور شکل گرفته است. درواقع فشارها و عوامل خارجی در این ‏بین بیشتر نقش عامل تشدید کننده را داشته اند و گرنه بعد از کوتاه شدن دست شوروی سابق از امور داخلی ‏افغانستان اگر در داخل این کشور نگاه و درک لازم برای ایجاد تمرکز و آرامش وجود داشت این همه ‏سردرگمی و بدبختی برای مردم افغانستان به وجود نمی آمد. خالد حسینی هم روی این مساله تاکید زیادی ‏دارد. با این که در بادبادک باز تکیه داستان روی مردها و روابط بین آن هاست و در هزار خورشید تابان ‏مسایل زنان به چالش کشیده می شود، در هر دو رمان ما یک اشتراک منشا در بدبختی ها و مصیبت ها را به ‏روشنی می بینیم. معضلات سیاسی، دعواها، اختلافات و «روا نداری» که در بین گروه های مختلف افغانستان ‏جایگزین روادارای شده است، سرفصل همه نا به سامانی ها و ویرانی ها قلمداد می شود. من شخصا با این ‏نوع نگاه خالد حسینی در هزار خورشید تابان موافقم.‏

‎ ‎خیلی ها عقیده دارند روایت های داستان، شبیه روایت فیلم های هندی است و آن را نسبت به ‏بادبادک باز اثر به مراتب سطحی تری می دانند.‏‎ ‎

طبعاً نویسنده از روایت فیلم های هندی تاثیر گرفته است. البته توجه داشته باشید که خالد حسینی در بادبادک ‏باز صریحا به این مساله اشاره کرده و گفته است: “زندگی شبیه فیلم های هندی نیست.” او توانسته است عقیده ‏اش را به این مساله در رمان به درستی اجرا کند. به نظر من خالد حسینی چه در بادبادک باز و چه در هزار ‏خورشید تابان از روایت هندی و اشک و آه های آن کاملا فاصله گرفته. هر چند شاید این طور به نظر برسد که ‏بادبادک باز از کشش داستانی بیشتری برخوردار است با این وجود من تصور می کنم هزار خورشید تابان هم ‏با برخورداری از کشش لازم موفق شده در دام روایت های سوزناک هندی گرفتار نشود. خالد حسینی در رمان ‏دوم خود سعی نکرده مسایل زندگی را به راحتی و سادگی به سرانجام خوش برساند بلکه جنبه های مثبت و ‏منفی زندگی را لحاظ کرده است. نویسنده در هزار خورشید تابان چند قدم از بادبادک باز فاصله گرفته است به ‏این دلیل شخصیت های داستان را مطلقا سیاه یا مطلقا سفید نمی بیند بلکه هر دو جنبه خیر و شر را در نظر ‏دارد. شما حتی در مورد رشید که یکی از شخصیت های آنتی پاتیک و منفی داستان است می توانید متوجه این ‏نگاه او شوید. به روایت خالد حسینی رفتارهای رشید تحت تاثیر حوادث اجتماعی زادگاه و فرهنگ محل تولد ‏و پویای او قرار گرفته است. بنابراین از شخصیت او یک تصویر کاملا منفی نمی سازد. ‏

‎ ‎شما ترجمه های دیگری که از این کتاب شده است را دیده اید؟‎ ‎

من عادتا لزومی نمی بینم که وقتی اثری را خودم ترجمه کرده ام ترجمه های دیگری را که روی آن شده است ‏را بخوانم. در این مورد هم معمولا برای دوری از هرگونه مناقشه هیچ قضاوتی نمیکنم. این خواننده است که ‏باید تشخیص دهد چه ترجمه ای خواناتر است و نسبت به زبان اصل نزدیک تر و وفادارتر عمل کرده است.‏

