توافق کردن قطعا سخت تر از جنگیدن است، بخصوص برای آدمهایی که عادت به فکر کردن ندارند و دوست ندارند خودشان را هم عوض کنند. این اتفاق اگر در یک خانواده که افرادش با هم زندگی می کنند، بیافتد هم سخت است، چه برسد به هفت کشور که تا حالا بارها با همدیگر جنگیدند و همه شان راههای دعوا با همدیگر را مثل آب خوردن بلدند. مثلا همین آلمان، کشوری است که حداقل دوبار با روسیه و انگلیس و آمریکا و بقیه دنیا جنگیده، روسیه هم که سالها با آمریکا جنگیده و بالعکس، فرانسوی ها هم که بطور کلی سالهاست نان شان را از خیانت کردن به دنیای غرب به دست می آورند. آمریکا هم که سالها عادت داشته با همه دنیا بجنگد، چین هم که سالها مهم ترین دشمنش آمریکا و روسیه بوده و قصد نابودی آنها را داشته. ایران هم که نورعلی نور، بطور طبیعی ایران با همه دنیای غرب و کمونیسم مخالفت می کرد و بطور تاریخی با همه این کشورها دشمن بود، و هنوز هم هست. حالا این هفت تایی چطوری قرار است با هم حرف بزنند و توافق کند، خدا می داند. مهم ترین موضوع در این توافق این است که قرار است دهها موضوع به توافق هفت کشوری برسد که هر کدام یک روشی برای تصمیم گیری دارند. بعضی هاشان هم مثل ایران اصلا روشی برای تصمیم گیری ندارند و سالهاست که کسی در آن تصمیم نمی گیرد.
انگلیسی ها: انگلیسی ها برای اینکه تصمیم بگیرند، کارشان از همه ساده تر است. نگاه می کنند به این که آمریکایی ها چطور تصمیم می گیرند، بعد نگاه می کنند به نظر فرانسه، همان تصمیمی را می گیرند که آمریکا می گیرد و همان تصمیمی را درست می دانند که فرانسوی ها را ناراحت می کند. برای هماهنگ کردن هم وزیرخارجه انگلیس به نخست وزیر زنگ می زند و می گوید: « من فکر کنم اگه این کار رو بکنیم بهتره.»، نخست وزیر هم می گوید: « اتفاقا منم همین فکر رو کردم.» و تمام می شود.
آلمانی ها: آلمانی ها برای تصمیم گیری روشی مشخص دارند. برای توافق در 25 موضوع، کارکنان وزارت خارجه آلمان 32567 حالت را بررسی کردند و می دانند که هر حالتی چه پاسخی دارد، برای همین هم هیچ مشکلی با اتفاقات پیش بینی نشده ندارند، چون پیش بینی اتفاقات پیش بینی نشده را هم کردند. برای هماهنگ کردن هم مشکل خاصی وجود ندارد، وزیر خارجه آلمان زنگ می زند به مرکل. مرکل برای اولین بار در زندگی اش هیجانزده می شود: « چی شد بهم زنگ زدی؟ اتفاق خاصی افتاده؟» وزیر خارجه آلمان هم می گوید: « نه، اصلا، همه اتفاقات پیش بینی شده بود، دلم تنگ شده بود برات، گفتم زنگ بزنم صدات رو بشنوم.» و مرکل می گوید: « باز تو با این خارجی ها نشستی هیجانزده شدی؟ یه آلمانی که هیجانزده نمی شه، مگه تو آمریکایی هستی؟» و تمام می شود.
روس ها: روسیه مشکل زیادی برای توافق کردن با هیچ کس ندارند. اگر ایران اتمی بشود، به نفع آنهاست، اگر اتمی نشود هم به نفع آنهاست، از آمریکا و اروپا هم بدشان می آید و اگر کسی حال آنها را بگیرد، خوششان می آید، ولی خودشان هم دوست ندارند رابطه شان با آمریکا و ایران و اروپا به هم بخورد. از دعوا هم بیشتر خوششان می آید تا صلح و آشتی، اما چون مطمئن هستند بعد از توافق ایران و آمریکا دعوای بعدی خاورمیانه جدی تر خواهد بود، به هر حال برنده می شوند. برای هماهنگ کردن هم مشکلی وجود ندارد، وزیر خارجه روسیه تلفن می زند به پوتین و می گوید: « سلام ولادی، یک کم نگرانم.»، پوتین می گوید: « چرا؟ چیزی شده؟» وزیر خارجه: « دیروز فرانسوی ها و آمریکایی ها دعواشون شد، نگران شدم.» پوتین می خندد: « بی خیال! این هم نگرانی داره، فکر کردم جواد با جان دعواش شده. وقتی نگران بشو که همه با هم خوب باشن، تا وقتی دعوا دارن، ما نباید نگران بشیم.» و تمام می شود.
