راست داخلی در آستانه برخورد با راست جهانی

نویسنده

‏‏rezaalijani.jpg

نادر ایرانی

رضا علیجانی، از فعالان ملی ـ مذهبی درگفت و گو با روز از تغییر مرکزـ پیرامون درجناح راست سخن ‏گفته و با این تاکید که “سلسله مراتب میان نیروها ی این طیف کاملا تغییر کرده است”. او تغییرات به وجود ‏آمده درجریان راست را، ایدئولوژیک نمی داند، اما بر این باور است که تفاوت درایدئولوژی های سیاسی ‏برفضای سیاسی تاثیر می گذارد. این گفت وگو در پی می آید.‏


‎ ‎با توجه به اینکه امروز جریان راست شامل سه نسل قبل از انقلاب، انقلاب وزمان جنگ است، ‏فکر می کنید در رهبری جریان راست چه تحولی اتفاق افتاده است؟‎ ‎

مشاهدات نشان می دهد که در شرایط کنونی جای مرکز و پیرامون در جریان راست عوض شده است. به ‏عبارت دیگر شاهد آن هستیم که سلسله مراتب قدرت وهمچنین منبع اقتدار در جریان راست دچارنوعی تغییر ‏شده است. در ابتدای انقلاب یا در دهه اول انقلاب، در هسته مرکزی جریان راست، روحانیون وسیاسیون با ‏سابقه ای قرارداشتند که به رهبری انقلاب نزدیک بودند. پیرامون آنها هم مداری از تکنوکرات هایی بودند که ‏معمولا قبل از انقلاب جذب این جریان شده بودند و عمدتا در نظام پست های کلیدی از جمله پست های ‏وزارت و مدیرکلی و… را به عهده داشتند.اما در مدار سوم افراد و جوانانی بودند که عمدتا در بخش های ‏جهاد وسپاه فعال بودند. به عبارت دیگر سلسله مراتب مسلط چنین بود. ‏


‎ ‎این سلسله مراتب از چه زمانی دچار تغییر شد؟‎ ‎

به نظر می رسد که از نیمه دوم دهه 60 جای محور اول وسوم به تدریج جابجا شده است. به نحوی که ‏نیروهای جوان دربخش های جهاد وسپاه و نیروهای امنیتی و… که قبلا جزو نیروهای پیاده نظام بودند، به ‏تدریج و با افزایش سن وتجربه، به مدارهای بالاتری ارتقاء یافته و سربازان گذشته تبدیل به فرمانده های جدید ‏شده اند. البته این جابجایی نسل ها یا تلفیق نسل ها در اکثر جریانات سیاسی کشور اتفاق افتاده است. به عبارت ‏دیگر در جریانات اصلاح طلب هم روزی بهزاد نبوی جایگاه محوری داشت، به تدریج حجاریان این جایگاه ‏را به دست آورد و سپس به تعادل هایی منجر شد. نیروهای اپوزیسیون ومنتقد هم به همین شکل. درمیان ملی ـ ‏مذهبی ها هم ما شاهد سه نسل مسن، میان سال وجوان هستیم. اما رابطه این سه نسل درجریانات مختلف فرق ‏می کند. درجریان راست به علت اینکه در مرکز قدرت قرار گرفته است این موضوع حساس تر جلوه می کند. ‏


‎ ‎برای فهم ریشه های اقتدار این گروه، آیا می توانیم با علوم کلاسیک آن را تحلیل کنیم؟‎ ‎‎ ‎