‎ ‎یعنی از هم زمان بودن این ترجمه ها هم اطلاع نداشتید؟‎ ‎

موقع ترجمه فقط از وجود یک ترجمه دیگر مطلع بودم و مساله ای هم که روی آن به شدت تاکید دارم این است ‏که اگر از وجود چند ترجمه دیگر روی هر اثری که قصد ترجمه آن را دارم اطلاع پیدا کنم، حالا هر کتابی ‏که باشد، بدون شک از ترجمه آن منصرف می شوم. به این دلیل واضح که اگر قرار بر پرفروش شدن یک ‏کتاب باشد و به پنج چاپ یا به فرض محال به 10 چاپ برسد، این فروش بین چند ترجمه تقسیم می شود و این ‏وسط مثلا سهم من دو چاپ خواهد بود که این مساله با خصوصیات من در کار ترجمه و زمانی که صرف این ‏کار می کنم تضاد دارد. از طرف دیگر با این کار بازار آشفته ای شکل می گیرد که در نهایت ممکن است ‏منجر به سردرگمی خواننده عام شود. خوانندگان حرفه ای مطمئنا در این مواقع می توانند ترجمه مناسب و ‏بهتر را تشخیص دهند ولی خواننده آماتور دچار سردرگمی خواهد شد. بنابراین با وجود رمان های زیادی که ‏الان در اختیار دارم دلیلی نمی بینم سراغ رمان هایی بروم که می دانم چند ترجمه هم زمان خواهند داشت.‏

‎ ‎بعضی ها هم معتقدند که وجود چندین ترجمه از یک اثر به درک بهتر متن کمک می کند.‏‎ ‎‎ ‎

باید در نظر داشته باشیم در جامعه ای که فروش کتاب و کتاب خوانی آمار قابل ملاحظه ای دارد شاید این ‏مساله قابل تامل باشد. ولی در ایران که طبق آمار سطح نازلی از کتاب خوانی رادراختیار داریم من فکر می ‏کنم وجود ترجمه های متعدد چندان مناسب نباشد. به قول نیما آن که از پی می آید غربال به دست دارد. کار ‏ماندگار ماندنی است و کارهایی هم که پیرو نیازهای مقطعی هر دوره هستند به آینده تسری پیدا نمی کنند.‏

mehdighabraee3.jpg

‎ ‎با این توضیحاتی که شما دادید، راه حل آشفتگی بازار ترجمه کتاب را چه می دانید؟‏‎ ‎

به شخصه چندان به دنبال راه حل و چاره اندیشی نیستم. من کار خودم را می کنم و در کارگاه خودم چکش می ‏زنم. به این چیزها زیاد فکر نمی کنم. با این وجود به نظرم می رسد تنها راه حل موجود پذیرش قانون کپی ‏رایت است. به هر حال صاحب نظران باید در مورد این وضعیت و تغییر آن نظر بدهند. ‏

‎ ‎آقای غبرایی خیلی از کتاب های شما مدت ها در وزارت ارشاد معطل دریافت اجازه چاپ می ‏مانند. دلیل این مساله چیست؟‎ ‎

خوشبختانه محدودیت ها و ممنوعیت هایی که در این زمینه اعمال می شود از روی حساب و کتاب نیست و از ‏اصول خاصی پیروی نمی کند. گاهی محدودیت اعمال می کنند، گاهی اعمال نمی کنند. این مساله هر چند که ‏لطمه های مالی زیادی را به من مترجم که حرفه ای به این کار مشغولم وارد می کند ولی کاملا ناامید کننده ‏نیست و قابل حل به نظر می رسد. گله های من هم غالبا مقطعی بوده و امیدوارم چند کتابی که هنوز در ارشاد ‏دارم به زودی مجوز بگیرند.‏

‎ ‎مثلا کتابی مثل “کتاب ریتم ها”ی لنگستون هیوز مدت هاست در ارشاد معطل مانده. سرنوشت آن ‏چه شد؟‎ ‎

درست است. این کتاب بی هیچ دلیلی تا امروز مجوز انتشار نگرفته است. ظاهرا روند دادن مجوز این گونه ‏است که باید دید کتاب ها دست کدام ممیز وزارت ارشاد می افتند تا او نظر دهد که کتاب قابل چاپ هست یا ‏نه. مساله جالب برای خودم درباره ریتم ها این است که این کتاب 60 – 70 صفحه ای کم حجم هیچ مساله ‏اخلاقی ای ندارد و ظاهرا برای دریافت مجوز دست کسی افتاده که نتوانسته موضوع آن را به درستی ارزیابی ‏کند. کتاب هایی بوده اند که مشکلات بیشتری داشته اند اما مجوز گرفته اند.‏

