عریان شدن انقلابیون در برلین

نویسنده

اکنون وقت آن است که به پایان کار مطبوعات در بهار سال 1379 بپردازیم. بی‌تردید توقیف گسترده مطبوعات در آن زمان که با اشاره مستقیم رهبر ایران انجام شد مهمترین ضربه بنیادگرایان به پروژه رفورمیسم درون حکومتی بوده است. حتی سرکوب جنبش دانشجویی یا ترور حجاریان و تضعیف مجلس ششم توسط شورای نگهبان در سالهای بعد نیز اهمیتی به اندازه توقیف مطبوعات ندارد. برای اثبات این مدعا باید به این مساله توجه شود که پس از توقیف مطبوعات امکان ارتباط رفورمیست‌ها با مردم کاملا از بین رفت و با گذشت زمان از اعتماد عمومی به آنان به سرعت کاسته شد. مردم بجز تلوزیون، منبع خبری دیگری نداشتند و آن هم کاملا در اختیار بنیادگرایان بود که به ناامیدی مردم از اصلاح‌طلبان بصورتی سازماندهی شده دامن می‌زد. فراموش نکنیم که پس از ماجرای کوی دانشگاه یا در زمان دستگیری‌ها و محاکمه‌های اصلاح‌طلبان و مخالفان سیاسی و یا در زمان ترور حجاریان ، مطبوعات شاه‌راه ارتباط رفورمیست ها با مردم بودند و موج افکار عمومی کاملا با آنان همراه می‌شد. حتی اگر این موج به هیچ کار عملی هم نمی‌آمد حداقل بنیادگرایان را به احتیاط بیشتری در اقداماتشان وادار می‌کرد. اما پس از آن دیگر هیچ حلقه ارتباطی وجود نداشت و حلقه‌های قدیمی‌تر ارتباطی، مانند دانشگاه؛ نیز با شدت گرفتن رادیکالیسم در آن و افزایش انتقاد نسبت به رفورمیست‌ها دیگر حاضر به همراهی با آنان نبود و نمی‌خواست باقی مانده اعتبار مرجعیت اجتماعی خود را به پای اصلاح‌طلبانی که دیگر امیدی به آنان نداشت، هزینه کند. طبقه جدید در بحران توقیف مطبوعات کاملا به صحنه آمد و با آفتابی شدن آن، سهم خواهی‌اش هم افزون شد.

از طرفی هم‌آوایی بخشی از اپوزیسیون خارجی با پروژه بنیادگرایان حکومتی رویه دیگر ماجرای توقیف مطبوعات است. آنان حتی در سالهای بعد و با تماشای سرنوشت اصلاح‌طلبان نیز حاضر به تجدید نظر در تحلیلهای خود نشدند. اپوزیسیون ایران بنا بر یک تعریف تاریخی که پس از کودتای 28 مرداد در دهه سی رایج شد، هرگونه نزدیکی به حاکمیت را نوعی خیانت می‌داند و حتی در گرماگرم مبارزه‌ای مشترک خواستار محاکمه کسانی می‌شودکه به زعم آنان خیانتکار است. اینکه آیا نمی‌توان برای تضعیف رقیب مشترک کمی دندان بر جگر گذاشت، پرسشی است که در میان آنها پاسخ منفی دارد. اپوزیسیون رادیکال داخلی و خارجی نه تنها هرگز حاضر نشد که با رفورمیست‌ها در برابر رقیب مشترک متحد شود، بلکه حتی حداقل حاضر به سکوت هم نبود و در حالی که بنیادگرایان در حال سیطره بر همه ارکان حکومت بودند، آنان مشغول «هو کردن» خاتمی شدند و به زمین خوردن او کمک کرده و لذت بردند!

پیگیری داستان توقیف مطبوعات، درسهای مهم دیگری هم دارد .اواسط فروردین سال 79 (از 19 تا 21 آن ماه) بنیاد هاینریش بول در آلمان که با حزب سبزهای این کشور نیز نزدیک بود کنفرانسی درباره ایران برگزار کرد. این کنفرانس که به نام «ایران بعد از انتخابات» و در شهر برلین انجام شد، مهمترین مباحث خود را به پیش بینی تحلیل‌گران سیاسی ایران از آینده اختصاص داده بود. هفده تن از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی ایران در این کنفرانس شرکت کردند که اسامی آنان چنین بود: عزت الله سحابی – اکبر گنجی – حسن یوسفی اشکوری – کاظم کردوانی – علیرضا علوی تبار – حمیدرضا جلائی پور – چنگیز پهلوان – فریبرز رئیس دانا – علی افشاری – محمود دولت آبادی – مهرانگیز کار – شهلا شرکت – خدیجه مقدم – شهلا لاهیجی – جمیله کدیور – منیرو روانی پور و محمدعلی سپانلو.

این کنفرانس از شامگاه روز جمعه 19 فروردین در محل خانه فرهنگهای جهان در برلین آغاز به کار کرد. از دو ساعت قبل از آغاز به کار این کنفرانس جمعیتی در حدود دو هزار نفر جمع شده بودند و گروهی نیز در جلوی محل برگزاری سمینار جمع شده و شعارهای مخالفت آمیز می دادند. با آغاز برنامه نیز چند تن از حاضران سالن با سر دادن شعارهایی در ادامه برنامه این جلسه اخلال ایجاد کردند. فرضاً وقتی مهندس سحابی با عبارت بسم الله الرحمن الرحیم سخنان خود را آغاز کرد با استهزاء حاضران خیلی مدرن مواجه شد. این اعتراض‌ها به هنگام سخنرانی یوسفی اشکوری به اوج خود رسید. اکبر گنجی نیز آنگاه که سخنان خود را آغاز کرد، فریادهایی از بین جمعیت به گوش می رسید که به او می گفتند: «قاتل برو گم شو». روز دوم سمینار نیز در چنین فضایی سپری شد. پس از سخنان علیرضا علوی تبار، علی افشاری عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت سخنرانی خود را آغاز کرد که هنوز دقایقی سپری نشده بود که خانمی نیمه عریان وارد سالن شده و شروع به رقاصی کرد.

در این لحظات که جو سالن متشنج شده بود، شهلا لاهیجی و محمود دولت‌آبادی پشت تریبون رفته و از معترضان خواستند که اجازه دهند مراسم ادامه یابد و در صورت داشتن اعتراض به هنگام طرح پرسش و پاسخ ها آن را بیان کنند. لیکن نهایتاً جلسه صبح به تعطیلی کشیده شد. جلسه بعدازظهر نیز همین‌گونه بود.

این آشوب ها آنگاه به اوج خود رسید که به هنگام سخنرانی یوسفی اشکوری تحت عنوان اسلام اصلاح طلب و جامعه مدرن، مردی که لخت مادرزاد بود به میانه جمعیت پریده و فریاد می کشید. به دنبال آن حادثه، سخنرانان جلسه را ترک کردند و برنامه ها تعطیل شد. البته در سومین روز کنفرانس از ورود افرادی که کارت شناسایی یا دعوتنامه نداشتند به محل اجلاس جلوگیری شد و این جلسه بدون تشنج برگزار گردید.

مهمترین گروه مخالف این کنفرانس «حزب کمونیست کارگری» بود که پیش از آن نیز در برگزاری جلسات دیگر اختلال ایجاد کرده بود که از جمله در یکی از مجالس سخنرانی عبدالکریم سروش رفتار انقلابی از خود نشان داده بودند! بعدها نیز این اخلال‌ها در جلسات مشابه دیگر ادامه یافته است.