شاید ما نتوانیم تحلیلی صرفا طبقاتی و کلاسیک از جناح راست ارائه کنیم، اما عامل اقتدار جریان اوایل ‏انقلاب، یا روی اعتبار و نفوذ سیاسی اش بود، یا ساخت کلاسیک طبقاتی داشت و یا ارتباط ویژه ای با ‏روحانیون داشتند مانند جریان موتلفه.اما جریان دوم، اعتبار واقتدارش را از روی کارآمدی بورکراتیک ‏تکنوکراتیکش می گرفت، در حالیکه جریان سوم بیشتر متکی به نفت است و بیشتر در حوزه های امنیتی ‏فعالیت می کند. یعنی نه اعتبار ونفوذ سیاسی بخشی از جریان اول را دارد نه ساخت کلاسیک طبقاتی جریان ‏سنتی ونه آن توانمندی های تکنوکراتیک نسل دوم را. این موضوع دردولت نهم قابل مشاهده است. در عین حال ‏ما این موضوع را در میان بخشی از نیروهای خط امامی در دهه 60 هم می دیدیم که معمولا آنها ضد ‏روشنفکران منتقد بودند. در عین حال بیشتر از جریانات دیگر جناح راست، ضد امپریالیست و عدالت خواه تر ‏از طیف های دیگر بودند. به عبارت دیگر آمیزه وملغمه ای از این سه محور را داشتند. ما این موضوع را ‏حتی در بخشی از دانشجویان خط امام هم می دیدیم.‏


‎ ‎این سه جریان نسبت به دمکراسی و روندهای دموکراتیک چه رویکردی داشته ودارند؟ و شکاف ‏میان آنان از چه زمانی علنی می شود؟‎ ‎

این سه جریان در جهت گیری های غیر دمکراتیک تقریبا با یکدیگر اشتراک داشتند. اما از دوران اصلاحات به ‏بعد به تدریج جابجایی مرکز ـ پیرامون که مطرح کردم شتاب گرفت. دوجریان قبلی به نوعی در برابر ‏اصلاحات کم آورده بودند ولی جریان سوم ناگهان با شتاب زیادی حرکت خود را آغاز کرد وبه علت کارآمدی ‏سیاسی وامنیتی اش، خود را جا انداخت. به عبارت دیگر این جریان بدون اتکا کلاسیک به طبقات اقتصادی ‏خاص یا بدون اعتبار سیاسی ومذهبی، به تدریج رشد کرد. البته ناگفته نماند که اینها در آن دوران حمایت ‏مستقیم وغیرمستقیم دو جریان دیگر را نیز در برخورد با اصلاحات پشت سرداشتند.‏


‎ ‎افتراقات آنان را درچه بخش هایی می بینید؟‎ ‎

طیف سوم به دین عامیانه ومداحی و به نوعی به دین مناسکی وآیینی نزدیک است. همچنین نسبتی که این ‏جریان با روحانیت دارد، با جریانات دیگر متفاوت است. این جریان قادرنبوده با بخش های مختلف ‏روحانیون قم ارتباط برقرار کند. تنها طیفی از این ها ارتباط دارند که خود این امر نیز منشاء های تحریک ‏وحساسیت آن دو طیف دیگر روی این طیف را به وجود آورده است. در حوزه مسایل اقتصادی وسیاست ‏خارجی نیز این ها بایکدیگر اختلاف جدی دارند. به این معنا که جریان سوم که اکنون درمرکز قرار گرفته، ‏کشور را به تدریج، درگیر یک جنگ اقتصادی کرده است. به عبارت دیگر ایران درحال حاضر درشرایط یک ‏جنگ نامرئی اقتصادی به سر می برد. این جنگ اقتصادی برخلاف جنگ نظامی، شبیه یک بمب نوترونی ‏است که تنها انسان ها را نابود می کند نه تاسیسات را. به هرحال دوطیف دیگر با سیاست های اقتصادی طیف ‏سوم و همچنین سیاست خارجی تنش زای آن، دارای مشکلات جدی هستند و همین طور برخی از سیاست های ‏داخلی اش که غیر کارشناسانه است. ‏


‎ ‎طیف اول، زمانی طیف سوم را فرزندان خود قلمداد می کرد. اما در تاریخ ایران زمین معمولا ‏فرزند کشی رسم است مانند آنچه رستم، با فرزندش سهراب کرد. در غرب اماتا قبل از تاریخ دموکراتیک، پدر ‏کشی رسم بوده است. آیا ما بدون درس گیری از تاریخ دمکراتیک، وارد دوران پدرکشی غرب شده ایم؟‎ ‎‎ ‎

