شاید منطقی و راهگشا نباشد اگر بیانیه اخیر میر حسین موسوی را صرفا در قالب فورمول “عقب نشینی کرد یا نکرد” ارزیابی کنیم. آن چیزی که تعیین کننده است، پیامدهای این بیانیه برای دولت، حاکمیت، جنبش سبز و شخص آقای موسوی است. واقعا این بیانیه چرا صادر شد؟ در چه شرایطی صادر شد و صحنه سیاسی کنونی را به چه سمت و سویی خواهد کشاند؟ این پرسشهای کلیدی را از چند زاویه می توان بررسی کرد.
1) بعد از انتخابات، جناح اصولگرا هیچ گاه بر سر نحوه تعامل با میرحسین موسوی و جنبش سبز به اجماع نظر نرسید. تندروها اعم از دولت، سپاه و برخی طیف های نزدیک به اصولگرایان از همان آغاز سیاست سرکوب خشن را در دستور کار قرار دادند و شدیدا به موسوی، کروبی، خاتمی و حتی رفسنجانی حمله کردند. اما برخی چهره های میانه روتر اصولگرایان، در عین حال که از رهبران جنبش سبز انتقاد می کردند، موافق سرکوبهای بیشتر و برخورد احتمالی با موسوی و کروبی و در مجموع همراهی کامل با خواسته های تمام نشدنی افراطیون نبودند. همزمان، بدنه اجتماعی حامی دولت و اصولگرایان هم در چند ماه گذشته چندان حضور پررنگی در صحنه نداشتند و دولت نتوانسته بود جمعیت چشمگیر و تجمعات موثر و تعیین کننده ای را در حمایت از خود و انتخابات به راه بیاندازد. تا اینکه عکس آیت الله خمینی “سوزانده شد”. این اقدام چه از سوی حامیان دولت و چه از سوی مخالفانش صورت گرفته باشد، با تبلیغات وسیعی که دولت و صدا و سیما به راه انداخت، حملات به جنبش سبز را بیشتر کرد و فضایی به وجود آورد که بخش بیشتری از اصولگرایان را علیه جنبش سبز بسیج کرد. با برگزاری اعتراضات روز عاشورا و حوادثی که در آن اتفاق افتاد، رسانه های دولت و افراطیون توانستند به بهانه «حرمت شکنی معترضین» در روز عاشورا، کمپین بزرگی علیه موسوی، کروبی و خاتمی به راه بیاندازند. به عبارتی برای اولین بار در شش ماه گذشته، اجماعی در بین بخش عمده ای از حاکمیت، دولت و اصولگرایان بر سر بازداشت «سران فتنه» به وجود آمد. حکومت توانست بدنه اجتماعیش را هم به صحنه بکشاند. در عین حال که اعتراضات جنبش سبز، هم در مراسم تشییع جنازه آیت الله منتظری و هم در اعتراضات روز عاشورا، فشار زیادی به طرف مقابل وارد کرده بود، اما اجماعی که در کمپ مقابل به وجود آمد، افراطیون را در بهترین موقعیت بوجود آمده در هفت ماه گذشته قرار داد. آنها موفق شده بودند فضا را ـ حداقل در بین خودی ها ـ برای برخورد با موسوی و کروبی مهیا کنند.
2) همزمان، میرحسین موسوی با خطرناک ترین و سخت ترین شرایط در هفت ماه گذشته مواجه شده بود. از ریاست فرهنگسرای هنر برکنار شد. بیشتر نزدیکان و مشاوران ارشدش بازداشت گردیدند. خواهر زاده اش ترور شد و شماری از معترضین هم در روز عاشورا به قتل رسیدند. آنطرف تر، لباس شخصیها و بسیجی ها در خیابان به قوه قضاییه اولتیماتوم دادند و تهدید کردند که اگر قوه قضاییه برای بازداشت و مجازات “سران فتنه” اقدام نکند، خودشان براساس “بند میم وصیت نامه امام” خودسر می روند و موسوی و کروبی را به “اشد مجازات” می رسانند. بسیاری از نمایندگان مجلس، سپاه، دولت، بسیاری از اصولگرایان و بدنه حامی حکومت صراحتا خواستار بازداشت و مجازات رهبران جنبش سبز شدند. فضا طوری شده بود که حتی همسر مهدی کروبی هم نامه سرگشاده نوشت و از خطر ترور و حذف اعضای خانواده اش سخن گفت. بازداشت فعالان سیاسی و مدنی هم که به شکل کم سابقه ای ادامه داشت. فضا سنگین بود و همه چیز برای یک اتفاق ناگوار آماده بود. بازداشت و یا حتی ترور میرحسین موسوی، کروبی و خاتمی. هر چند موسوی بارها از آمادگی خود برای بازداشت احتمالی خبر داده بود اما شاید درآغاز هیچگاه فکر نمی کرد که هزینه های اعتراض به “تقلب در انتخابات” تا این حد بالا برود؛ به حدی که حدود یکصد کشته، دهها زخمی، و بازداشت هزاران تن را به دنبال داشته باشد. ضمن اینکه حاکمیت هم بارها تلاش کرده طوری القا کند که مسئول این اتفاقات خود موسوی و کروبی هستند. [هر چند که از دید ناظران مسئولیت این سرکوب ها بر عهده حاکمیت است. ]در چنین اوضاعی که هزینه ها به شدت بالا رفته، و کنترل جناح مقابل به دست افراطیون افتاده، بیانیه موسوی و پیشنهادهای وی برای برون رفت از بحران انتشار می یابد.