چینی ها: چینی ها کلا مشکلی با هیچ چیز ندارند. اگر ایران با غرب رابطه برقرار کند، کالاهایشان را می فروشند به اروپا، اگر هم ایران با غرب بجنگد، کالاهایشان را به ایران می فروشند، به هر حال مهم ترین فروشنده کالا به همه شش کشوری هستند که در حال مذاکره اند. برای هماهنگی هم مشکلی ندارند. وزیر خارجه چین به رئیس جمهور زنگ می زند: « سلام، خوبی؟» رئیس جمهور: « کجایی؟ چرا بهم زنگ نمی زنی؟ می دونی از کی ازت خبر ندارم؟ الآن دقیقا بگو کجایی؟» وزیرخارجه چین: « یعنی چی کجایی؟ معلومه، وین هستم.» رئیس جمهور چین: « اونجا چه غلطی می کنی؟»، وزیر خارجه چین: « مشغول مذاکره ام، یعنی چی این سئوال؟ یعنی تو نمی دونی من اینجا چیکار می کنم؟» رئیس جمهور چین: « با کی مذاکره می کنی؟ سر چی؟» وزیر خارجه می گوید: « بابا! آلزایمر! مذاکره هسته ای با ایران.» رئیس جمهور می گوید: « آخ! راست می گی، یادم نبود، باشه، برو فعلا وقت منو نگیر. رو اون خط تلفن دارم.»
آمریکایی ها: آمریکایی ها از همه بیشتر مشکل دارند، اگر با ایران و روسیه و چین کنار بیایند، باید به عربستان و اسرائیل باج بدهند، اگر هم با اروپا کنار بیایند، باید با روسها مشکل شان را حل کنند. در هر حال به هر نتیجه ای برسند، فقط خرج شان تغییر می کند، مثل مردهای چند زنه ای هستند که اگر به ایران نزدیک شوند، فردا باید ناز نتانیاهو و سلمان را بکشند. اگر هم با ایران بجنگند یک جور دیگر دردسر دارند، روش هماهنگی هم خیلی آسان نیست. جان کری به اوباما زنگ می زند: « سلام، حسین، می خواستم باهات دو کلمه حرف بزنم.» اوباما در جلسه با سه نفر از جمهوریخواهان است: « سلام بیل، چطوری؟ سرما خوردی صدات گرفته.» جان کری می گوید: « ببین، نمی خواد حرف بزنی، فقط بهم بگو سر قضیه موشکی اگه منفی هستی بگو اولی، اگر مثبت هستی بگو دومی؟» اوباما: « خوب کردی زنگ زدی، به همون تلفن اولی زنگ بزن، درسته.» جان کری می گوید: « می شه نیم ساعت دیگه بری بیرون که باهات هماهنگ کنم؟ دستم زیر سنگه.» اوباما: « آره عزیزم، منتهی بکنش یک ساعت، می زنگم.»
فرانسوی ها: فرانسوی ها مشکل شان با همه فرق می کند. آنها اگر بخواهند توافق کنند، باید آمریکا و روسیه و چین پول بیشتری بدهند، وگرنه از عربستان و اسرائیل و قطر کاسبی می کنند. هر وقت هم وزیر خارجه شان وارد اتاق مذاکره می شود، همه زیر لب می گویند: « طرف اومد، حرفو عوض کنید.» تا دو دقیقه به دستشویی می رود، بلافاصله دو پرانتز بسته می شود. و وقتی بیرون می آید چهار تا پرانتز جدید درست می کند. روش هماهنگ کردن فرانسوی ها هم خیلی راحت است. فابیوس زنگ می زند به اولاند: « سلام، الآن داشتم رد می شدم دیدم جان و جواد سر قضیه موشک ها حرف می زنن، جان می خندید. می خواستم باهات هماهنگ کنم.» اولاند: « برای چی به من زنگ زدی؟ من که بهت گفتم به من زنگ نزن، همین الآن زنگ بزن به سلمان، نیم ساعته منتظره، عصبانی اش نکن، نذار مشتری بپره.» فابیوس: « نمی شه تو زنگ بزنی؟ من باید برم تو جلسه.» اولاند می گوید: « به من اعتماد نداره، تو بهش زنگ بزن. اصلا هم نگو من قضیه رو می دونم. برو.»
ایرانی ها: ایرانی ها کلا با هیچ کس مشکل دارند. تا وقتی قرار نیست تصمیم جدیدی گرفته شود، همه چیز بخوبی پیش می رود، همه می خندند و خوشحال هستند، تا یک مسئله جدید پیش می آید، مشکل شروع می شود. هماهنگ کردن با تهران هم سخت نیست. جواد وسط جلسه است که تلفنش زنگ می زند: « سلام، شما؟» علم الهدا: « سلام حاج آقا! یک گزارشی از مذاکرات بده، اینجا همه ائمه جمعه استان نشستند، تلفن رو اسپیکره، ماجرای داد زدن سر اون ضعیفه ایتالیایی رو بگو، آقایون می خوان بشنون.» ظریف با خنده به حضار: « حاج آقا من مشغول جلسه هستم. بعدا تلفن می زنم.» علم الهدا: « بسیار عالی، مزاحم نماز اول وقت نمی شم، قبول حق باشه.» تلفن دوباره زنگ می زند، این بار بیت رهبری است، پنج دقیقه بعد لاریجانی زنگ می زند، دوازده دقیقه بعد ولایتی زنگ می زند، چهارده دقیقه بعد فیروزآبادی زنگ می زند و کلا دائم زنگ می زند.