نیروهای طیف سومی که اکنون در هسته اولیه قرارگرفته اند، از نظر سنی در شرایطی قرار دارند که می ‏توانیم بگوییم به میانسالی رسیده اند و عمدتا دارای سوابق نظامی و امنیتی هستند.‌ این ها تا مدت ها پشت سر ‏طیف اول و به ویژه پشت سر روحانیون وسیاسیون سابقه دار طیف اول حرکت می کردند. ولی این طیف ‏اکنون جلودار شده و خود این جلوداری وبی اعتنایی و حتی نقد، گاهی اوقات نیز برخورد های تند با سران ‏طیف اول را بیشتر کرده است. البته ناکارآمدی اقتصادی نیز به این برخورد ها شدت بخشیده است. این ها اگر ‏بعد از به قدرت رسیدن از خود کارآمدی نشان می دادند، و آن کارآمدی سیاسی امنیتی دوره اصلاحات خود را ‏در حوزه مدیریت نیز جا می انداختند، شاید قدرت خود را به مراتب بهتر از جریان راست تثبیت می کردند. ‏اما برخوردهای نامتعادل آن ها با طیف های دیگر، و هم ناکارآمدی بسیار شدید در حوزه مدیریت اجتماعی و ‏اقتصادی و سیاست خارجی، به شدت این جریان را ایزوله وتا اندازه ای بی آینده کرده است.به عبارتی می ‏شود گفت حرکت جریان راست افراطی درایران به اوج خود رسیده و درسراشیبی قرارگرفته است. ‏


‎ ‎آیا دوجریان دیگر حاضرند آینده خود را در پای دیدگاه ها ورفتار طیف سوم قربانی کنند؟‎ ‎‎ ‎

البته می توان پیش بینی کرد که دو جریان دیگر از آنجا که با نارضایتی عمومی مردم به دلیل مدیریت بسیار ‏نادرست وغیرکارشناسی طیف سوم در حوزه های مختلف مواجه شده ونارضایتی مردم را مشاهده کرده اند، ‏به زودی این جریان را فدا کنند. این جریان شاید دردرصدی از عملکرد ورفتار خود ویژه باشد ـ که این امر یا ‏به ساخت این طیف بر می گردد یا به کارآکتر شخصیتی رییس دولت نهم ـ اما بخش عمده ای از عملکرد این ‏دولت و این جریان در حوزه مدیریت، انعکاس و تحقق عملی ونتیجه عملی عقاید مشترک بین جریان راست ‏است. جریان راست خود به دنبال ژاپن اسلامی بود و خود را ام القرای جهان اسلام می دانست وبا مسایل ‏اقتصادی نیز بسیار سطحی برخورد می کرد. ما همه این موارد را به صورت فانتزی وکمی اغراق شده در ‏عملکرد این جریان می بینیم. این بی انصافی است که این جریان را به تنهایی مسئول شرایط پیش آمده بدانیم ‏و در این میان آن دو طیف دیگربه شکل عافیت طلبانه و فرصت طلبانه ای بخواهند دامن خود را جمع و این ‏جریان را فدای مقاصد خود کنند. در انتخابات مجلس هشتم نیز شاهد بودیم که بسیاری از طیف های داخلی ‏جریان راست هرچند خیلی دیر ومصلحت طلبانه، منتقد دولت بودند و در مجلس هشتم هم علائم این جابجایی ‏مجدد درقدرت را خواهیم دید. آقای لاریجانی رییس مجلس، به شدت عملگراست ولی صراحت بیشتری در ‏نقد جریان راست دارد. در رای گیری داخلی فراکسیون راست آقای باهنر نایب اول مجلس شده بود ولی ‏هنگامی که این انتخابات به صحن علنی مجلس آمد رای نایب رییس اول را آقای ابو ترابی کسب کرد. این ها ‏علائمی است از شرایطی که بعدا پیش خواهد آمد. درانتخابات ریاست جمهوری هم دورخیزی را که جریانات ‏افراطی راست اتخاذ کرده اند مشاهده می کنیم. جریان افراطی راست برای کسب مشروعیت از مردمی که ‏به ویژه درحوزه اقتصادی به شدت آسیب دیده بسیار شتابزده عمل می کند. ولی فکر نمی کنم این تلاش ها ‏بتواند جلوی سرنوشت محتوم جابجایی در قدرت و اینکه جریان راست افراطی باید جایش را به طیف های ‏میانه بدهد بگیرد. ‏