3) این بیانیه به نظر می رسد تحت تاثیر چنین شرایطی صادر شده است. موسوی نگران بالا رفتن هزینه ها و رادیکال شدن صحنه است. می داند که در چنین فضای سنگینی نه تنها “رای من کو؟” جوابی ندارد و گوش شنوایی برای آن نیست، بلکه در اردوگاه حریف، فرمان حمله و حتی جهاد صادر شده و سونامی بازداشت به راه افتاده و لشکر به صف شده و علم الهدی از مشهد به تهران آمده تا حکم “محاربه” صادر کند. حریف بازی را به جایی کشانده که موسوی اگر چه در مورد خودش، شاید آمادگی پرداخت هزینه را داشته باشد اما نمی خواهد صد نفری که تا بحال کشته شده اند، تعدادشان به 200 و 500 برسد. او از پیامدهای پس از بازداشت خود برای جنبش نگران است. در عین حال، موسوی تا این لحظه نمی خواهد از اصولش دست بردارد و تسلیم شود و برای همین، اینبار رو به حاکمیت حرف می زند. بعلاوه، موسوی نیامده بود که “ساختار شکنی” کند. مبارزه او برای بازگرداندن رای ملت بود و حضورش هم در انتقاد به وضعیتی که دولت برای مردم به وجود آورده. میرحسین با این بیانیه در عین حال که همه انتقادات قبلیش محفوظ است، می خواهد بگوید که امیدی به بازگرداندن رای ملت از سوی حاکمیت ندارد. یا اگر هم داشته باشد، هزینه اش آنقدر زیاد است که وی در ادامه دادن مسیر با همین روش تردید دارد. به باور من، میرحسین با این بیانیه می خواهد بگوید: درست که رای ما را پس نمی دهند و ما را می کشند و می گیرند و شاید دیگر نتوانیم تا سه سال و نیم دیگر انتخابات برگزار کنیم اما چرا از قدرت این جنبش برای کنترل، نظارت، محدود کردن و مجاب کردن دولت به پاسخگویی استفاده نکنیم؟ چرا از همین حالا زمینه قانونی انجام دادن “تقلب” در انتخابات بعدی را خشک نکنیم؟ در واقع موسوی با این بیانیه به مشروع بودن دولت، به پاسخگو بودن و قانونی بودن دولت اعتراف نمی کند اما با دولت و فراتر از دولت هم وارد گفتگو می شود. بر سر مواردی که حتی تن دادن حکومت به یکی از آنها هم پیامدهای بسیاری جدی ای برای حکومت و دولت خواهد داشت. اگر آزادی مطبوعات باشد، دولت آیا می تواند مثل سابق به حیات خود و به سیاستهای خود ادامه دهد؟ اگر آزادی اجتماعات باشد، اگر اصل 27 قانون اساسی اجرا شود، آیا حکومت و دولت می توانند به راحتی دست به سرکوب بزنند؟ اگر احزاب قانونی و قدرتمند در صحنه باشند و اگر برای سلامت انتخابات آینده تدابیر قانونی اندیشیده شود، افراطیون می توانند نفس راحتی بکشند و به ادامه حیاتشان امیدوار باشند؟ اگر حمایتهای از بالا و “غیرمعمول” از دولت نشود، آیا همین مجلس کار دولت را با رای عدم کفایت سیاسی یکسره نمی کرد و نمی کند؟ موسوی در واقع با پیش کشیدن این محورها، توپ را به زمین طرف مقابل شوت می کند. جایی که تیم مقابل یکدست ایستاده و با دیدن این توپ، میانه روها وسوسه می شوند که باز خودی نشان دهند و دست کم به این پیشنهادها فکر کنند. یا مثل محسن رضایی، شتابزده و فورا، این بندها را برای رهایی از بحرانی که گریبان موجودیت حکومت را گرفته، مغتنم دانسته و از “آقا” درخواست می کند که حسن نیت نشان دهد. غیر از رضایی در این یکی دو روزه باید منتظر واکنش چهره های دیگری بود که راه حل را الزاما در بازداشت موسوی و ادامه این بحران نمی بینند. و صد البته دولت، که فکر می کرد اینبار برگ برنده را دارد و همه را با خود همراه کرده تا از “شر” مخالفینش خلاص شود، با دیدن این بیانیه بیش از سایرین بهت زده و نگران شده؛ آن هم در زمانی که می خواست “کار را تمام کند”. سکوت و سپس واکنش شتابزده رسانه های حامی دولت بیانگر این واقعیت است.