‎ ‎چطور شد سراغ کتاب موج ها رفتید؟‎ ‎

در سال 56 یا 57 خیزاب ها با ترجمه داریوش منتشر شد. همان طوری که در ابتدای ترجمه کتاب هم گفتم، ‏داریوش در زمینه ترجمه آثار بزرگ در ایران پیشگام بوده است. و حالا با این که در میان ما نیست نمی شود ‏محاسن ترجمه های او را نادیده گرفت. نسل ما به نوعی در جوانی و نوجوانی با ترجمه های کتاب های ‏اشتاین بک و همینگوی داریوش بزرگ شدیم و رشد فکری و ذهنی کردیم.در ترجمه های داریوش تکه های ‏فوق العاده و درخشانی هست و در برخی قسمت ها ایراداتی وجود دارد. در عین حال موج های ولف یک ‏فصل نهایی 50 صفحه ای دارد که در ترجمه فارسی آن چیزی حدود 70 صفحه شده است. این فصل در ‏ترجمه خیزاب های داریوش از قلم افتاده است. پس غیر از ایراد جدی که من به قسمت هایی از ترجمه ‏داریوش وارد می دانم کتاب ناقص هم هست. در واقع بعد از این که ساعت ها را ترجمه کردم جرات پیدا ‏کردم که سراغ دیگر آثار ولف هم بروم. موج ها شدیدا مرا جذب کرده بود. انگار کتاب من را صدا می کرد ‏تا آن را ترجمه کنم. قبل از آن تجربه سخت و البته لذت بخش ترجمه ی “دفترهای مالده لائوریس بریگه” اثر ‏راینر ماریا ریلکه را داشتم که در واقع بزرگ ترین اثر منثور ریلکه است که حدود 8 سال پیش کار ترجمه آن ‏تمام شد.‏

‎ ‎ظاهرا وولف در موج ها از ریلکه تاثیر گرفته است. این مساله چه اندازه در ترجمه کتاب به شما ‏کمک کرد؟‎ ‎

البت وولف نویسنده تاثیر پذیری بود. او تحت تاثیر خیام و خیلی از نویسنده های صاحب سبک و مطرح انگلیس ‏بود و البته می خواست باب تازه ای را در رمان نویسی کشف کند. و این کار را هم کرد. او در موج ها آن ‏چه را وصف ناشدنی است در قالب کلمات و البته با زبان پیچیده خود وصف مینماید. موج ها در این زمینه ‏موفق ترین رمان وولف به نظر می رسد. کلمات وولف صرفا کلمه نیستند بلکه آتش هستند – آیزنشتاین درباره ‏بلیک می گوید کافی است دو کلمه به او بدهید، کلمه سومی ازاین دو می سازد.دیگرکلمه نیست، ستاره است. ‏عقیده من این است که وولف و ریلکه هردو توانستند این کار را بکنند.‏

‎ ‎نسل ما برخلاف نسل گذشته هر ترجمه ای از آثار نویسندگانی هم چون وولف را نمی پذیرد. دلیل ‏آنرا چه می دانید؟‎ ‎

یک نسل قبل از ما به دنبال روایت و ترجمه روایت بود. استاد گران قدر ما آقای محمد قاضی که همه ما در ‏زمینه ترجمه شاگرد او هستیم غالبا رمان های روایی را ترجمه کرده است و هیچوقت مثلا سراغ آثار آلن رب ‏گریه نرفته. نسل ما که شاگردهای او هستیم همیشه خواستند روی یک نویسنده بیشتر تمرکز کند. اساتید من ‏مثل‌آقای حسینی که ارادت قلبی و خالصانه به ایشان دارم و همین طور آقای دریابندری همین روند را در پیش ‏گرفته اند. میراث این ها حالا به ما رسیده است. پرویز داریوش در ترجمه خیزاب ها – که البته به نظر من ‏ترجمه صحیح آن موج هاست – و خانم دالووی کوشش خودش را کرده است با این وجود نتوانسته سبک ‏نویسنده را به درستی درک کند. به خصوص در موج ها که متوجه نشده است نویسنده کجا دارد نقاشی می ‏کند، کجا شعر می گوید و در دنیای نوشتن خودش چه کشف هایی را کرده است. امیدوارم تلاش من در جهت ‏تمرکز روی سبک نویسنده و شناخت و انتقال صحیح آن به خواننده بازتاب وسیع تری پیدا کند.‏

