احمد بورقانی عزیز در “امروز” که در “روز” هم نقل شده حکومت را از باب برخورد با اساتید دانشگاه نکوهش کرده اند. من با شناختی که از ایشان دارم جز این انتظاری نداشتم.اما در مطلب ایشان آنچه انتظار می رفت اشاره شود ولی سر به مهر مانده ماجرای موسوم به انقلاب فرهنگی است که نسبت به دو مورد دیگر یعنی سال 1327 و ماجرای اساتید توده ای و مورد دوم یعنی پس از 28 مرداد و اخراج 11 استاد به مدت چند ماه به سادگی برگزار شده است.
در حالی که بر اساس اسناد روزنامه ای، مورد چند سطری آقای بورقانی یک جنگ تمام عیار علیه دانشگاهیان و دانشجویان بود. جنگی که چند روز طول کشید و صدها دانشجو را راهی زندان کرد که داغ و دار در انتظارشان بود. جناب بورقانی عزیز در هجران برادرش نوشته بود آنان که تیر بر پیشانی مبارکت زدند از بوی پیراهنت غافل بودند و این جمله سالهاست که با من زندگی می کند چرا اکنون از کنار حادثه ای با این ابعاد خونین چنین با سرعت می گذرند.
بر خلاف نظر ایشان مجادله آقای دکتر سروش با دکتر محمد علی نجفی وزیر وقت آموزش عالی تنها ادرس به مسئولیت دادن بود و نه شکافتن ابعاد حادثه. در تصاویر میتوان جناب سروش را دید که در کنار دشمنان امروزش با محاسنی سیاه و اورکتی خاکستری که نماد انقلابیگری بود نظریه تسویه دانشگاه عاری از معرفت سکولار را می نوشت و بر خلاف امروز هیچ صراط دیگری جز این نمی شناخت.اقای بورقانی عزیز به درستی نوشتند که پس 28 مرداد 11 استاد اخراج شدند اما همه ماجرا این نبود که بیش از دانشگاه تهران، توفان در دانشکده افسری پیچید و استادان آن مرکز جان خود را از دست دادند.و رفقا هم لبی تر نکردند حتی بیانه هم ندادند.
راه دور رفتن در راه ماندن را در پی دارد و مجال هم اندک است، بنابراین می توان صادق ترین شاهد را به قضاوت طلبید: دکتر محمد ملکی رییس انتخابی دانشگاه تهران پس از انقلاب که به همین جرم 12 سالی در زندن ماند و خاطره ها می تواند بازگو کند از عدالت انقلابیون.
این رسم جوانمردی نیست که تاریخ را در یک پاراگراف خلاصه کنیم که دانشگاه هرگز از انقلاب قدر ندید. راه دور چرا. روزنامه ها و نشریات آن روزها را تورق کنید و بخوانید چرا دخترکان دانشجو در خوابگاه دانشگاه شیراز از پشت بام خود را پرتاب کردند؟ چند صد دانشجو بازداشت شدند و چند صد تن از ترس هرگز نگفتند دانشجوهستند و چند صداستاد اخراج و چند استاد بازداشت شدند؟ من استادی را می شناسم که پس از اخراج، در ملکی که از پدرش به ارث رسیده بود و پارکینگی بود در میانه تهران قبض میفروخت و کتاب میخواند و در همین محل از دانشجویان سابقش پذیرایی می کرد.
احمد عزیز خود دانشجو بود در دانشگاه مشهد به همراه آقای احمد مسجد جامعی. باید به خاطر داشته باشند کتاب سوزان دانشگاه مشهد را که از شدت شعله ها، درختان هم در امان نماندند و سوختند و استادانی بی پناه که تنها میپرسیدند “ دوستی کی آخر آمد”. به رسم ادب پیشنهاد میکنم به اعضای حزبی که میخواهند قدرت ناپاسخگو را به پاسخگویی وادار کنند که خود اول پاسخ بگویند. باید مرز بندیها شفاف شود. جامعه اگر جوان است و به اسناد دسترسی ندارد تا از روزهایی که گذشت خبر داشته باشد به روز حادثه دیگر هر جمله ای را باور نخواهد کرد. پس از همین امروز که دست اندر کار انتخابات جدید شده اید این مرزها را شفاف کنید. هر کس شما را بشناسد در صداقتتان تردید نخواهد کرد.