به روز می‌مانیم

نوشابه امیری
نوشابه امیری

همیشه با روز

ده سال گذشت؛ ده سالی که هرکدام از سویی آمدیم تا باهم باشیم و قلمی واحد که در ایران شکسته بود. از آن روز، روزها گذشته است؛ شماره ها ؛ صدها، هزاران و اینک بیش از ۲۵۰۰ روز.

در تمام این روزها که اینک به پایانش رسیده ایم،سرلوحه ای داشتیم با یک سرمشق: “روزنامه نگار بمانیم”؛ کاری دشوار برای کسانی که هم دور از خانه بودند و هم بسیاری شان ناآشنا به فضای مجازی. من خود در آن روزگار تنها ایمیلی داشتم که همکار جوانی در ایران برایم درست کرده بود و عملا استفاده ای هم نداشت [آن روزها دیدارها

چهره به چهره بود و کسی دوستت دارم و عید مبارکی را Send to all نمی کرد.]

ما روزنامه نگارانی بودیم که از دنیای چاپی آمده بودیم؛ نشریه برای ما یعنی خش خش کاغذ و بوی چاپخانه. اما جهان دیگر شده بود و شرایط نیز. پس ما دنیای چاپی خود را در فضای مجازی به پا کردیم، بی جهت نبود که روز به ویژه در سال های اول، درست به مانند روزنامه ای بود که روزی یک بار متولد می شد و تصویرش نیز، یادآور دکه روزنامه فروش؛ با این تفاوت که این دکه، سر گذر نبود، درجعبه ای جادویی بود.

اما این تازه آغاز کار بود. برای ادامه کار باید با جامعه مخاطب خود، تماس نزدیک و غیر انتزاعی می داشتیم؛ تماسی که ممکن نمی شد الا با همکاری نزدیک با یارانی در ایران وبرقراری ارتباط با مخاطبینی در ایران. غیر از این اگر می بود، راه به مقصود نمی بردیم. در اینجا بود که واقعیت دیگری خود را نمایاند: ما همگی در این سوی جهان بودیم؛ جهانی دمکراتیک و خالی از مرتضوی ها، اما موضوع ما در ایران بود و در حضور مرتضوی ها. از این رو به تلفیقی رسیدیم از آزادی در عین توجه به واقعیاتی که در سرزمین مان می گذشت. این چنین بود که هم یاران مان در ایران ـ دیگر روزنامه نگاران ـ و هم مخاطبین مان در کشور،با رسانه ای روبه رو شدند که هر دو سو را مد نظر داشت. بی جهت نبود ـ و هنوز هم نیست ـ که از احمد زیدآبادی، که امروز قلمش دربندست تا عیسی سحرخیز که خود زندانی ست، از اولین همراهان ماشدند؛ پس از آن نیز مجموعه فعالان سیاسی، مدنی، زنان، دانشجویان، محیط زیست….

امروز که به فهرست مقالات مندرج در روز و مصاحبه ها نگاه می کنم، بیشتر به این نتیجه می رسم که روز به عنوان اولین نشریه اینترنتی، راه خود را در میان مخاطبان باز کرد و به صدای بی صدایان در ایران تبدیل شد. کافی ست به مجموعه مقالات و مصاحبه ها و گزارش ها در این دوران رجوع شود. پس از آن نیز به دنبال انتخابات مخدوش سال ۸۸، روز تا مدت ها  صدای تمامی آسیب دیدگان، زندانیان و خانواده قربانیان بود؛ البته که دیگران نیز، یا به صورت فردی یا در قالب رسانه های شنیداری و دیداری در این زمینه همگام بودند اما این روز بود که برای اولین بار از “کودتای انتخاباتی” نوشت و سپس زخم خوردگان آن. چرا که بر سرلوحه روز، عنوان دیگری هم ثبت شده بود:دفاع از حقوق بشر؛ اصلی که امروز بیش از هرزمان، در فرهنگ جامعه ایرانی جای خود را بازکرده و روزمفتخرست که یکی از رهروان آن بوده است.

در راه انجام این مهم، البته که عیب و علت نیز فراوان داشته ایم. سخت ترین وضعیت آن است که خود مشکلات خود بدانی اما اصل این است که در همه این سال ها با امواج سیاسی کژ و مژ نشده ایم، نویسندگان مان، از عقاید و دلبستگی های خود نوشته اند اما در سیاست کلی، هماره به قواعد طلایی حرفه خود پای بند مانده ایم. از همین رو بوده که در تمام کارنامه روز، تعداد “تکذیب”ها به شمار انگشتان یک دست نمی رسد.

حالا، پس از ده سال، پس از هزاران شماره، وقت رفتن رسیده؛ رفتنی که آن نیز شاید از الزامات فضای مجازی باشد؛ فضایی که به واقع هر روز نو می شود و هر دم، تازه دیگری در آستین دارد. باید که لباس نو پوشید،باید که به دانش زمان آراسته و با آن یکی شد؛ امری که امیدواریم در آینده ای نزدیک حاصل شود. حاصل هم اگر نشد چه باک که تو پای به راه در نه و هیچ مپرس….

و اما دو نکته پایانی:

اول: بر خود به عنوان یکی از اعضای روز لازم می دانم که از تمامی کسانی که به اشکال مختلف با روز بوده و با آن همراهی کرده اند سپاسگزاری کنم. چه آنان که کلیک های “صد تا یک غاز” زدند و به عشق ماندن در این حرفه، و چه آنان که مارا خواندند، نقد کردند، راهنمایی کردند، فکر دادند، و گاه تنها با دادن یک شماره تلفن برای مصاحبه با فلان شخص و یا فرستادن دو خط خبر برای پیگیری، به یاری ما آمدند. بدون همه آنان، روز نمی ماند و روز نمی شد.

دوم:در این دوران از داخل و خارج کم نواخته نشدیم؛ و آخرینش اتهام “نفوذی” بودن. منصفانه بگویم که این یکی ، اگر نیات ناپاک اتهام زنندگان را نادیده بگیریم، چندان هم دور از واقعیت نبود. آری ما نفوذ کردیم اما در دل مردمان، نه در دخمه عنکبوتی آنان که روزنامه و روزنامه نگار رازندانی می خواهند وبا هرصدای دیگری، مشکل دارند.

پس می رویم، با این امید که عمر در این دوره به بطالت نگذرانده باشیم. شاید وقتی دیگر.