mehdighabraee4.jpg

‎ ‎تاکنون به این فکر کرده اید که کل آثار وولف را ترجمه کنید؟‎ ‎

بله. اگر ناشری باشد و سرمایه گذاری هم بکند من مایلم تا آخر عمرم فقط و فقط آثار وولف را ترجمه کنم. حتا ‏در همین زمینه با یک ناشر مذاکره هم کردم.می دانید که آثار وولف و هر 7 رمان او با تکنیک جریان سیال ذهن ‏نوشته شده است. حالا من اگر بخواهم مثلا – تاکید می کنم مثلا – خانم دالووی او را ترجمه کنم چیزی حدود ‏حداقل 2 سال زمان می خواهد. برای من هم که ترجمه نه فقط ذوق و علاقه ام که حرفه ام است ضروری ‏ترین مساله تامین مالی از سوی ناشر است تا این مساله محقق شود. با اوضاع فعلی فکر می کنم که تنها یک ‏معجزه می تواند این خواسته من را عملی کند. در همین جا باید بگویم که نه فصل اول از اولین رمان وولف ‏که آن را با تکیه بر جریان سیلان ذهن نوشت ترجمه کرده ام و هم چنین 2 فصل از آخرین رمان او – میان ‏پرده ها – را که بعداز مرگش توسط لئونارد وولف همسر او منتشر شد ترجمه ابتدایی شده است. اصراری که ‏من دارم این است که در زمینه ترجمه آثاری مثل آثار وولف باید در کنار مترجم صاحب نظرانی هم باشند که ‏به نوعی با همفکری چند نفر – زیرا ترجمه آثار او کار یک نفر نیست – آثار را به چاپ برسانند. این مساله ‏مستلزم حمایت و پشتیبانی ناشران است که مشتاقانه صورت نمی گیرد.‏

‎ ‎در ترجمه موج ها، ناشر در این زمینه ها به شما کمک کرد؟‎ ‎

تنها کمکی که به من کرد این بود که بعد از این که کتاب از ارشاد مجوز گرفت با راهنمایی بعضی از دوستان ‏به این نتیجه رسیدم که کتاب هنوز تراش و صیقل نهایی را نخورده است. همان موقع بود که از ناشر خواستم ‏دست نگهدارد که این کار را هم کرد. ولی از نظر مالی واقعاً مبلغ ناچیزی به من رسید که شما از شنیدن آن ‏خنده تان می گیرد.‏

‎ ‎آقای غبرایی، شما کتاب هایی از نویسنده های مختلفی را ترجمه کرده اید. از ساراماگو تا وولف و ‏از ریلکه تا خالد حسینی. دلیل این امر چیست؟‎ ‎

من از دوره نوجوانی و جوانی با رمان بزرگ شدم. در واقع هیچ چیز مثل رمان نیازهای روحی من را ارضا ‏نمی کرد. در مورد بعضی کارهایم صرفا مطابق میل و علاقه شخصی ام کار کرده ام یعنی این ها کار دلم ‏هستند. مثل موج ها و ریلکه.البته کتاب ریلکه در زمان چاپ با وجود نقدهای زیادی که روی آن نوشته شد آن ‏طور که شایسته آن بود معرفی نشد. در تیراژ 3هزار نسخه چاپ شد که البته هنوز همه نسخه های آن به ‏فروش نرفته است که خیلی امیدوارم این اتفاق بیفتد. یک سری از آثار را هم برای دل خودم ترجمه می کنم و ‏هم برای دل خواننده.در مورد برخی دیگر صرفا سلیقه مخاطب را در نظر می گیرم. به این خاطر که معتقدم ‏رمان کم ایراد خوشخوان اگر ترجمه خوبی هم داشته باشد نتیجه بهتری می دهد. خیلی خوب است که خواننده ‏عام ایرانی به جای خواندن کتاب های کم ارزش که حتی به چاپ بیست و پنجم هم می رسند آثار خوشخوان را ‏بخواند که با یک ترجمه مناسب هم، همراه شده باشند.‏