4) به نظر می رسد نخستین اثری که این بیانیه گذاشت این بود که خطر بازداشت قریب الوقوع موسوی رانسبتا دور کرد. تا دیروز همه چشمشان را به خروجی خبرگزاریهای داخلی دوخته بودند و احتمال بازداشت موسوی و کروبی را قریب الوقوع می دانستند اما امروز همه چشمشان به خبرگزاریهای دولتی است تا واکنش دولت و حاکمیت را به خواسته ها و بیانیه موسوی ببینند. در حقیقت جنگ روانی رسانه های حامی دولت هم دچار اختلال شده است.
یکی از پیامدهای دیگر بیانیه این است که می تواند اجماع بوجود آمده در بین اصولگرایان را متزلزل و در بین آنها شکاف ایجاد کند. نمونه اش واکنش تند جوانفکر، مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد به اظهارات عسگراولادی مبنی بر ضرورت ایجاد وحدت است. یا واکنش های مثبت و منفی ای که قطعا درراهند. این بیانیه حتی اگر حاکمیت هیچ کدام از بندهای آن را نپذیرد، در این شرایط بیشترین فشار روانی و عملی را بر دولت وارد خواهد آورد. دولت احمدی نژاد در همه بندهایی که میرحسین خواستار آنها شده، کارنامه بدی دارد و بر ادامه سیاست ورزی به روش سابق خود اصرار می ورزد. دولتی که مشروعیت ندارد و پشتوانه مردمی ندارد، قطعا از سایه خودش هم می ترسد. ترس از اینکه احیانا اگر سازشی باشد، دولت وجه المصالحه اش قرار بگیرد. وجود این نگرانی در دولت را نمی توان انکار کرد. نکته دیگری که وجود دارد، اینکه درست است که نویسنده این بیانیه میرحسین موسوی است اما وزن و قدرت جنبش سبز پشت این بیانیه هست و اگر چنین نبود، نه محسن رضایی به رهبر نامه می نوشت و نه اینکه بیانیه جدی گرفته می شد. هر چند این الزاما به معنای این نیست که طرف مقابل این خواسته ها را خواهد پذیرفت. به عقیده من پذیرش این خواسته ها از سوی حاکمیت، پیامدش کمتر از برگزاری انتخابات مجدد نیست. اما پرسش کلیدی این است که اگر حاکمیت این خواسته ها را نپذیرفت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه بر سر جنبش اعتراضی مردم و شخص میرحسین موسوی خواهد آمد؟ در این میان دو احتمال وجود دارد: یا با موسوی برخورد خواهد شد و یا اینکه فشارهای بیشتری به موسوی وارد خواهد آمد و وی را ناچار خواهند کرد از برخی انتقادات خویش دست بردارد و عملا ارتباط وی با بدنه جنبش را محدود یا حتی قطع کنند. پیامد این چیزی نیست جز: ادامه اعتراضات بدون حضور موسوی و یا حتی عبور از موسوی. هر چند که در هفته های اخیر برخی بر این باورند که با رادیکال تر شدن اعتراضات، جنبش سبز در عین حال که موسوی را کماکان به عنوان یکی از رهبران خود قبول داشته و دارد اما عملا از موسوی و خواسته های موسوی عبور کرده و مواضع تندتری بخصوص علیه ولایت فقیه اتخاذ کرده است. هر چند عمدتا این را معلول سرکوبهای خشن دستگاه امنیتی و نظامی می دانند و نه اینکه ماهیت این جنبش “برانداز” باشد. البته همزمان با اینها یک احتمال دیگر هم منتفی نیست و آن اتخاذ مواضع تندتری از سوی موسوی است؛ هر چند که احتمال ضعیفی است.
در مجموع جنبشی که از موسوی گذار کرده باشد و یا فاقد رهبری همچون موسوی باشد، اگر چه نمی توان گفت که نابود خواهد شد اما شاید به شدت رادیکال شود. همزمان طرف مقابل هم هزینه ها را برای جنبش سبز به بالاترین حد ممکن خواهد رساند. همان چیزی که زمینه اش از هم اکنون فراهم می شود: زدن اتهام “محاربه” به معترضین و مجازاتی که می تواند در انتظار “محاربین” باشد. و بی شک مهار چنین حرکتی برای حاکمیت نه تنها سهل نخواهد بود بلکه به باور بسیاری از آگاهان، جمهوری اسلامی، قدرت مدیریت و کنترل چنین بحرانی را نخواهد داشت و اعتراضات مردم در نهایت جمهوری اسلامی را دچار فروپاشی خواهد کرد.
با همه اینها باید واکنش رهبر جمهوری اسلامی و افرادی نظیر هاشمی رفسنجانی و سایر مقامات ارشد را به انتظار نشست. آنچه مسلم است این است که وضعیت ایران به شرایط قبل از برگزاری انتخابات برنخواهد گشت. در عین حال، هم پذیرش و هم رد خواسته های موسوی، جمهوری اسلامی را با تحولات عمیقی مواجه می سازد. آیا اولین فرصت موسوی به دولت، عملا آخرین فرصت به جمهوری اسلامی نخواهد بود؟