برترین، غلط ترین، برترترین
طبیعی است که وقتی برخی ایرانیان مثل آن برادر پرسپولیسی احتمال می دهد که شصت درصد می بریم، هفتاد درصد می بازیم و سی درصد مساوی می کنیم، همه می فهمیم که این اطلاع غلط است، چون جمع درصدهای یک اتفاق که نباید بیش از صددرصد باشد، ولی در ایران این موضوع فرق می کند، در ایران هشتاد درصد مردم مخالف حکومت اند، سی درصدشان طرفدار آن هستند و چهل درصد مردم اصلا بی تفاوت اند. یکی از خصوصیات ما همین است که درصدهامان همیشه جمعش بالاتر از صد است. حتی در میان جمعیت در انتخابات سال 1388 احمدی نژاد دیده شد که در دهها شهر تعداد افرادی که طرفدار او بودند، از جمعیت کل شهر بیشتر بودند و این خودش از امدادهای غیبی است.
آن از آمار، این هم از ادبیات، در ادبیات دوجور صفت داریم، یکی صفت تفصیلی است، مثلا بالاتر، یکی دیگر صفت عالی مثل بالاترین. وقتی داریم مقایسه می کنیم، حتما از میان بیست تا عطر، یکی شان گرانترین عطر است، مثلا شانل کوکومادموازل یا چنس یا بلوشانل مثلا 495000 تومان است که می شود گرانترین عطر در این بیست تا، نمی شود که از بیست تا شیشه عطر دوازده تاشان گرانترین باشند. آقای خامنه ای دوباره در چند روز گذشته نطق فرموده و گفته که افشای بورسیه های دوره احمدی نژاد « غلط ترین» کار است. از طرف دیگر گفته که برگزاری کنسرت در دانشگاه هم « غلط ترین» کار است، دیروز هم گفته اینکه به اسلام آمریکایی می گویند اسلام « رحمانی» این هم « غلط ترین» حرف است. کاری هم نمی شود کرد. ایشان دوست دارد همه چیز اغراق شده باشد. طبیعی هم هست، آدم وقتی میکروفون دستش باشد، هی همه چیز « ترین» می شود.
ایشان همچنین گفته که « آمار افسردگی در ایران مربوط به مراکز مغرض آماری است.» مثلا مرکز آمار ایران یا هر جای دیگری که از روی نمونه گیری و شمارش آمار می دهند. نه که بگویم که ایشان درست می گوید یا غلط می گوید، مشکل ایشان این است که فکر می کند افسردگی نوعی فحش است، به همین خاطر گفته است مردم ایران افسرده نیستند، این داعشی ها هستند که افسرده هستند. انگار نه انگار که افسردگی یک بیماری است، یک عارضه است، نه یک فحش. گفته « آمار افسردگی در ایران دروغ محض و خباثت آمیز است.» حالا خوب است تمام سازمانهای حکومتی خودشان این آمارها را اعلام کردند. اصلا شما خودتان نگاه به قیافه علمای اعلام و نمایندگان مجلس بکنید، هشتاد درصدشان افسردگی حاد دارند، حالا بعضی مثل کوچک زاده دچار هاری هم هستند، ولی افسردگی هم جای خودش است.
اصلاحات یعنی همین
من ماههاست دارم فکر می کنم که یک تعریف خوب از اصلاحات پیدا کنم با چند مثال خوب و درست، در واقع بعد از اظهارات آقای اسدالله میرزا بادامچیان تازه به مفهوم آن شعر پی بردم که گفته است: « فحش از دهن تو طیبات است.» یعنی آدم نیاز ندارد که از خودش دفاع کند و بگوید که منظورش از اصلاحات واقعی چیست. اصلاحات واقعی همان چیزی است که همین آقای بادامچیان گفته است، که « اصلاحات از زمان مشروطه آقای ملکم خان، آقای فتحعلی آخوندزاده و امثال آنها مطرح شد که مقابل دین باشد. میخواستند اصلاح کنند که در جامعه دین نباشد. رضاشاه هم میگفت که میخواهم اصلاحات کنم. میگفت ما اصلاحات همایونی میکنیم.» آهان، دقیقا منظورم همین حرفی بود که آقای بادامچیان گفته. بیخودی نیست که می گویند حرف راست را باید از بچه شنید. بخصوص که خود بادامچیان هم راست است، هم بچه است.