ابریشمچی و زندگی در پیله

محمد رهبر
محمد رهبر

یک هفته پیش از آغاز دوره تازه ی مذاکرات ژنو بر سر فعالیت های هسته ای ایران، ابریشمچی در پاریس و یک کنفرانس خبری به نمایندگی از مجاهدین تیر آخر برای زمینگیر کردن مذاکرات را شلیک کرد، دستانِ ابریشمچی که مجاهدین برادر شریف صدایش می کنند، نقشه ایران را با نمایه ای بالا و پایین می کرد و جایی در کرانه ی کویر و نزدیک مبارکه ی اصفهان را نشان می داد که به زعم مجاهدین سایت مخفی دیگری است و سندی بر بمب سازی جمهوری اسلامی اما اینبار مانند دهسال پیش تیر مجاهدین بر هدف ننشست، با اینکه سازمان اولین افشا کننده ی سایت های زیر زمینی جمهوری اسلامی بود و توانست نظام را به بحرانی تو در تو و طولانی فرو برد اما افشا کردن “معدن شرق” چندان توجهی را جلب نکرد، یا اساسا اطلاعاتِ خبر چین های مجاهد دروغ بود و یا بدتر از آن عزمی در غرب برای مذاکره و تفاهم است که خبر بیاری مجاهدین را به چیزی نمی گیرند.برادر شریف اما هر چه از دستش بر می آمد را انجام داده بود تا همنوا با عربستان و اسرائیل و کمی فرانسه چوب لای چرخ مذاکرات بگذارد. ۶۴ سال از عمر ابریشمچی می گذرد و ۴۰ سال در سازمان است و دیگر وطنش همان سازمان است.

 بلند مرتبه ترین عضو مرد سازمانِ مجاهدین که درغیبت طولانی مسعود رجوی از پس سقوط صدام، سعی دارد تا سایه ای باشد از رهبری که کسی نمی داند زنده است یا مرده. هرچند سردسته ی مجاهدین خلق مریم رجوی است اما این ابریشمچی است که می تواند قدری شبیه خدواندگارِ مجاهدین حرف بزند و صدایش را به یاد مرادش زیر و بم کند و نه با آن اعتماد نفس رجوی ولی به قدر بضاعت با سکوتِ منقطع و تکرار صدا دارِ همان معدود کلمات همیشگی و همواره ای که در سازمان رواج دارد، دنیا را تفسیر کند.

 اما همیشه این گونه نبود، روزی روزگاری ابریشمچی جوان فکر می کرد که باید با اصلاح و فرهنگ سازی و آموزش و تربیت نسلها به جایی رسید، آن وقتها در مدرسه ی مذهبی علوی درس می خواند و خانه شان زیر گذر سقاخانه بود، صبح ها نان داغ تافتان می گرفت و لذتش خوردن چای شیرین. در رشته ی شیمی دانشکده فنی تهران قبول شد و در سالهای لیسانس آنقدری از سیاست نمی دانست جز اینکه در انجمن اسلامی رفت و آمدی داشت و کتابهای ممنوعه می گرفت و بیش ازآنکه کتاب بخواند در کار پخش کتاب بود تا پاییز سال ۴۷ که به دوره فوق لیسانس رسیده بود، کارش همان پخش کتاب بود تا اینکه جذب مجاهدین شد و ازآنجا که در آن سالها مجاهدین نامی جز “سازمان” نداشتند، با یکی دو جلسه سازمانی شد. آن طور که در ۶۴ سالگی گفته هیچ نامی در گوشش طنین اندازتر و دل انگیز تر از سازمان نیست، “سازمان در واقع عشق زندگی من است.”