‎ ‎برخی معتقدند شواهد کافی برای آنچه شما می گویید یعنی ایجاد میانه روی به جای حرکت های ‏افراطی در نظام به وجود نیامده است؛ ضمن آنکه تفاوت ماهوی میان آقای لاریجانی و احمدی نژاد وجود ‏ندارد. آیا شما شواهدی دارید که نشان دهد این تغییر به معنای بالا آمدن میانه روی درآینده اتفاق خواهد افتاد و ‏آقای احمدی نژاد هم قربانی آن خواهد بود؟‎ ‎

در این جا باید دومسئله را از یکدیگر تفکیک کنیم: یکی تفکر و ایدئولوژی مذهبی و ایدئولوژی سیاسی است و ‏دیگری طیف ها ونیروهایی که در صحنه سیاسی حضور دارند. به نظر من درداخل جریان راست اشتراک ‏ایدئولوژی وحتی استراتژی زیاد می بینیم. البته من به تفاوت های آن ها اشاره کرده ام، اماتا این اختلاف ‏نظرها از ابعاد ایدئولوژیک برخوردار نشود، تشتت جناح راست هیچ تاثیر استراتژیکی درمقیاس ملی نخواهد ‏داشت. نیروهای خط امامی دهه 60 با یک گسست ایدئولوژیک مسیر خود را جدا کردند. ولی این گسست ‏ایدئولوژیک را دردرون جناح راست مشاهده نمی کنیم. ‏


‎ ‎منظور شما از گسست ایدئولوژیک چیست واین گسست در چه عناصری ظهور بروز می یابد؟‎ ‎‎ ‎

ما برای گسست ایدئولوژیک و مدیریتی سه سمبل می توانیم درنظر بگیریم: 1- دکتر سروش 2- مخملباف و‏‎ ‎‏3- کارگزاران. سروش درحوزه اندیشه، مخملباف درحوزه هنر وادبیات و کارگزاران درحوزه مدیریتی. ما ‏این گسست را با این صراحت وجدیت در جریان راست مشاهده نمی کنیم. بنا براین باید محدوده تحلیل و ‏محدوده پیش بینی هایمان وتاثیرگذاری این تشتت را مشخص کنیم. به نظر من این محدوده تا آن اندازه گسترده ‏نشده که از آن انتظار تاثیرگذاری داشته باشیم.‏


‎ ‎یعنی شما معتقدید دراین شرایط هیچگونه تفاوتی میان نیروهای اصولگرا به وجود نیامده حتی از ‏نظر سیاسی؟‎ ‎

‏ ابتدا باید بگویم که همین تفاوت به وجود آمده را درعین حال نباید کوچک وخرد بپنداریم. چون درجریان ‏راست به تدریج دارد تفاوت میان ایدئولوژی سیاسی ایجاد می شود. این تفاوت به معنای تفاوت ایدئولوژی به ‏معنای عام آن نیست. نوع رویکرد مدیریتی با مسایل سیاسی و اقتصادی وبین المللی کم کم دارد به یک ‏ایدئولوژی سیاسی تبدیل می شود. به عبارت دیگر ممکن است که تفاوت وتشتت در حوزه های دینی آن چنان ‏وجود نداشته باشد و جبهه متحد علیه نواندیشان دینی در بین جریان راست کماکان حفظ شود. دررابطه با ‏دموکراسی نیز قطعا شکافی ایجاد نخواهد شد هرچند برخی افراد ممکن است به صورت منفرد وسرگردان ‏میان جریان راست واصلاح طلب از جریان کنونی راست جدا شوند. اما شاکله این جریان آن چنان ‏فرونخواهد پاشید که مثلا آرایش سیاسی را درایران به هم بریزد. ولی وضعیت سیاسی داخلی جریان راست ‏وتشتت آن می تواند خود منشایی برای رشد آگاهی دربین اقشار سنتی جامعه باشد همانطور که ریاست ‏جمهوری یک روحانی مانند آقای خاتمی وبرخوردی که بخش دیگری از روحانیت با خاتمی یا طیف خاتمی ‏داشت دراقشار سنتی جامعه ایران بسیار آگاهی بخش واثرگذار بود. اما زاویه ای که درشیوه مدیریتی ‏وایدئولوژی سیاسی این جریان باز شده، می تواند به تدریج درایران تاثیرات خاص خود را داشته باشد. ‏


