شعرهای نیکی جیووانی
ترجمهی داوود صالحی
سرزمین هرز به شعر جهان میپردازد/ شعرهای نیکی جیووانی
اشاره:
نیکی جیووانی هماکنون استاد زبان انگلیسی در دانشگاه ویرجینیا است. چندین هفتهنامهی ادبی از او به عنوان بانوی سال شعر نام بردهاند که عبارتند از: اسنس، مادمازل ایبنی، لیدیز هم زورنال. شعرهای دلباختگی، شعرهای نو، پیشکاران کلیسا از کتابهای منتشرشدهی او هستند. جوایز او عبارتند از: جایزهی لنگستن هیوز و بیش از بیست رتبهی افتخاری از دانشگاهها و دانشکدههای ملی. جیووانی نخستین دریافتکنندهی جایزهی روزا برای نشان زن دلاور است.
در نقشهای دیگر
نجوا میکنم
با خود
دیگران میانگارند
با تلفن سخن میگویم
در نماهای دیگر
دوست دارم بررسیکنندهای باشم
مردم افسوس میخورند
برای من
مرا دیوانه مینامند
آرزومندم بیخانمان و دلتنگ میان خیابان باشم
گه به گاه جا به جا کنم کیسههای قهوهای کاغذ را
بگومگو کنم و خندان باشم
و ترانهای زمزمهکنم
تنهایم
در کنار ظرفشویی آشپزخانه
یا پشت فرمان خودرو
برمیدارم از مایکروویو
مرغ برشتهای را به همراه هویج
به سادگی میتوان به آن پی برد
در زندگی
شادمانی را برگزیدهام
من همیشه خندانم
گام میزنم در باران عشق
من شیدایم
مرا بدون عشق کاری نیست.
کاشکی
اگر نمیآمدم به آغوشت
پایی بر زمین نمیزدم تا بالا و پایین برم
هیچگاه نمیبوییدیم بوی تن تو را
شاید میآسودم در چشمهای شب
اگر دستم به دستات نمیرسید
هرگز هماوا نمیشدم
با لبهایی که وسوسهانگیزترین شیرینی در جهان است
زمان زیادی نمیخواهد
برای آرام گرفتن زبانم در چال گونههای تو
شاید میآسودم در چشمهای شب
اگر زیاد کنجکاوی نمیکردم
درباره خروپفات
در زمانی که که نوازش میکنی بالش را و به خواب میروی
هنگامی که بیدار میشوی چه میگویی؟
اگر قلقلکت دهم
آیا مهربانانه میخندی
اگر این فریبندگی
این سردرگمی
این آرزوی بیپایان
به دوردست میگریخت
شاید این درد پرسشی میگشت برای پرسیدن
انگاه میتوانست دارای پاسخی باشد
اگر دست میکشیدم از خواب و خیال تو
شاید میآسودم در چشمهای شب.
یادداشتهای دشت
( برای تو)
آرزومندانه در جادهی سوم
میروم به سوی آن
چهارمین چیز و نابگه
مینشنیم بر روی کپهای
هر کسی آه و نالهای شنید
آن آه و نالهی من است
آنکه میشنود نالهی جانسوزی را
تو بایست باشی
کپهای شکر
کپهای نمک
انگشتم را فرو میبرم در آن
و مزه میکنم
آنها گفتند: تو را ندیدهاند
در درازنای بیست سالی که گذشت
آنها گمان میکردند
شایده نابود گشتهای
گول نمیخورم ولی دیدم که لبخند میزنی
من مشتاقم
با این همه
در اینجا
هنوز مرا فرا میخوانی
برای نردباختن در عشق.
نغمهی جازم
نغمهی جازم
نرمم اما نه مانند موسیقی پاپ
خونسردم اما نمیمانم در یک جا
من آوای خروشان
زندگی توأم
تو مرا مینویسی در میان ناهماهنگی
و سیاه میکنی کاغذی کوچک را
زمانی شاید
یکی یا دو تا بودند
که میستودند تو را در آن جا
جازم
هنگامی که تنهایی
به سوی تو میآیم
ضرباهنگی میدهم به تو تا بسازی آهنگی
و پساوندی برای تلواسه
سازگارم با جاز ناب
سگت میآساید در کنار من
خنکایی برای گربهها
مزهای شورم
برای ماهیات در میان استخر
بیا و بپذیر
که نیازمند منی
بر زبان بران
که همیشه خوهان منی.
یک ماهی بیرون آب
من
از احساس آن پری دریایی آگاهم
آبششهایت را
از دستدادهای
دیگر نمیتوانی
به درون آب برگردی
ولی
در آنجا راهی نیست
تو نمیتوانی
بر خاک زندگی کنی
گربهها در آنجایند
سگها و خرگوشها
آنانکه شاید به آتش بسوزانند
شادمانی را
با به دام انداختن
یک چیز شگفتانگیز
کودکان دبستانی
آنجایند
کسانی که میخواهند
پارهسنگها را پرتاب کنند
و بخندند
به ماهی کوچکی
که سفرهماهی
نامیده میشود
بیگمان در آنجا
یادگار عشقی هست
که این کهربای سیاه را
به پیش میراند
سپس
بر روی کرانه میاستم
گوش میدهم به خیزابها
که تن میسایند بر روی تختهسنگها
آرزو میکنم
کاش دیده بودم
پایان این داستان را
از همان آغاز
به جای پایاناش.