هنوز سازمان بی نام و نشانی که پس از سال پنجاه مجاهدین خلق شد، نامبردار نشده بود که ساواک توانست منهدمش کند، بنیانگذاران اعدام شدند و رده های میانی به زندان ابد محکوم شدند و مهدی ابریشمچی که عضوی مادون بود نیز تا هفت سال بعد و در آستانه ی انقلاب اسلامی و مهر سال ۵۷ در زندان ماند. مسعود رجوی را آنقدر ها ندید چرا که به زودی از زندان اوین به مشهد منتقلش کردند و می توان حدس زدکه عشق آتشین اش به مسعود که بعد ها قربانی از او گرفت پس از انقلاب شعله ورشد.

از زندان آمده های مجاهدین که بر موج انقلاب اسلامی سوار بودند و خاطره ی تغییر ایدئولوژیک سال ۵۴ اکثریت اعضای سازمان را از یاد برده بودند، حلقه ای شدند بر نگین رجوی که خوب حرف می زد و خوب حرف می زد و بازهم فقط خوب حرف می زد.

 مجاهدین به سرعت در میان جوانان تازه سیاسی شده که نوستالژی خلق و قیام داشتند و انقلابی نه چندان خونین راضی شان نکرده بود، گستره ای چشمگیر یافت و حاکمیت روحانی جمهوری اسلامی نیز این رقیب شورمند و تازه نفس را به گوشه های رینگ مبارزه برد و مهدی ابریشمچی به خود آمد و یکباره وسط پاریس بود. موسی خیابانی شاخص ترین عضو و همرده ی مسعود رجوی و اشرف ربیعی همسر مسعود در ایران ماندند و کشته شدند. مسعود رجوی با بنی صدر رییس جمهور ماضی به پاریس گریخت و هنوز یکسالی از کشته شدن اشرف نگذشته بود که دختر بنی صدر را به زنی گرفت. ابریشمچی و همسرش مریم عضدانلو قاجار چندان سری در میان سرها نداشتند و این تا وقتی بود که اختلاف بین بنی صدر و رجوی به طلاق دختر از مسعود ختم نشده بود.

مسعود برای دومین بار از خانه ی بخت بیرون زده بود و بخت تازه می جست. زمستان سال ۶۲ مریم بی آنکه سابقه ی سازمانی خاصی داشته باشد تا آنجا که می توانست ارتقا پیدا کرد و هم رده ی رجوی شد و چیزی نگذشت که نشریه مجاهد چاپ پاریس اعلام کرد که مریم، رجوی شده است در این فعل و انفعالات زناشویی برادر شریف جز رضایت چیزی ابراز نکرد. عشق او سازمان بود و سازمان رجوی بود. نشریه مجاهد دلیل این ازدواج را این گونه توضیح داد که با ارتقای مریم و فعال شدنش در شاخه ی نظامی و ارتباط هر روزه با رجوی باید که محرم می شدند و ازدواج ضروری بود، در کمپ مجاهدین در پاریس که به شدت از سوی پلیس فرانسه حراست می شد، جشنی به پاشد و مریم به عقد مسعود در آمد و در تمامی جشن مهدی ابریشمچی حضور فعالانه داشت. چند ماه بعد برادر شریف خواهر موسی خیابانی را به عقد خود در آورد با اختلاف سنی ۱۷ سال.

سالهاست که مهدی ابریشمچی خاطره می گوید و افشا می کند اما از آن اسفند سال ۶۳ هیچ خاطره ای ندارد، در سالهای گریز زدن مجاهدین به عراق مریم و مسعود ارتفاع گرفتند و رابطه ی ابریشمچی با مریم، خواهرانه بود. ابریشمچی نزدیکترین مرد به مسعود شد و مسوول اطلاعات مجاهدین و سر حلقه ی ارتباط با استخبارات عراق، از عملیات فروغ جاویدان جان به در برد و از بمباران اشراف توسط هواپیماهای آمریکایی زنده ماند و حالا بیش از یک دهه از غیبت مسعود می گذرد و باز مریم مانده است و مهدی. مجاهدین هنوز افشا می کنند و مریم همچنان خواهر است و مهدی ابریشمچی از پیله ی خویش بیرون نیامده است.