‎ ‎با شاخص توسعه همه جانبه آیا این تغییر می تواند کافی باشد؟‎ ‎

خیر اگر بخواهیم با شاخصه دموکراسی وتوسعه همه جانبه به این تغییر نگاه کنیم، این تغییر تعیین کننده نیست ‏مگرآنکه در بخش های دیگری که به حوزه های منتقدین، اپوزیسیون وجامعه مدنی برمی گردد تحولاتی اتفاق ‏بیفتد که این تحولات بتواند مستقلا اثرگذار باشد. دراین شرایط تشتت وتنوع داخلی جریان راست و پخته شدن ‏تعارض های درونی، به صورت کاتالیزوری فرعی عمل خواهد کرد. علاوه بر این ما باید در ایران به یک ‏موضوع مهم توجه کنیم و آن اینکه هرروندی که درایران مقداری رفاه برای مردم وفضای تنفسی برای ‏روشنفکران وفعالان سیاسی ایجاد کند، این رویکرد خواسته یا نا خواستهبه نفع روند دموکراتیزاسیون درایران ‏خواهد بود. به عبارت دیگر دولت نهم حتی اگر می توانست مقداری مسایل ومشکلات اقتصادی را حل بکند ـ ‏که نتوانست وحتی مشکلات را تا اندازه زیادی تشدید کرد ـ و درمرحله بعد فضای تنفسی را برای روشنفکران ‏وفعالان سیاسی تامین وتضمین کند، این به نفع روند دموکراتیزاسیون درایران بود. مردم ایران اگر رفاه نسبی ‏نداشته باشند، مقدار هزینه ای که برای دموکراسی می پردازند بسیار اندک خواهد بود. بنابراین به طور ‏غیرمستقیم و به شکل وارونه ای اگر جریانی باعث رفاه برای مردم شود، خود به خود روند دموکراسی ‏تسهیل می شود. ولی جریان راست از این نظر ناموفق بود و مشروعیت خود را که قبلا به دلیل کارکرد ‏سیاسی وامنیتی درداخل جریان راست به دست آورده وبه مراکز قدرت بیش از پیش نزدیک شده بود، به دلیل ‏ناتوانی و ناکارآمدی درحوزه اجرا، از دست داده است. ‏


‎ ‎آینده جریان راست را با توجه به این تحلیل چگونه می بینید؟‎ ‎

درآینده سیرانشقاق بیشترو قوی تر خواهد بود. ولی بخشی از این نیرو به گمان من ممکن است مدنی شده وبه ‏سوی یک حزب سیاسی هرچند با ایدئولوژی راست برود.اما بخش مهمتر وبه نظرمن هسته مرکزی این ‏جریان کمی عقب نشینی خواهد کرد وبه صورت یک نیروی نامرئی وپشت صحنه عمل خواهد کرد. ‏


‎ ‎اگر مرجع اقتدار این نیروی سوم مبتنی برحرکت امنیتی ـ سیاسی باشد، باید ببینیم با توجه به ‏مشکلات به وجود آمده درمیان این نیروها چه شکاف هایی ایجاد خواهد شد؟ دیگر اینکه از میان این شکاف ‏معمولا چه نوع تحولاتی بیرون می آید؟ آیا امکان دارد درآینده تحولات ناسیونالیستی قوی تری از ایران بروز ‏یابد؟‎ ‎

من درمحتوای جریان راست چنین مسایلی را مشاهده نمی کنم. ‏


‎ ‎منظور من تحولات دراوضاع کلی ایران است؟‎ ‎

اگر به تحولات بلوک شرق و شوروی سابق نگاهی بیندازیم، مشاهده می کنیم که بسیاری از اصلاح طلبان در ‏این کشور سوابق امنیتی دارند. نیروهای سیاسی تنها رستوران هارا می بینند، منتقدینی راکه به زندان می ‏روند، آشپزخانه وپشت صحنه آشپزخانه حکومت هارا هم می بینند، ولی نیروهای امنیتی علاوه برآشپزخانه ‏ها، انباری هارا هم می بینند. بنابراین نیرویی که آن اعماق را می بیند، ممکن است بیش از دیگران از فساد ‏وپوسیدگی درونی ومشکلات پشت صحنه آگاه بشود. از این رو این نیرو استعداد دارد که هم اصلاح طلب ‏بشود و هم از این استعداد برخوردار است که به یک نیروی بی پرنسیب وبی اصول تبدیل شود و بخواهد‎ ‎در‎ ‎کنار سیستم فاسد بار خودش را نیز ببندد. سعید حجاریان سمبل طیف اول است و سعید امامی سمبل طیف دوم ‏این دست از نیروها است. اما از آن جا که این تغییرات از جنبه های معرفتی وایدئولوژیک برخوردارنشده ‏است، درگیری ها بیشتر حالت باندی، طیفی ومحفلی دارد. متاسفانه درایران حزب ونهاد کلاسیک وجود ندارد ‏تا این تغییرات ماندگار شود. از این رو حداکثر تغییری که مشاهده می شود تبدیل این تغییرات به ایدئولوژی ‏سیاسی است که من این موضوع را دربهترین حالت می بینم. این همان چیزی است که امروزدرادبیات آقای ‏ربیعی مشاهده می کنیم وبا دلسوزی ملی هم بیان می شود تا اوضاع به سمت اصلاح برود. ‏

اما اگر بگوییم بازتاب این روند درکل جامعه ایران چگونه خواهد بود، این برداشت شاید نادرست نباشد که ما ‏به سوی یک رویکرد ملی پیش خواهیم رفت. این رویکرد ملی با آن رویکرد انترناسیونالیستی که اکنون ‏درجریان راست مشاهده می شود ودرحال حاضر خودرا ام القرای جهان اسلام می بیند کامل مغایر خواهد ‏بود. البته با یک تبصره باید دقت داشته باشیم که جامعه ایران به شدت متکثر شده وبه نظرمن هر نیروی سیاسی ‏وتحلیلگر سیاسی واستراتژیک اگر این موضوع را نبیند، نمی تواند ایران را به درستی تحلیل بکند. جامعه ‏ایرانی از همه لحاظ فکری، طبقاتی وسیاسی به شدت متکثر است. به عبارت دیگر جامعه ایران از طیف های ‏به شدت مذهبی گرفته تا طیف های رفرمیست و نوگرا تا غیر مذهبی وضد مذهبی درش حضور دارند. ‏درحوزه سیاسی نیز این تکثر به چشم می خورد. دراین جامعه متکثر دیگر یک گفتمان غالب درجه اول ویا یک ‏شخصیت کاریزماتیک و یا شخصیت محبوبی که همه بخش های جامعه یا بخش وسیعی از جامعه اورا قبول ‏داشته باشند مانند نهضت ملی یا انقلاب ایران، نخواهد بود. ‏


‎ ‎در‎ ‎تاریخ آینده جامعه ایران از چه سبک وسیاقی برخوردارخواهدبود؟‎ ‎

آینده جامعه ایران مانند جامعه مشروطیت خواهد بودکه از همه طیف ها با قد وقواره وقدرت سیاسی و نفوذ ‏متفاوت درآن حضور خواهند داشت. البته می تواند یک بردار و یک رویکرد بسیار عام مشترک به وجود بیاید. ‏مهندس سحابی درمراسم بزرگداشت دکتر سحابی در چند سال پیش گفت که مانمی توانیم در آینده محوروحدت ‏ملی را برروی مذهب یازبان بگذاریم. ولی می توانیم این محور را روی ایران، ملت ایران وسرزمین ایران ‏ورشد وسربلندی آن بگذاریم. شاید این همان حسی است که شما ازآن به عنوان نوعی ناسیونالیسم یاد کردید. ‏این می تواند آن بردار کلی ومشترک باشد که دردرون خود حتی بخش هایی از جریان سنتی را هم همسو کند. ‏


‎ ‎براساس شاخص هایی که شما برای ایران برشمردید آیا می توانیم بگوییم که از لحاظ فرهنگی ‏دیگر اراده ایجاد استبداد در همه قشرها وگروهای اجتماعی ایران وجود ندارد، زیرا به لحاظ تاریخی همه ‏جناح ها درزیست متکثر خود تنفس کرده ودرآن فضا تصمیم می گیرند؟‎ ‎

بله قطعا همین طور است. به عبارت دیگر هرنوع یکسان سازی ایدئولوژیک، سیاسی وحتی استراتژیک ‏درایران از طرف هرنیرویی، بی آینده خواهد بود. چه نیروهای درون قدرت وچه نیروهای بیرون از قدرت. ‏نیروهای بیرون از قدرت اگر نیروهای مذهبی باشند، نمی توانند غیرمذهبی ها را نادیده بگیرند یا به عکس ‏نیروهای غیر مذهبی نیز نمی توانند نیروهای مذهبی را نادیده بگیرند. قطعا در چنین شرایطی یکسان سازی ‏درهر حوزه ای موفق نخواهد بود. اما باید به این موضوع نیز توجه کنیم که درایران مولفه بسیار مهمی در ‏تعیین شرایط سیاسی هست: نفت. نیروی نفت می تواند اجباروتحمیل را بر این قدرت متکثر تحمیل کند. البته نه ‏ازمنشاء و مبدا مشروعیت. مثلا جریان راست درایران دردهه اول فعالیت خود هم از اعتبار مذهبی، هم از ‏قدرت سیاسی وهم از قدرت اقتصادی برخوردار بود. اما به تدریج قدرت سیاسی مشروعیت سیاسی ومذهبی ‏اش به علت همین تکثر و ناکارآمدی خودش، به شدت آسیت دید. درحال حاضر نقطه عزیمت ومبداء قدرتش، ‏قدرت اقتصادی وپیکره ای است که درمنابع اقتصادی دارد. در ایران انتخابات مرتبا درحال بسته ترشدن است. ‏اگر روزی درایران قرار بود بنا به وعده رهبران انقلاب مارکسیست ها هم در طرح عقاید وفعالیت سیاسی ‏شان و نه توطئه، آزاد باشند، ما به تدریج به جایی می رسیم که نیروهای مذهبی درون قدرت طرفدار ولایت ‏فقیه هم دارند غربال می شوند. این امر نشان می دهد که قدرت نفوذ وقدرت بسیج مردمی و پایگاه مردمی ‏جریان راست، حداکثر حتی براساس آمارهای اتخاذ شده 10 تا 15 درصد درجامعه ایران است. بنا براین اگر ‏درایران قدرت نفت نبود یک جریان 15 درصدی نمی توانست بریک جامعه صددرصدی حکومت بکند. البته ‏اگر عقلانیت وجود داشت می توانست این تکثر را به تدریج ببیند وآن را به رسیمت بشناسد، این موضوع تنها ‏راه رشد ملی و حفظ امنیت ملی ایران است که متاسفانه نادیده گرفته شده است. به همین دلیل در شرایط کنونی ‏متاسفانه ایران به سمت برخورد جریان راست داخلی با جریان راست جهانی پیش می رود که دراین میان ‏هزینه اش را باید مردم ایران بپردازند. ‏

‏ ‏